۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

از ساخت چین تا Made in Amiryeh . . .

این روزها همه راجع به تحریم کالاهای چینی مینویسند البته هدف بیشتر آنها بخاطر حمایت دولت چین از سران حکومت و خوش رقصی و عشوه و طنازی آنان در جلسات سازمان ملل و غیره میباشد. بندرت میشنوی که جنس چینی را تحریم کنید برای حمایت از صنعت ملی و صنعتکاران و کارگران هم میهن و یا برای حفاظت سلامت هم وطنان که با اجناس بنجل چینی به خطر نیفتد. البته اینها از وظایف دولتمردان میباشد که متاسفانه همین دولتیان و اطرافیانشان سوداگران بی مروت و بی انصافی هستند که این قبیل کالا را وارد میکنند که نه تنها به سلامت شهروندان نمی اندیشند بلکه با این عملشان باعث ورشکستگی کارگاه های کوچک که نمیتوانند با این قیمتهای ارزان رقابت کنند نیز میگردند. قبل از اینکه این مقدمه را به پایان برم لازم میدانم به نکته ایی اشاره کنم در زمانهای گذشته اجناس چینی چنین عرضه میشدند ساخت جمهوری دموکراتیک خلق چین که در قلب رفقا قند آب میشد ( هم نسلهای من حتما بیاد میاورند که این واژه حتما با دنیایی از غرور ملی نیمی از مدادهای دهشاهی یکقرانی پرچمی دوران دبستان ما را احاطه کرده بود) ولی امروزه تنها به ساخت چین اکتفا میکنند که میتوان نتیجه گرفت جمهوری دموکراتیک خلق کشک بوده و عوام فریبی که حال دیگر تاریخ مصرفش تمام شده است ومشابهش را هم خود گرفتاریم .غرض از مقدمه بالا مدتهاست جسته گریخته در این جا و آنجا از زیانهایی که واردات چینی به مملکت و تولید سرانه داخلی وارد نموده دیده و خوانده ام,که یکی از زیان دیده های عمده آن صنعت کفش میباشد که حساسیتی به آن دارم و همان انگیزه ایی برای این نوشته گردید .


همین حکایت بالا و در یکقدمی بودن عید و بهار . . . و دلتنگیها ی کهنه ام به خانه پدری, همچنین خبر های ناگوار از گرانی کمر شکن و تجسم چهره های اندوهگین نان آورهای خانه ها و جای خالی اسرای در بند در کنار خانواده بر سر سفره هفت سین بویژه جای خالی عزیزانی مانند عزیز خودم (اورآنکه حیاتش داده بود از ما گرفت) مخصوصا آن هایی که باید میبودند ولی نیستند و خیلی دلایل دیگر بهانه ایی شدند باز یاد دورانی بیفتم , که چه آسوده و شاد بودیم ونمیدانستیم, آری همان روزگاران شاد گذشته دوران کودکی که بدور از دغدغه مد و رنگ و جنس و غیره بودم مهم تنها داشتن کفش و لباس بود وکار مادر بزرگ هم اوایل راحت تر بود در آغاز سال تحصیلی و بویژه عید راهی بازار وناصر خسرو باب همایون میشدیم میخریدیم . اما بعدها دغدغه های یاد شده سر وکله شان پیداشد ند گاهی خیاط برایم میدوخت و گاهی هم میرفتیم نادری و چهارراه اسلامبول کوچه مهران و برلن . . . ولی در مقابل از همان آغاز با خرید کفش مشکلی نداشتیم . اصولا صنعت عمده و ملی محله تولید و فروش کفش بود که بصورت تکفروشی و سری دوزی و عمده هم برای مصرف کننده های محل بود و هم در سطح شهر و کشور پخش میشد. تا آنجا که بیاد دارم من و خانواده ام هرگز جز محل از جایی مانند مخبر الدوله و باغ سپهسالار و لاله زار و غیره حتی تبریز هم که میرفتیم و کفشش زبانزد میباشد نمیخریدیم, مثل آنکه آنرا نوعی بیغیرتی و یا وطن فروشی میپنداشتیم وعدم حمایت از کارگاه های کوچکی که از مهدی موش و ظفرالدوله گرفته تا کوچه پسکوچه های بازارچه های قوام الدوله و نو ,کوچه کلیسا , گذر قلی و مستوفی تا پاچنار و بازار و کوچه سید ولی . . . میدانستیم . کارگاه هایی که با هفت هشت نفر میچرخیدند ولی همان چند نفر خود باعث میشدند تا ده ها نفر دیگر نان شب خودرا بدست بیاورند . شاید برای همین هم بود که در امیریه از راه آهن تا سپه قدم بفدم کفش فروشی بود که برخی از آنها مانند چلوکباب رفتاری یا قنادی لادن و بستنی گواهی و اولویه شوخ آوازه شان به همه شهر رسیده بود و خریداران را به امیریه میکشید مانند کفش درگاهی , کاوه ,تبریزی . . . یا کفش کوه نوردی رهبر( فامیلی صاحبش چنین بود ) و پروین که اگر از گلچین چهارراه پهلوی سرتر نبود از او کمتر هم نبود البته کفشهای ملی و بلا و وین هم بودند که معروف به کفش ماشینی اوایل موجب نگرانی شدند ولی با عدم استقبال مردم محله ما روبرو شدند که بعدها شنیدم آنها به روسیه و کشورهای دیگر صادر میکردند .
سالهاست یکی از آرزو هایم دیدن محله میباشد و کوچه های پیچ در پیچش و کسبه اش و کفش فروشیهایش که با برخی رابطه ام از خریدار و مشتری گذشته و بدوستی و حتی رفت و آمد های خانوادگی نیز مبدل شده بودند ,میباشد مخصوصا رفتن به محله هایی که نام بردم و دیدن همان کارگاه های کوچک که اشاره کردم .آری همان کارگاه هایی که باید اعتراف کنم بسادگی از کنارشان رد میشدم و آنقدر در شهر و محل صفا بود ,شور بود, نشاط بود که من متوجه ویژه گیهایشان نمیشدم و شاید خوشمم نمیامد بخاطرپوسترهای پرسپولیسی که بدون استثنا همگی داشتند و ترانه های کوچه بازاری که باب میل من نبود که از داخل دکان آنها گذر را در بر میگرفت . . .
در این غربت فهمیدم چقدر دوستشان میداشتم و خبر نداشتم و چقدر دلواپس یکایکشان هستم که ساخت چین تیشه به ریشه شان نزند .
پینوشت :

