۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

دشت ارغوان . . .


دشت ارغوان
آه چه شام تیره ای از چه سحر نمی شود
دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود
سقف سیاه آسمان سودئه شده ست از اختران
ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی شود
وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شود
مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو
بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی شود
کودک بینوای من گریه مکن برای من
گر چه کسی به جای من بر تو پدر نمی شود
باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو
از چه ز بانک زاغها گوش تو کر نمی شود
ای تو بهار و باغ من چشم من و چراغ من
بی همه گان به سر شود
بی تو به سر نمی شود
حمید مصدق
عکس بالا از گردهمایی 25 جولای (سوم مرداد) دوسلدورف باقی تصاویر در اینجا . . .

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

یاد پسری از پسران امیریه

آواز دست ما می پیچه تو زمستون
ترس از زمستون نیست که آفتابش لب بومه
ای شرقی غمگین تو مثل کوه نوری
نذار خورشیدمون بمیره
تو مثل روز پاکی مثل دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره
. . . . .



فریدون اگر بود یقین دارم جلوتر از همه برای شرکت در مراسم سوم مرداد و . . . اعلام آمادگی میکرد چرا که زمانی که او شروع کرد واز طلایه داران شهدای این مبارزه شد خیلی ها ساکت بودند از این رو دیدم این آهنگ او که برای سی و اندی سال پیش ما خوانده بود بیشتر از پیش از آن این روزماست یاد او و همه آنهایی که برای این سرزمین و آزادی , جان و هستیشان را اهدا کردند همواره جاودان باد.

کلن را با همبستگی مان نورافشان کنیم ادامه . . .

شنبه ۲۵ يولی در شهر دوسلدورف از ساعت ۱۲ تا ۱۴ Rathausplatz in Düsseldorf
دورتموند Dortmund Ostenhellweg-Reinoldikirche
تظاهرات بزرگ ایرانیان در کلن شنبه ۲۵ یولی ساعت ۱۷:۳۰ میدان هوی مارکت Heumarkt
هايدلبرگ زمان و محل گردهمآیی: ۲۵ ژوئیه ۲۰۰۹ Bismarckplatz ساعت شروع: ۱٣:۰۰ مسیر راه پیمایی: Bismarckplatz به سمت Universitätsplatz پایان راه پیمایی: ۱۶:۰۰

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

گربه فداکار یا ناجی توله سگ . .

لنزلوت ( توله سگ) زمانی که به دنیا آمد تنها 71 گرم وزن داشت و حدودا اندازه شصت آدمی قدش بود بطوری که دامپزشک میگوید امیدی به زنده ماندن او نیست بهتر است که از بین ببرنش و راحتش کنند . مادر این توله سگ آنا همان زمان که بچه بدنیا آمده بود و متوجه کوچکی و غیر طبیعی بودنش شده بود, اورا از خود رانده بود. جنیفر صاحب سگ که پرورش دهنده نیز میباشد, هم امیدی به زنده ماندن لنزلوت نداشت و خودش میگوید : این بچه نرمال هفت مرتبه کوچکتر از توله سگها بود اولش فکر میکردم مرده است و یا بزودی میمرد .با این اوصاف جنیفر همان روز نخست با هرسختی به بچه غذا میدهد و کیسه آب گرمی را داخل سبد قرار داده و لنزلوت را میان حوله ایی پیچیده در آن قرار میدهد و بعد از مدتی که باز میگردد با تعجب میبیند که خبری از نوزاد نیست که متوجه میگردد گربه خانه میمکی که خود تازه صاحب بچه شده بود لنزلوت را به دندان گرفته برده و اورا تمیز کرده و چون فرزندان خودش به او گرمای مادرانه و شیر میدهد جنیفر با خوشحالی میگوید اگر این گربه مهربان نبود این توله سگ سه روز هم زنده نمیماند . بعد از دوهفته که از این ماجرا میگذرد پزشک از رشد لنزلوت اظهار رضایت میکند و میگوید که سه برابر تولدش به وزن او اضافه شده و مژده میدهد که خطر رفع شده, حال که این توله سگ کوچک که تقریبا هم شکل و شمایل خواهران و برادرانش شده آنا مادرش هم اورا پذیرفته است .
در پایان این گزارش رپورترمیپرسد آیا روزی لنزلوت به یاد خواهد آورد مادر دومش یک گربه بوده است ؟
متاسفانه در یوتوب و یا جاهای دیگر نتوانستم فیلم این مطلب را پیدا کنم اما کسانی که مایل باشند میتوانند فبلم مربوط به نوشته بالا را
در اینجا ببینند و برای اطلاع دوستان لازم به ذکر است ابتدا یک آگهی 20 ثانیه ایی میاید بعد فیلم این حکایت باور نکردنی آغاز میگردد .
منظورم از ترجمه و درج مطلب فوق حال که همه جا را غم و اندوه فرا گرفته , زنگ تفریحی و گریزی باشد اگر شده برای لجظه ایی, میخواستم مقدمه ایی بنویسم که از آنهم چشم پوشیدم که شما دوستان در پیامهایتان بنویسید.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

یکسال بدون حمید هامون

عمو خسرو
سلام !
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند





یکسال بدون شکیبایی ادامه مطلب . . .

