۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

رضا آشي و لنگه گيوه


 محله گلوبندك بود و رضا آشي. همه نام گلوبندك را با رضا آشي مي شناختند. البته اين شيوه رايج طهران بود. به عبارتي هر كالاي خوب و مناسبي راسته و محل مشهوري داشت. مثلا، كله پاچه خوب را مي شد سرپل اميربهادر خورد يا بستني اكبرمشدي بالاتر از ايستگاه ماشين دودي بود و قهوه خانه قنبر هم در بازار قرار داشت. اما از اين ميان داستان رضا آشي جذاب و شنيدني است. مغازه او در گلوبندك طرفداران خود را داشت. ديك آش رشته او مستطيلي بود و بزرگ، به اندازه يك تخت دو نفره. اين ديگ پايين تر از سطح زمين قرار داشت و از پشت مغازه اش حفره اي قرار داشت كه از طريق آن زير ديگ را آتش مي كردند. دو نفر هميشه پارو به دست، آش را هم مي زدند. آقارضا هم دربالاي ديك مي نشست و براي مشتريان با ملاقه آش مي ريخت. مشتري ها كه هميشه جلوي مغازه اش صف مي كشيدند، روي سكوهايي نزديك اين ديگ بزرگ چهارزانو نشسته و آش مي خوردند
در روزي از روزها، لنگه گيوه يكي از مشتري ها كه نزديك اين ديگ بزرگ قرار داشت، ناگهان و با ضربه پايي به داخل ديگ افتاد و در ميان آش، غرق شد. مردم كه با حرص آش مي خوردند اين صحنه را ديدند و زبان به فرياد گشودند. آقا رضا تا آمد بجنبد، گيوه به ته ديگ رفت. صداي اعتراض مردم كه بلند شد، رضا آشي، با قيافه اي حق به جانب درآمد كه از دهن سگ دريا كه نجس نمي شود. شايد همين چند كلمه كافي بود تا سروصداي مردم فرو نشيند. اما چندان نگذشت كه يك مشتري ديگر، از داخل كاسه آش خود ناگهان يك لنگه جوراب بيرون آورد، فريادي زد و اعتراض كرد و رضا آشي باز هم با آن قيافه حق به جانب، تابي به سبيل هايش داد و گفت: مردك، يك قران دادي و يك كاسه آش گرفتي، حالا انتظار داري كه به جاي لنگه جوراب، يك طاقه شال از كاسه آشت بيرون بيايد
 شايد حاضر جوابي رضا آشي توانست خيلي زود همه را قانع كند، اما ماجرا به اينجا ختم نشد. هنوز آش صاحب گيوه كه به داخل ديگ افتاده بود، تمام نشد كه او گيوه اش را خواست. رضا آشي او را آرام كرد و به محض خلوت شدن مغازه، به شاگردان پارو به دستش گفت تا پي جوي گيوه شوند. پاروها در آش فرو رفت و بيرون آمد و پس از چندي گيوه اي با ظاهري آش گونه، پديدار شد. صاحب گيوه، به محض ديدن گيوه، بانگ زد كه اينكه گيوه من نيست. تازه معلوم شد كه اين آش خوشمزه و مشهور كه آقا رضا آشي آن را مي پزد. چندين و چند گيوه و جوراب در خود دارد، چرا كه ديگ آش آنقدر بزرگ بود كه تا به ته برسد، يك هفته اي طول مي كشيد، انگار در پايان هر هفته، چندين جفت گيوه از دل آن بيرون كشيده مي شد. رضا آشي در گلوبندك معروف بود. او نه به خاطر گيوه هاي درون آش، بلكه به خاطر آش رشته هاي خوشمزه اش زبانزد شده و در پايتخت نامي يافته بود

همشهری آنلاین سال سيزدهم - شماره - ۳۶۳۰

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عالی بود حسین جان