چرا ؟
آن عاشقان شرزه
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند
(شفیعی کدکنی)
این دنیای آشفتۀ آشفتۀ آشفته
-
مرحوم مادربزرگم وقتی « منم منم » گفتن ها و زوربازوی غیر عادلانه ای را می
دید،زمانی که حقّی را پایمال می دید ، میگفت:« بترسید از خشم خدا، *آللاهین
بارماغی ی...
۴ روز قبل
۳ نظر:
درود به شما و شفیعی کدکنی
حسین آقای عزیزم آدمها دو دسته اند. یا آنهایی که کاشته اند و درو می کنند! یا آنهایی که در کاشته دیگران درو می شوند. سحابی اولی بود و دخترش دومی :(
روحشان شاد.
من به بلاگ محله ما امیریه سر میزدم که بروز نبود
ولی به این بلاگ شما فکر نکرده بودم... چون من از بلاگ محله ما امیریه با شما آشنا شدم و هنوزم تو لیست پیوندهام دارمش...
روح این 2بزرگوار شاد و یادشون گرامی..
همینطور ناصرخان حجازی که همیشه هست.. حداقل همراه با نسلی که با افتخاراتش زندگی کردن و بعدها خاطره خوبش در تاریخ جاودانه میشه
yadehsan berasti gerami hosein jan.
rasti chera digar baghalametoon khane majaziye mara atragin nemikoni??I
ارسال یک نظر