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

در غم درگذشت بچه محل

مقدمه :
امروز در محل کار تمام هوش و حواسم در نماز جمعه امروز بود که هر ساعت اخبار را گوش میدادم که تنها به تعداد بیشمار نظامبان در محل و اطراف نماز جمعه اشاره میکرد و بس. از این رو دوست داشتم هر چه زودتر به خانه بیایم و از اخبارمربوط به آن با خبر بشوم راستش از زمانی که مشخص شده بودآقای هاشمی میخواند و مردم هم روی او حساب باز کرده و امیدوار بودند من به او بد بین بودم که بجای اینکه پشت مردم بایستد جلویشان قرار گیرد و با زبانبازی و واسطه گری به تطهیر ظالمان برخیزد بنا بر همین حس ,در طول راه در افکارم میبافتم اگر چنین شود مطلبی با این عنوان که از کوسه انتظار داشتید ماهی سیاه کوچولو شود جهت آب شنا کند به خانه رسیدم و سایتهای خبری را یکی بعد از دیگری کلیک میکردم که بیشتر فیلتر شده بودند تا زمان خبر رادیو فردا رسید و در آنجا بود که بخشی از خطیه های امام جمعه را شنیدم که خلاف پیش بینی من بود اگرچه از پیش داوری خود شرمنده شدم اما در مقابل خوشحال شدم که مردم عزیزم آنچه را انتظلر میکشیدند و با به خطر انداختن خود راهی دانشگاه شده بودند دست یافتند و آقای هاشمی از دردهای آنها وهزینه هایی که پرداختند از شهدا تا زندانیهایشان و . . .سخن گفت من با پوزش از ایشان برای قصاص پیش از جنایت خود, امیدوارم در آینده شاهد این باشیم که وی را بیش از امروز در کنار و با مردم ببینیم . در همین برنامه خبری بود که خبر درگذشت اسماعیل فصیح را شنیدم که بینهایت متاثر و اندوهگین شدم و غرض از نوشتن این مطلب یادی و وداعی با این نویسنده بزرگ میباشد.




توضیح : ما بچه های خیابانهایی که امیریه را به شاهپورویا برعکس مانند خیابانهای مختاری ,فرهنگ ,ظفرالدوله ویا خیابان خود من مهدیخانی (مهدی موش) خویش را به هر دو خیابان اصلی که اشاره شد متعلق میدانیم از این رو در این نوشته شادروان فصیحی را بچه محل خطاب شده است .
در سالهایی که اینتر نت وجود نداشت تنها پل ارتباطی من با میهن یکی روزنامه ایی چاپ لندن بود و گاهی مسافرانی که میامدند و باز تنها نوشته فارسی که میخواندم همان روزنامه بود و گهگاهی کتابهایی که دوستان داشتند یا از ایران میاوردند و امانت میدادند .در همان دوران در برهه ایی که بیش از هر زمانی دلتنگ وطن بودم دوستی کتابی داد همانطور توضیح دادم بعلت کمبود کتاب و نوشته فارسی مهم بودنش بود که چیزی برای خواندن باشد که در مورد این کتاب دوستم عقیده داشت خوشم خواهد امد . نام کتاب بیادم نیست اما نویسنده اش اسماعیل فصیحی بود که همین آشنایی من با بود انصافا با نثر شیوایی نگاشته بود چند صفح ایی خوانده بودم اخساس قرابتی با فضا و شخصیتهای کتاب پیدا کرده بودم تا اینکه به نام محل یا محله ایی که داستان رقم میخورد برخوردم درخونگاه محله ایی از محله ما جایی که خاطرات شیرین فراوانی دارم از اینجا بود که دیگر وازه ها و جمله ها را که نمیخواندم بلکه می بعلیدم, نه خود قهرمانی از قهرمانان کتاب شده بودم خودرا در درخونگاه میدیدم و در پی همان خاطرات, از این رو و از آنزمان که این احساس را این بچه محل نازنینم در آن شرایط روحی که داشتم بمن ارزانی داشته بود, خودرا مدیونش میدانسته و میدانم و چه بسا علاقه او به درخونگاهش دلیلی شد تا منهم در دنیای مجازی امیریه بنویسم البته و صد البته نه به زیبایی او که از محله اش مینوشت و تو گویی اصلا آنرا با قلم جادویی رسم میکرد. آری دو سه کتاب دیگری که دوستم از او داشت را هم خواندم و این تمام آشنایی من با او بود. متاسفانه امروز که این مطلب را مینویسم برای اولین بار باچهره اش در اینتر نت آشنا شدم آنهم زمانی که هجرت کرد.
این بچه خوب درخونگاه روانش همواره شاد باد.

