۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

شاهزاده کوچک . . .

از روزی که این اتفاق ناگوار افتاد تا دیروز که در خبر ها خواندم و شنیدم که بنا به حکم قاضی امروز یعقوب . . . در ملا عام به دار آویخته میشود همواره بخود میگفتم اگر ماموران انتظامی وظیفه نشناسی که از پول ملت تغذیه میشوند که حافظ مال و جان مردم باشند و مردم به اصطلاح مسلمان حاضردر صحنه اقدامی میکردند هم مضروب, مقتول و هم ضارب ,قاتل نمیشد و حال هر دو زنده بودند وهم وابستگانی سیاه پوش عزیزانشان نمیشدند . دیشب را با امید به اینکه شاید تا اجرای حکم فرجی بشود و این بنده خدا که خود قربانی بیش نیست بالای دار نرود به رختخواب رفتم.
امروز4 صبح قبل از زنگ ساعت بیدار شدم و با ترس ولرز کامپیوتر را روشن کردم تا قبل از خارج شدن از خانه سر خط خبر ها رانگاهی بیاندازم که آن لحظه هنوز خبری از اجرای حکم در سایتی که بودم نبود ولی خبری دیگر سحر گاهم را بهم ریخت و آنهم خودکشی علیرضا پهلوی پسر کوچک شاه فقید که راه خواهر کوچکش را انتخاب کرد غمی سنگین بردلم نشست و بغضی گلویم را فشرد بیاد برخی از مراسم دربار افتادم که چقدر کوچک بود و شیطنت کودکانه اش را میشد دید که با چه زجری کنترل میکند و هم نسل های من بخوبی بیاد دارند روزی که با خانواده اش ایران را ترک میکردند هنوز کودکی بیش نبود . در همان زمان کم که باید از خانه خارج میشدم در سایتها مرگ اورا دنبال کردم و چون در طول این سالها خبری از او نداشتم کنجکاو بودم ببینم چه میکرده که وقتی دیدم این پسر از فرط علاقه اش به سرزمین ابا اجدادی خود ایرانشناسی و فلسفه خوانده و آنرا هم در دانشگاهی چون هاروارد تدریس میکرده اینجا بود که وفای او به کشورش و علاقه اش به تاریخ سرزمینش جگرم را آتش زد و حالم را بیش از پیش منقلب ساخت یاد مادرش افتادم که در عرض هشت سال برای بار دوم باید در داغ فرزندی دیگر بنشیند.
در طول راه و در تمام ساعاتی که کار میکردم به شاهزاده فکر میکردم که او نیز قربانی بی خردی شخص یا اشخاص دیگری شد و اینبار اگری دیگر گریبانم را گرفته بود اگر شاه بعد از بازگشتش سال 32 عطای قدرت را به لقایش میبخشید و مانند شاهان و ملکه های اینجا به شکل سمبلیک رضایت میداد دختر و پسرش مانند مضروب و مقتول بالا زنده بودند و هم خود و خانواده اش چنین روزی نداشتند و نه ملتش چنین روزگاری . . .
بعد از ظهر که بخانه رسیدم بیدرنگ وارد اینتر نت شدم که دیدم متاسفانه در حق آن بینوا فرجی نشد, اخبار مربوط به خودکشی پسر شاه را دنبال کردم مطالب نوشته شد ه را خواندم و برخی برنامه های تلویزیونی را دنبال کردم اما آنچه که در برخی کامنتها و یا تماسهای تلفنی اشکم را در آورد مرگ اخلاق بود که کسانی که خود را انسان مینامند نوشته بودند و یا بیان میکردند مانند همین تصویر که اینبار نه برای گرفتن ساندیس و کیک و سیب زمینی این جماعت جمع شده بودند بلکه برای دیدن جوانی بر بالای چوبه دار که چگونه جانش گرفته میشود و نفرین بر انگشتان خبرنگارانی که باید درد مردم را با دوربین خود بتصویر بکشد از لحظه لحظه چنین تراژدی های غیر انسانی عکس میگیرند .
پینوشت:
دوستان عزیز مطلب دیگری در نظر داشتم بنویسم که باعث شادیتان گردم از روزگاران خوش گذشته به امید اینکه روزی بازگردند که با این اتفاقاتی که روی داد نوشته بالا رانوشتم چرا که نمینوشتم هم دچار ناراحتی وجدان میشدم وهم خودرا از همان گروه بد اخلاق وبی اخلاق میدیدم چرا که اعتقاد دارم و بر آن نیز پای میفشارم که ایران عزیزم به همه وهمه که ایرانیند هرجا که باشند و هرچه باشند تعلق دارد و پروانه هایش هم برایم با هر نقش و نگاری و رنگی که داشته باشند پروانه اند و برای تمامشان که بیگناه در طول این ایام سوخته اند با تمام وجود احترام گذاشته و سر تعظیم فرود میاورم . روحشان شاد
برای شاهزاده کوچولو و تمام آنهایی که به این سرزمین عشق میورزند گوش کنید . . .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

حسین عزیز با سلام

و دردناک تر از اینکه درخواست

کرده خاکستر وجود ش در دریای

خزر ریخته شود

shamy