۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

آن مرحوم ابوی این بزرگوار بود


نماينده مردم شادگان از توابع استان خوزستان در مجلس شوراي اسلامي گفت: کمبود شديد فضاهاي آموزشي در شهرستان شادگان موجب شده برخي دانش آموزان اين شهرستان در آغل گوسفندان ادامه تحصيل دهند وفتی این خبر را خواندم تو گویی تمام دنیا را کوبیدند بر سر من در استانی زر خیز که خرج مملکتی را میدهد بچه های نازنینش مدرسه ای نداشته باشند در مقابل در اینجا و آنجا میخوانی در لبنان مدرسه میسازند با پول همین بچه ها به فلان مملکت قرض ال پس نده سی سال هست میدهند و . . . همین موقع مساجد و تکیه و حسینیه ها و امامزاده ها و الخ که کم هم نیستند طبق‌ آماري‌ كه‌ به‌ وسيله‌ سازمان‌ اوقاف‌ تهيه‌ شد و به‌ سال‌ 1352ش‌ در روزنامه‌ كيهان‌ انتشار يافت‌، در سراسر ايران‌ حدود 1059 امامزاده‌ شمارش شده‌ است‌ كه‌ استان‌ مركزي‌ از اين‌ لحاظ‌ مقام‌ نخست‌ را دارد. در تنها استاني‌ كه‌ امامزاده‌ ديده‌ نشد، استان‌ سيستان‌ و بلوچستان‌ است‌. جلو چشمم آمد که چگونه زنده ها را رها کرده به مرده ها چسبیده اند آنهم بچه ها که سرمایه های هر کشوری هستند یاد حکایتی افتادم راجع به امامراده ها بنویسم ننویسم با خود در کلنجار بودم که گویی خدا میخواست بنویسم که این خبر را دیدم.
آنموقع ها که نوجوان بودم و دوران کودکی را پشت سر گذاشته بودم نگاهم به محیط دور برم عوض شده بود و کنجکاویها که در آن سن وسال طبیعی میباشد بسراغم هجوم آورده بودند هر چه میدیدم یا میشنیدم بدنبال علت آن بودم و بیچاره مادر بزرگ که نزد او بودم انگاری کتاب معلومات عمومیست که گاهی کلافه اش میکردم مثلا روزی که میهمانی هم داشتیم پرسیدم که چرا اینهمه امامزاده داریم بیچاره جوابی داد باز پرسیدم چطور اینهمه پخش وپلایند در هر شهری چند تایی از رشت تا قزوین . .تا سر کوه و هر ده کوره ایی
میهمان ما دید چانه زدن من تمامی نداردو خواست مادر بزرگ را از مخمصه ا یی که گیر افتاده راحتش کند وقتی مادر بزرگ برای کاری از اتاق بیرون رفت برایم این حکایت یا داستان راگفت .
در زمانهای قدیم امامزاده ایی بود در یک روستایی که بازارش رونقی داشت بیچاره دهاتی ها هر مشکلی که داشتند نذری میکردند به شخصی که خادم بود میدادند این خادم شاگردی داشت که مثل سگ از خادم میترسید و حساب میبرد روزی شاگرد دید اوستا خلق وخوی شادی داره از او اجازه خواست به دیدن خانواده اش برود او هم اجازه داد شاگرد از خادم که الاغش را که تنها وسیله نقلیه او بود وآنرا خیلی دوست میداشت از او خواست آن را به وی قرض بدهد خادم پذیرفت اما بشرطی که یک مو از سر خر کم نشود وگرنه هرچه دیدی. . . . شاگرد بینوا هم پذیرفت وراهی شد از بخت بدش الاغ در راه بیمار شد و مرد شاگرد نگون بخت خر را چال کرد و نشست بالای سر قبر تو سر خود میکوبید و زار زار گریه میکرد که چگونه بدون خر برگردد و چه جوابی به خادم بدهد در همین حال وهوا و شیون عده ایی دهاتی آز آنجامیگذشتند دلشان برای جوان میسوزد جلو میایند میپرسند مگر آنکه مرحوم شده کیست او اینطور زار میزند میگوید شما نمیدانید چه بزرگواری این زیر خوابیده که زندگی من در گرو او . . .دهاتی های ساده فکر میکنند این بزرگوارهم که شاگرد میگوید از دیگر بزرگواران هست مقبره ایی درست میکنند وشاگرد را هم خادم آنجا میکنند و بازار نذر و نیاز بکار میفتد چندتایی اجابت که هر روز به شکوه بارگاه افزوده وآوازه اش به دیگر نقاط میرسد طوری که بازار امامزاده کساد میگردد وکسی چیزی نمی آورد خادم وضع را که چنین میبیند پرس وجو میکند و به او میگویند در فلان جا امامزاده ایی پیدا شده که تمام حاجتها را بر آورده میسازد و چنان و چنین است خادم که اینهمه تعریف را میشنود کنجکاو شده راهی میگردد تا امامزاده تازه را ببیند وقتی آنجا میرسد شاگرد را میبیند که جاه و مقامی والاتر از او پیدا کرده وقتی خلوت میشود سراغ او میرود و داستان را جویا میگردد که فلان فلان شده اینرا از کجا پیدا کردی شاگرد هم راست حسینی تمام هر آنچه بوده را تعریف میکند و از خادم میخواهد که بماند و باهم شریک گردند واز خادم میپرسد اوستا تو امازاده ات را چطوری پیدا کردی خادم میگوید صداش را در نیاور آن مرحوم ابوی این بزرگوار بود.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

در بلاگ نیوز لینک دادم.
زبان از بیان عاجزه ، ...

ناشناس گفت...

من نیز در بلاگ نیوز دیدم...دی...

ولی خیلی کامل است
باز می آیم و تمامش را می خوانم

ناشناس گفت...

سلام
حسین آقای مهربون از نظرت راجع به (سجده بر آرامگاه کورش ) ممنونم
مثل همیشه حرفت به دلم نشست
نوشته هات و میخونم دلتنگیهات گلا یهات همه وهمه خوندنی هستند
با اینکه دوری خیلی نزدیکی
موفق و پیروز باشی

sadaf گفت...

salam hossein aghaye gol mesle hamishe lezat bordam . payandeh bashid

ناشناس گفت...

سلام
دلم براتون تنگ شده تونستید یه سر بهم بزنید