۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

دلتنگیها

وقتی با تصاویری مانند این عکسها برخورد میکنم گویی گمشده ام را پیدا میکنم یا بیادش میاورم و میفهمم که دلیل دلتنگیهایم فقدان اینهاست و در میابم که اینجایی که هستم زندگی تنها جریان دارد در صورتی که آنجا روح .
وقتی به کف ترک خورده این خیابان مینگرم انگاری قلب وروح خودرا میبنم در گذر این سالها.

مه در لندن بومي است

غربت در من

در زمستان توريست اول مه را مي بيند

بعد

باغ وحش

و برج لندن

غروب ها وقتي به اطاقم در اِلزکورت بر مي گردم

جاده ي مخدر مه

حافظه ي قدم هايم را مخدوش مي کند

و من تلو تلو خوران ساختمان اداراتي را تنه مي زنم

که با وجود عشق عظيمشان به مستعمرات آفتابي

اسم مرا غلط تلفظ مي کنند ...

لندني ها با مه مي زيند

و با آفتاب

عشق مي ورزند

يک روز که روي سکوي مترو قدم مي زني

با انتظار خط کمربندي در چشمانت

مردم را مي شنوي که به هم مي گويند

چه روز آفتابي قشنگي اينطور نيست

تو به سوي بالا نگاه مي کني و مي بيني

سقف دارد روي سرت فشار مي آورد ...

طاهره صفارزاده

هیچ نظری موجود نیست: