۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

روی دیوار . . .

روی دیوار

اوراق شعر ما را
بگذار تا بسوزند
لب های باز ما را
بگذار تا بدوزند
بگذار دستها را
بر دستها ببندند
بگذار تا بگوییم
بگذار تا بخندند
بگذار هر چه خواهند
نجوکنان بگویند
بگذار رنگ خون را
با اشکها بشویند
بگذار تا خدایان
دیوار شب بسازند
بگذار اسب ظلمت
بر لاشه ها بتازند
بگذار تا ببارند
خونها ز سینه ی ما
شاید شکفته گردد
گلهای کینه ی ما


(نصرت رحمانی)

۱ نظر:

sadaf گفت...

mesle hamishe ziba bood .beram posthaye molookane toon ro bekhooname moghe khab ke aghab namoonam