۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

عیدانه . . .

در آستانه عید جلال این عکس را برایم فرستاد که برای خودش عیدی بزرگی بود . راستش وقتی اسمش را دیدم طوری شوکه شدم که آدمی مرده ایی را زنده ببیند چرا که همینطور هم بود .
دبیرستان اقبال آشتیانی که بین بچه ها به اقبال گدا مشهور بوداز لحاظ موقعیت مکانی براحتی میشود گفت چشم امیریه بودزیرا نبش پل امیر بهادر از سمتی با ظروف ابوالصدق واز سمت دیگر کفش پروین همسایه بود . در آخرین سالهای دهه چهل بعد از اتمام دبستان اولین منزلگاه من بود . راستش اوایل درست از زمان ثبت نام تمایلی به آنجا نداشتم چرا که بیشتر همکلاسیها و دوستانی که با خیلی از آنها از کلاس اول تا پایان که شش سال بطول کشیده بود عده زیادی به ابو مسلم و عده دیگری هم به رهنما رفته بودند و من فکر میکردم در آنجا غریبه ایی بیش نخواهم بود اما بعد از شروع سال تحصیلی دیدن مهرداد که او هم تمام دبستان با من بود در آنجا و آشنایی با بچه های دیگر و مخصوصا کثرت معلمین که هر کدام درسی را برعهده داشت بر خلاف ابتدایی که یکی تقریبا همه را درس میداد و همینطور عدم تنبیه های فیزیکی که در دبستان رایج بود, دست در دست هم دادند تا آنجا را دوست داشته باشم و به آن عادت کنم و از اینکه اقبال گدایی هستم بخود ببالم و با بچه های مدرسه حکیم نظامی که آنهم به حکیم گدایی شهرت داشت کلنجار بروم که این پسوند گدا بیشتر زیبنده مدرسه ماست که در واقع انصافا آنها گدا تر بودند چون هم ساختمان دبیرستانشان فرسوده تر از مابود و هم در شاهپور ته کوچه زاهدی واقع شده بود و هم مانند مدرسه ما سر راه لااقل ده دبیرستان دخترانه از حمیده مولوی و ستوده و خسر وخاور و محمود زاده و . . . واقع نشده بودند .در همین سال اول یا دوم دبیرستان بود که با خبر شدیم دبستان مولوی محبوب ما که زیباترین خاطرات کودکیمان را از آن داشتیم که آنهم ساختمان قدیمی و فرسودهو کلنگی داشت منحل شد وماتمش وجود مارا گرفت غافل ازاینکه سالی دگر همین اقبال گدا و حکیم گدایی نیز به آن خواهند پیوست .باری بالاخره آن تابستان شوم فرارسیدو مدرسه بسته شد بازقصه پر غصه جدایی خیلی بچه ها بود که در این مدت دوستی را شروع کرده بودند و هم از خیلی از اولیا دبیرستان که به همدیگر انس بسته بودیم که بد نیست چند تایی که نامشان را بیاد دارم یادی بکنم خانم شبنم دفتر دار که تنها بانوی مدرسه بود, شبیری مدیر, محسنی ناظم بعد از انحلال معلم ورزش دبیرستان دخترانه شرف شد,زنده یاد رهگذرمعلم ادبیات و عربی ( از اهالی محل و بچه ترجمان) طالقانی معمم دینی , پور رضا با لهجه شیرین شمالی ادبیات , قطبی , رفیعی ورزش که در دبستان هم معلمم بود , روشن و صفوی هر دو دانشجو , امیدوار بحث آزاد این درس جایگزین انقلاب سفید شده بود , کازرونی و دماوندی انگلیسی که یاد همگیشان بخیر, آنهایی که نیستند روحشان شاد و آنهایی که هستند عمرشان پر دوام باد .
در ادامه دبستان مولوی اگر منحل شد بعدها حسینیه شد و اینطوری تقریبا زنده ماند و این امکان بود در مناسبتهایی وارد شویم و تجدید خاطره کنیم ولی اقبال آشتیانی تابلو یش را هم کندند و تا زمانی که من مهاجرت کردم همچنان مخروبه ایی مانده بود راستش سالها حتی ناراحتی وجدان داشتم که شایدهمین گدا خواندن ما و تبلیغمان مسبب انهلالش گردید و نام این مرد بزرگ از امیریه پاک شد مردی که بچه سنگلج بود و متاسفانه دور از دیار به دیار باقی شتافت . اما حالا از اینکه میبینم احیا شده ودوباره بر امیریه نقش بسته بسیارخوشحالم که براستی عیدی بزرگی بود .

هیچ نظری موجود نیست: