پدرم
-
*پدرم*
سیزده سال پیش درچنین روزی به خانه پدر زنگ زدم. خاله بزرگ گوشی را برداشت. از
شنیدن صدایش تعجّب کرده و بعد از سلامی عجولانه، پرسیدم:« شما چرا گوشی ...
۳ روز قبل
کوچه ای هست که قلب من آن را // از محلههای کودکی ام دزديده است
۱ نظر:
سلام. خاطره حسینیه جالب بود! البته من گروه شش و هشت رو نمی شناسم. اگر دوست داشتی به من هم سری بزن.
ارسال یک نظر