درخونگاه : محله ایست قدیمی بین چهاراه بوذرجمهری و چهارراه گلوبندک , میانه آن بازارچه یا چهارسویی با سقف ضربی بود که به شاهپور, گذر مستوفی و قلی,کوچه کلیسا ,بازارچه نو, مسجد شازده خانم ,بازارچه قوام الدوله , پاچنار وبازار . . . راه داشت که اینها چیزیست که در ذهن من از این محله زیبامانده و نامها هم همگی اسامی فدیمی آنهاست .

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

عصیان

اینروزها آسمان سرزمین مجازی ما را هممانند سرزمین عینیمان ابرهای غم و اندوه گرفته است و هر سایت و وبلاگی چون خانه های میهن با درج نامی و آویختن تصویری از عزیزی ماتمکده ایی شده است .




مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟











دل خوش کیمیایی که سی سال بدتبالش روانم و روانیم و اینروزها بیش از پیش در پی آن روان بویژه در این یکماه اخیر که شاهد اخبار ناگواری از میهن بوده ایم از ربودن آرا و امید مردم تا پرپر شدن عنچه های نا شکفته به دست نامردمان نا کس در کوی و برزن تا اعدام اسرای زندانی در گوشه و کنار مملکت که اگر گروه نخست برای باز پسگیری رای دزدیده شده شان به خاک وخون کشیده شده اند دسته بعدی به بهانه هایی چون دین و مسلک, هویت خواهی , عدالتجویی و درخواست حقوق اولیه انسانی و . . در پشت دیوارهای زندانها بدست دژخیمان به رگبار بسته میشوند که جای دارد اشاره ایی هم به مزدور سازی رژیم بکنم که همه خوانده و شنیده ایم که در سر کوبی های اخیراز نونهالان یا نوجوانان سیزده چهارده ساله بسیجی سود برده اند که آدمی را یاد بچه سربازهای جنگهای آفریقاییان میاندازد که به زبان ساده ماشینهای انسانی آدمکشی که این اندوهش کمتر از حکایات اشاره شده بالا نیست که روانشناسان عواقب خطرناک آنرا به خود شخص و جامعه بهتر میدانند از اخبار ناگوار سخن بمیان آمد که جای دارد به فاجعه امروز هم اشاره کنم که این اتفاق بارها با هواپیماهای روسی پیش آمده که علت آن برهمگان عیان میباشد و داستانش حکایتی قدیمیست که نیازی نمیبینم منهم تکرارش کنم تنها اینکه منهم بنوبه خود این مصیبت را به مردم و وابستگانشان تسلیت گفته برایشان از پروردگار آرزوی صبر و بردباری دارم .
بازهم در این روزها که دنیا صدای مردم مظلوم ما را شنیده و ابراز همدردی و همبستگی میکنند از صدور بیانیه تا آویختن پرده سبز از دیوار شهرداری و نواختن گبتاری و خواندن سرودی که ما پیروزیم و . . در مقابل مردان خدا در خانه پدری در جایی که اینهمه ظلم و ستم بیداد میکند آری این مردان ربانی که عناوین و القابشان را تریلی 18 چرخ هم نمیکشد همانهایی که تا قبل از دگرگونیها سالیان سال با خمس و ذکات ومال امام و پول روضه و عروسی و ماتم این مردم ارتزاق کرده اند شهریه گرفته و داده اند همواره در گوش ما از سالار شهیدانشان میخواندند که اگر دین ندارید آزاده باشید حال که قدرت به دست اسلافشان افتاده و از خوان دولتی تغذیه میشوند برای اینکه جیره شان قطع نگردد هم گذشته را که اشاره شد از یاد برده اند و هم آزادگی که از ما میخواستند میدانم برخی فغان بر خواهند آورد و خرده خواهند گرفت که فلان مرد خدا اعلامیه داد مثلا در کشتار مردم چین گفت خون بنا حق ریخته . . . که صریحا بقول عوام الناس به درد عمه اش میخوره بیانیه مجهول و تفسیر بمیل شنوده بیانیه نیست بلکه عوام فریبیست و بس.( آیت اله منتظری در این مقوله حسابش جداست او امتحانش را قبلاپس داده است در کشتار 67 )
در ادامه باز در ازای این دین فروشان باید از هنرمندان که اینها طاغوتی و ما لوس آنجلسی سالها نامیدیم یاد کرد یکی بعد از یکی با ترانه ایی و کلیپی شرکت در اعتراضات و غیره هم نشان دادند هم در کنار مردمشان هستند وهم فرزندان خلف ایران زمین میباشند.
در آخر باز همه واکنشهای آقای ا.ن رییس جمهور سابق را در مورد مرگ بانویی در آلمان رادیدند و میبینند که گلو و .. خود را چگونه پاره میکرد و میکند اینجاست که به این بابا باید گفت هرکه میگه نون و پنیر . . . اگر انسان بودی و چشمهای نداها و سینه شکافته شده سهرابها را میدیدی و دیگر جوانهایی که برای چهار سال ملیجکی و خوش رقصیت چنین پر پر شدند اگر خودرا نمی آویختی میرفتی جایی که هرگز دیده نشی .

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

مابچه های جنگیم بجنگ تا بجنگیم

صد ها هزار نفر برای بزرگداشت 18 تیر در ده ها نقطه تهران و شهر های میهن باحظور خود در خیابانهابا دادن شعارهایی چون : مابچه های جنگیم بجنگ تا بجنگیم نشان دادند که توپ تانک بسیجی و حال (لباس شخصی ها) دیگر اثر ندارد.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، حمله به معترضینی که نمی ترسندمرد جوانی به یکی از مامورها گفت: چقدر پول گرفتی اینجا اومدی؟ پول خون باباتو که نمی دن؟ صدتومن یا دویست تومنه دیگه؟ خودتو به همین قد فروختی؟ ارزشت همینه؟مرد جوان بعد از گفتن این حرفها توسط دست کم سی مامور مورد حمله قرار گرفت. زنها جیغ می کشیدند. آنها با کیفهای خود و یا با دسته کلید به پشت مامورها می زدند تا جوان را نجات بدهند. بعد از چند لحظه مامورها کنار آمدند. تمام بدن مرد جوان خونی بود. قیافه اش را درست نمی توانستیم تشخیص بدهیم. مامورها دستهای مرد را با چیزی شبیه پلاستیک کرم رنگ محکم بستند و بدون توجه به بدن زخمی اش، او را در پشت یکی از ماشینهای نیروی انتظامی انداختند ادامه مطلب . . .











لباس شخصی ها








از زمان اعتراضات خیابانی و نقش لباس شخصیها بارها خواستم راجع به آنها که چه کسانی هستند و به کجا تعلق دارند و از کجا تغذیه میشوند بنویسم که در طی همین چند روز گدشته در سایتها و وبلاگها دیدم دوستان برخی با نوشته و بعضی با قرار دادن تصویرشان آنان را به اندازه کافی هم میهنان معرفی نموده اند و چه بسا خیلیها اینان را در مجاورتش زندگی میکنند و بهتر میدانند که این پارازیتهای جامعه از چه قماشیند و . . . همین بود که یاد فیلم زد(z) و چماقدار هایش که مشتی بزهکارها و منحرفان جنسی و . . . بودند افتادم که قسمتی از این فیلم را با موزیک جادویش را در پایین این نوشته قرار دادم تا تجدید خاطره ایی گردد .

موزیک کامل فیلم . . .
در همین زمینه از بالاترین : صحبتهای یک بسیجی چماقدار: ضد انقلابها نامزدم را هم گول زده‌اند!
یک مقاله مفصل و خواندنی توی وال استریت ژورنال. من اینجا بعضی از نکات مهمشو ترجمه میکنم. این یارو به اسم مهدی مرادانی، 24 ساله، از نیروهای فعال بسیجه و ساکن شهر ری. یک مغازه داره و ظاهرا از این خرت و پرتهای مذهبی و سی‌دی نوحه و از این جور چیزها میفروشه. البته تو روزهای اخیر همراه نیروهای بسیجی دیگه مشغول مهرورزی به معترضان تهرانی بوده‌ و طبق اقرار خودش تو سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه تهران موقعی که 14 سالش بوده هم دست داشته. یکجا میگه " اسلام و انقلاب به من نیاز دارد و اگر حکومت از من بخواهد جانم را فدایش میکنم. جامعه‌ی ما آغشته به گناه شده و مملو از ضد انقلاب است". میگه رئیسمون، حسام غلامی، 27 ساله، فرمانده بسیج شهر ری گفته که اینا (معترضین) مردم معمولی نیستند و همشون دشمنند. وظیفه شرعی و انقلابیمون اینه که اینها رو سرکوب کنیم. یک جایی میگه توی تظاهرات از موتورش افتاده و مردم کتکش زدند و الانم با یک پای شل راه میره. بعد ادعا میکنه که تعداد زیادی بسیجی مجروح و کشته شدند و بعضی از بسیجی ها به صورتشون اسید پاشیده شده! اما نکته‌ی جالب حرفاش اینه که ظاهرا نامزدش بخاطر دست داشتنش تو کتک کاری مردم ازش جدا شده و حلقه‌ی نامزدیشو پس فرستاده و کلا تلفنهاش رو جواب نمیده (حیونکی!). میگه ضد انقلابها نامزدم را هم گول زده‌اند. اصل مطلب . . .

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

ایران کهن

در آستانه 18 تیر


ای خشم‌ به‌ جان‌ تاخته‌ توفان‌ شرر شو
ای بغض‌ گل‌ انداخته‌ فرياد خطر شو
ای روی برافروخته‌، خود پرچم‌ ره‌ باش
ای مشت‌ برافراخته‌، افراخته‌تر شو
ای حافظ‌ جان‌ وطن‌ از خانه‌ برون‌ آی
از خانه‌ برون‌ چيست‌ كه‌ از خويش‌ به‌ در شو
گر شعله‌ فرو ريزد، بشتاب‌ و مينديش
‌ور تيغ‌ فرو بارد، ای سينه‌ سپر شو
خاک‌ پدران‌ است‌ كه‌ دست‌ دگران‌ است
‌هان‌ ای پسرم‌، خانه‌ نگهدار پدر شو!
ديوار مصيبت‌كده‌ی حوصله‌ بشكن
‌شرم‌ آيدم‌ از اين‌ همه‌ صبر تو، ظفر شو
تا خود جگر روبهكان‌ را بدرانی
چون‌ شير درين‌ بيشه‌ سراپای جگر شو
مسپار وطن‌ را به‌ قضا و قدر ای دوست
خود بر سرِ اين‌، تن‌ به‌ قضا داده‌ قدر شو
فرياد به‌ فرياد بيفزای، كه‌ وقت‌ است‌
در يك‌ نفس‌ تازه‌ اثرهاست‌، اثر شو
ايرانی آزاده‌! جهان‌ چشم‌ به‌ راه‌ است
‌ايران‌ كهن‌ در خطر افتاده‌، خبر شو!
مشتی خس‌ و خارند، به‌ يك‌ شعله‌ بسوزان
‌بر ظلمت‌ اين‌ شام‌ سيه‌، فام‌ سحر شو
فریدون مشیری

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

در آستانه 18 تیر

« هنوز آن روز فرا نرسيده است، پرچم‌هايتان را نبنديد
گوش فرا دهيد، آنچه را مي‌شنويد، زوزه ی‌ شغالان است
صف‌هايتان را فشرده تر كنيد بچه‌ها،
اين نبرد، نبرد با فاشيزم است، نبرد آزادی است.»

ناظم حکمت


سرزمینم (وطنم) شعری از ناظم حکمت

Memleketim, memleketim, memleketim
ne kasketim kaldı senin ora işi
ne yollarını taşımış ayakkabım
son mintanım da sırtımda paralandı çoktan
şile bezindendi
.Sen şimdi yalnız saçımın akında
,enfarktinda yüreğimin
alnımın çizgilerindesin
memleketim,memleketim,memleketi
ترجمه
وطنم‌، وطنم‌، وطنم‌،
نه کلاهم باقى ماند‌، که دوخت آن‌جا بود‌،
نه کفش‌هایم که راه‌هایت را پیموده بود.
آخرین کتم نیز‌، از پارچه‌ی «ایشله»
فرسود و از بین رفت.
.اکنون تو تنها در سپیدى موهایم‌،
در سکته‌ی قلبم
‌در چین‌هاى پیشانیم حضور دارى‌
وطنم‌،وطنم‌، وطنم

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

ای ایران

ای ایران ایران دور از دامان پاکت دست دگران ، بد گهران

ای عشق سوزان ، ای شیرین ترین رویای من تو بمان ، در دل و جان

ای ایران ایران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان

ای مهر رخشان ، ای روشنگر دنیای من به جهان ، تو بمان