کوچه ای هست که قلب من آن را //
از محلههای کودکی ام دزديده است
۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه
از خزانی ها . . .
با تمام آمادگی و آگاهی که داشتم و هر لحظه انتظارش را میکشیدم وقتی روی آن کلیک کردم همینکه تصویر آشکار شد من که در این روزهای گذشته با خبر ناگوار از دست رفتن قهرمانان قصه هایم اگر چه سخت توانسته بودم بغض های خود را در گلو بشکنم و. . . اما حالا با دیدن این عکس ها تمامی سعی و کوشش ام با غلطیدن قطره های اشکم تلاشی عبث و بیهوده بود آری همین دو عکس این مطلب را میگویم کوچه بن بستی که شبیه خط کش تی ساخت وطن را می ماند .همانگونه که در ابتدا گفتم خبر داشتم خودم از دوست نازنینم خواسته بودم که زحمت کشیده عکسی از آنجا درا برایم بفرستد و حال او فرستاده بود . اولین بار که از امیریه جایی که پا به این دنیا گذاشتم ,دور افتادم دوساله بودم که بعد از جدایی والدین پدر دست من و برادر را گرفت ازخیام نو در مختاری امیریه به سلسبیل کوچ کردیم .متاسفانه شروع تازه ما با تمام تلخیها و مرارتهایش که ما پذیرایش شده بودیم, آغاز نشده با هجرت همیشگی پدر در واپسین روزهای تابستان 40 بپایان رسید و پشت سر آنهم آشفتگی و پریشانی و آینده نه روشن ما همگی دست بدست هم دادند که مادر جوان دلشکسته را بیش از پیش نگران حال و روز ما کند و قرار را از او بگیرد. اینجا بود که زنده یادمادر بزرگ با توان و امکان محدودش با فدا کاری پا میان گذاشت و بقول عوام: کاچی به از هیچی مرا که کوچکتر و بیشتر نیازمند یاری مساعدت بودم را پذیرفت که مرا از سرگردانی و دخترش, مادرم را از نیمی از نگرانی هایش در آن اولین روزهای آغازین پاییزی آن سال دست بگریبان بودیم برهاند . آنچه در طول چند روز بعد از فوت پدر گذشت هیچ بیاد ندارم اما آنچه در خاطرم هست وقتی چشمم را باز کردم خود را در خانه ساده و پر مهر مادر بزرگ در خانه آجری نبش کوچه نورایی در آنجا یافتم و آنروز خزانی تنها لحظه باز گشت دوباره ام به امیریه زادگاهم نبود که تولددوباره من وهمینطور خاطرات رنگی من بود و براستی به قول مادر بزرگ که پاییز را سون باهار (بهار ثانی ) مینامید آن سال فصل زردش بهاردوباره حیات خزان زده ام شد. حال بعد از تقریبا پنجاه سال درست در روزی این عکسها بدستم رسید که میتوان گفت سالگشت آنروزهاست و من دوباره دور از امیریه و حتی باز نیازمند یاری ومساعدت که متاسفانه ناجی سالهایم دگر نیست اگرچه خانه آجری خوشبختانه همانگونه که بود برقرار است و کوچه نیز نامش را درطی این طوفانها ی ویرانگرهمچنان حفظ کرده است .
برای آن سفر کرده
-
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
« حافظ »
عزیزی که سفر می کند، حال و احوال آدمی به گونه ای بر هم می ریزد که گوئی شهر
...
اختلاف من و مولانا روی حضرت علی
-
علي، عمرو را از پا درآورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر صلي الله عليه و آله
پرسيد: «چرا هنگامي كه با او روبه رو شدي، او را نكشتي؟» علي عليه السلام در
پاسخ گ...
دو داستان
-
-----------
در آکادمی داستان و رمان گردون، حسین امیریعقوبی یکی از بهترینهای من است؛
یکی از امیدهام در ادبیات داستانی ایران، یکی از داستاننویسانی که در...
تظاهرات ضد نژادپرستی و تورک ستیزی در ایران
-
سهشنبه ۱۹ آبان ۱٣۹۴ - ۱۰ نوامبر ۲۰۱۵
ساوالان سسی: روز دوشنبه ۱۸ آبان، معترضین مدنی تورک در شهرهای مختلف
آذربایجان، تهران و دیگر مناطق ترک نشین کشور به خ...
اینجا «تنهایی» عادلانه تقسیم میشود
-
باز به سرودن رسیده ام دفترکم! کوچه های ذهنم که حجمی از سرگذشت یک نسل بود
دیگر خالی شده اند دارم باور میکنم پاهایم نباید از کلیم خیالم بالاتر رود و
صدای قلب...
اندر احوالات شیخ بالد
-
مریدان شیخ بالد در وصف او چنین گفتند که در اصل از میسیونرهای مستفرنگ بود به
نام اسقف استپانوس که به نیت اشاعه کفر به ام القرا وارد شد که از قضا اربعین
بو...
برای آنها که در ( دهه ی شصت ) کودکی کرده اند.
-
اینقدر به من نگو « نوستالژی باز » ،
وقتی
در زادگاه « پت و مت » زندگی می کنم ،
نمی توانم از آن بگریزم!
وقتی « تام »با دوستم ازدواج کرده
و « جری » همسایه ی ...
چرا محمدي زاده را زياد مقصر نمي دانم !
-
يك هفته از رفتن محمد جواد محمدي زاده از سازمان محيط زيست مي گذرد. در اين يك
هفته به اين مي انديشيدم كه چرا آقاي محمدي زاده كه روز ورودش به سازمان با
اون اس...
تهران قدیم
-
تهران قدیم…. درود بر تو : من و فرندانم در تهران بدنیا آمدیم و شناسنامه
هایمان از تران صادر شده است تهران قدیم و
جدیدhttp://www.youtube.com/watch?v=bC...
برای آبی ترین آبی ها و زلال ترین زلال ها ناصر خان
-
از روزی که با خبر شدم ناصر خان حال خوشی نداره و بستریه هروقت که کامپیوتر
را روشن میکردم ترس و حشتی وجودم را میگرفت که با خبر پرواز عقاب آسیا روبرو
بشوم. ا...
ایمان
-
ایمان! همیشه برام سوال بود ایمان داشتن یعنی چی وقتی امروز از خواب پا شدم
معنی شو تمام فهمیدم
همه ی سلول هام بهم میگن داری درست میری دارن میگن دیدی آخرش شد...
۲ نظر:
قربون قلم و دلتون برم خونه اونجاست که دلتون هست درست!! ولی یه کم هم اونجایی باشید که خودتون هستید
حسین عزیز
لطفا کمی بیشتر در مورد این کوچه
بنویس.از مدرسه مولوی و یأ از منزل
خانمی که با گربههایش زندگی میکرد.
با تشکر
سلامت با بّر قرار باشید
shamy
ارسال یک نظر