در آستانه آخرین چهارشنبه سال (چهارشنبه سوری) زردیهایتان از آن آنهایی باد که میخواهند شمارا زرد ببینند.

۴ نظر:

علی گفت...

حسین جان یادم هست بچه که بودیم وقتی تهران میامدیم اولین جایی که ما را میبردند برای گردش همان چهارراه استامبول و کوچه مهران و برلن بود. برای خرید کفش و لباس . یادم هست که صبح زود میرفتیم که هنوز شلوغ نبود. تا ظهر توی این مغازه ها بودیم. عجب خاطره هایی را زنده کردی با این نوشته. اتوبوس دو طبقه و میدون توپخونه و اداره راه آهن و اداره پست.... با همان کفشهای پلاستیکی. با همان دلهای کوچک. با همان خوابهای خیالی.

ناشناس گفت...

حسین جان
امیریه هم دیگر آن محله قدیمی نسیت. خیلی چیزها ازجمله آن کارگاه های کفاشی و حتی خیلی از فروشگاه های کفشس دیگر وجود ندارند. تابستان 88که سری به محله زدم اتفاقاً چشمم دنبال کفش پروین بود (که آن روزها هر روز چهارمرتبه از جلویش رد می شدیم) اما آن را ندیدم.
قسمت جنوبی تر ایریه شده راسته موتورسیکلت فروش ها و ده ها فروشگاه موتور سیکلت آن جارا شلوغ کرده اند.
به هرحال بخش بزرگی از امیریه آن روزهایمان در دل های ماست و مربوط به صفایی است که انگیخته از روزگاران کودکی ونوجوانی بود.
پیشاپیش عیدت مبارک
نق نقو
www.NeghNeghoo.com

بهلول گفت...

کفش نیک پنجه در میدان بهارستان که از دست دوزهای قدیمیه تهران هم پاتوقی بود که الآن می گن اون هم افتاده تو کار جنسای چینی ! من خودم ندیدم اما نمی تونه بی ربط هم باشه .

گواهی هم اون قدیمیاش والا همه چیز قاطی پاطی شده !!!

فرهاد گفت...

حسین عزیز
همه چیزمان چینی شده ، حتی دلمان