۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

بخش اول دیدار

امشب انتظار یک ماه و نیمه من به آخر رسید و بالاخره خودم را در کنسرت بچه محل هنرمندم جواد یساری میبینم و خانم مهر ناز رهبر صاحب محل و برګزار کننده برنامه که در همینجا از مساعدت و همکاریشان صمیمانه سپاسګزارم قول دادند که برای دقایقی جواد آقا را تنها ببینم باری وارد سالن شده و در جایی که برایمان رزرو شده مینشینم  درست سه دهه هست که اورا ندیدم و نزدیک چهار دهه هم که صدایش را نشنیدم . من همانطور که در انتظارم با صدای موزیکی که برای ګرمی مجلس و قبل از شروع برنامه در حال پخش است دفتر خاطراتم را ورق میزنم و از اولین باری که اورا دیدم تا  ... با صدای خاتم بزرګوار به خودم میام و دنبال او راه افتاده باهم  وارد اتاق کوچکی در انتهای سالن میشوییم جواد آقا در مبلی نشسته همانطور که همدیګر را در آغوش ګرفته بودیم به او ګفتم از طرف بیش از ۸۰۰۰ بچه محل برایش سلامشان را اوردم و مامورم که بګم دوستت داریم و از اینکه با ترانه هایت لحظه های شادی را بما دادی سپاسګزاریم جواد آقا با شادی  از من خواست پیام اورا که سلامش و مهر متقابلش را به بچه محل ها برسانم . با اینکه از روزها پیش  خود را آماده کرده بودم اما جو چنان مرا ګرفته بود که همه آنچه را که آماده کرده بودم بپرسم را از یاد بردم یا اینکه واژه ها یخ زده بودند با تمام اینها یادی از مغازه اش کردم که برق اسا ګفت ازمن رادیو قسطی خریده بودی که شوکه شدم وقت تنګ بود و دوستداران یساری در سالن انتظارش را میکشیدند با فشردن دست و بوسه از هم جدا شدیم و من حالا در سالن صدایش را بعد از چهل سال میشنیدم و پیر مرد با شور و شادی  وصف ناپذیری با تمام توانی که داشت ترانه هایش را میخواند و عجبا بچه هایی که جای نوادګان او بودند تمامی را بلد بوده و با او میخواندند . . . ادامه دارد 

هیچ نظری موجود نیست: