۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه

برای مسافر جاده یکطرفه

پرواز تو قفس شدم
 بی نفس شدم
 دیگه تنها شدم توی دنیا
  بدون خودم



درسته که بقول دختر امیریه تنها صداست که می ماند اما ما دوست داریم صاحب صدا نیز بماند از اینرو این کلیپ را از هنرمند خوش صدا انتخاب کردم که برای سلامتی او و همینطور آوازه خوان پیر و خسته شهر گلپا و همه هنرمندانی که در هر رشته  ایی فعال و در خدمت خلق بودند دعا کنیم

همین پریروز بود که نوشته بالا را در فیسبوک امیریه با ترانه نگران منی زنده یاد مرتضی پاشایی گذاشتم و امروز که از سر کار بر میگشتم پیامی از برادر زاده ام دریافت کردم که خبر فوت اورا نوشته بود در طول راه تا بخونه برسم دعا دعا میکردم که این خبر صحت نداشته باشد غافل از اینکه بقول مادر بزرگ دعا ها هم دیگر بی تاثیر شدند تا اینکه دیدم نیره روی صفحه امیریه نوشته دل ما را خون کردی . . . من به او و اسلافش این جوانها با اینکه همگی در این سالها که دور بودم در آسمان هنر میهن همچون ستارگانی درخشیده و میدرخشند با تمام وجود احترام گذاشته و سر تعظیم خم میکنم چرا که همه میدانیم کاری که این عزیزان  برای شاد کردن دل مردمان سر زمین ی  که همه جایش و همه چیزش گرد  یاس وغم نشسته کاریست کارستان و یک از خود گذشتگی بزرگ  که مرتضی پاشایی مانند یک قهرمان  زمانیکه با هیولای مرگ دسته و پنجه نرم میکرد و تا اخرین لحظه و با آخرین رمقی که داشت روی صحنه نیز ماند وبرای شاد کردن  جوان ها  از درد های روحی و جسمی خم به ابرو نیاورد . مرتضی پاشایی با ترانه هایش که یکی زیباتر از دیگری میباشند تا زمانی هنر و موسیفی هست او هم خواهد بود بعبارتی جاودانه شد . روحش شاد
                 
اینم ترانه زیبای یکی هست

۱۳۹۳ آبان ۲۰, سه‌شنبه

متکا


مادر بزرگ وفتی میخواستم ساعت شماطه دار را از روی طاقچه بردارم از ترس اینکه خرابش نکنم گفت نیازی به ساعت نیست و ادامه داد اینها را قبل از خواب به متکایت بگو تا صبح بیدارت کند, سنی آند وریرم حضرت سلیمانین تخت و تاجینا منی ساعات . . . اویاد (تورا فسمت میدم به تخت و تاج حضرت سلیمان منو ساعت . . . بیدار کن ) عجبا چه فردای آنشب و چه بعد ها همیشه بیدارم کرد . تا زمانی که بچه بودم به این معجزه متکا ایمان داشتم ولی وفتی بزرگ تر شدم با انکه دانستم اظطراب درونی موجب بیدار شدن میشود اما باز با تمام اینها هنوزم بیاد آن پیر زن مهربان اگر ساعت را هم کوک کنم باز دست به دامان متکا که ندارم بالش خود میشوم و قسمش میدهم .تا جایی که من بیاد دارم و با آنچه از زبان مادر بزرگ شنیدم متکا نه تنها وسیله ایی برای خواب و استراحت بلکه روزگارانی که از مبل و صندلی خبری نبود وسیله پذیرایی از میهمانان بود و بقول مادر بزرگ در خیر و شر یا همان شادی و غم همراه آدمیان بود.متکا ها در خانه ها مانند و ظروف و برخی چیزها مال دم دست و مهمانش باهم فرق داشتند و باز البته نوع انها مواد داخلشان و یا حتی متقال و رویه آنها در خانه اعیان و مردم بی بضاعت تفاوت داشتند اگر در خانه داراها از پر قو پرشده و متقالشان از نوع ممتاز و رویه آنها هم از ساتین و دیبا و تترون سفید که کنارش ژور و وسط آن گلدوزی شده بود به زیبایشان می افزود اما در خانه روستاییان و افراد کم در آمد پارچه چیت گلدار روکششان بود اما آنچه همگی متکا ها در آن سهیم بودند صفایی بود که داشتند میخواست در قسمت بالای اتاق  با تشکچه ایی جلویشان  یا در کنار کرسی و . . .  جا ی گرفته گرفته باشند   .
 یادش بخیر زمانی که دبستانی بودم و هنوز متکاها ارج و قربی داشتند همکلاسی ها به هم میگفتند بگو متکا وفتی طرف میگفت در جواب میگفتند بخورد از این کتک ها و ایکاش الان آنروزها بود حتی با آن کتک ها