۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

نخستین اسکار برای سینمای ایران . . .

"جدایی نادر از سیمین" جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌ را دریافت کرد.

آقای فرهادی به هنگام دریافت این جایزه، سخنانش را با سلام به «مردم خوب» سرزمینش آغاز کرد و گفت که «ایرانی های زیادی در سراسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و تصور می کنم که خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه مهم، یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که میان سیاستمداران حرف از جنگ، تهدید، و خشونت تبادل می شود، نام کشورشان ایران از دریچه باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیر غبار سیاست پنهان مانده است.»آقای فرهادی افزود که «من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى و کینه بیزارند.

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

تب اسکار . . .

امشب میلیاردها نفردر روی زمین منتظرند برندگان جایزه اسکار امسال معرفی شوند اما در میان این جماعت میلیونها ایرانی در داخل و خارج حال و هوایی دیگر دارند و امیدوارند در جهش دوم بعد از حظورنا موفق شهره آغداشلو بالاخره سینمای ما و هنرمندانشان در کنار بیشمار جوایزی که بحق از جشنواره های جهانی نصیبشان شده, اسکار نیز به افتخاراتشان افزوده شود . من هم مانند همه هم میهنان گرفتار در تب اسکار امسالم و امیدوارم اصغر فرهادی انرانیز لمس کند اما بیشتر برای لیلای علی پسر خوب محله مختاری شاهپور بچه محل خودمان شادم همان دختری که هنوز وقتی در آرشیو امیریه چشمم گاهی به تصویرش در موقع سوختن سینمایش می افتد حالم را دگرگون میکند ( عکس و مطلب در اینجا) و از ظلمی که به او یادگار کارگردانی که بجای پولسازی دغدغه اش احیا فرهنگ این مرز و بوم بود, احساس شرمندگی میکنم.
اما امشب از اینکه لیلا و یارانش را همراه با بزرگان سینما در حال گذر از فرش قرمز و در کنار غولان نه حسن کچل پدرش بلکه هالیوود خواهم دید بینهایت شادم و برایم مهم هم نیست برنده بشوند یا نه ( امیدوارم که بشوند) همین رسیدنشان به آنجا هم کافیست که به وجودشان ببالم و افتخار کنم .
پینوشت : عکس مربوط به میهمانی شام شب قبل از اسکار شرکت سونی میباشد.

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

5 سال امیریه . . .

تا صبح خواب " امیریه " را میدیدم ... خواب بهترین بخش زندگانی ام را ... سینما فلور - روبروش قنادی لادن کمی پایینتر عکاسی دریا - حمام فرد تمیز بازم کمی پایین تر مدرسه حمیده مولوی - فروشگاه خانم میرفخرایی - - مسجد مظهری - منزل حاج آقای جذبی - عکاسی دریا و مایاک روبروی آنها مهدیه کافی کمی بالاتر اتوبان کودک - دوباره از سینما فلور رفتم بالاتر - قنادی لاله که به روایتی با قنادی لادن پسرخاله بودند - کفاشی درگاهی - روبروش مدرسه ستوده - چهارراه امیربهادر - دوراهی ارامنه منزل حاج آقای شیرازی .... دوباره برگشتم به طرف پل امیربهادر - سینما داریوش و ستاره - قنادی گواهی - دبیرستان محموزاده - میدان منیره و شروع فروشگاه های ورزشی - عجب خوابی بود ... توی خواب از خودم سوال میکردم " حسین " توی کدوم از این کوچه پس کوچه - اشعار عاشقانه فروغ را از بر کرد ... ای کاش با تمامی بچه های خوب امیریه یکبار میشد که بریم به محله کودکی مان و جوانی را از سر دوره میکردیم . .

مطلب بالا را دوست و بچه محل خوبم مرجانک مدافع حقوق حیوانات بویژه گربه ها در چند روز بعد از یکساله شدن اینجا وبلاگ امیریه برایم نوشت که منهم با مطلبی با عنوان ایستگاه جواب دادم و در آن نوشته همچون اتوبوسی راهی شده ودر مقابل هر کدام از اماکن و اشخاصی که او یاد کرده چون ایستگاهی در برابرشان توقفی کرده و اندازه بضاعتم به تک تکشان پرداختم و در پایان هم همچون او آرزو کردم که اگر شده یکبار با بچه های خوب امیریه راهی محله کودکیمان بشویم .مطلب رامیتوانید در اینجا میتوانید بخوانید.

امروز خوشحالم که در پنج سالگی امیریه به شما یاران وفا دار امیریه که در طول این مدت همراه و مشوقم بودید ضمن سپاس از یکا یک شما به اطلاعتان برسانم که حال مدتیست با بچه های خوب امیریه در محله بسر میبریم وکودکی , نوجوانی و جوانی خود را دوره میکنیم آنهم در محله ایی که ما میشناختیم . یاران عزیزی که دوست دارید با ما همراه شوید و در کوچه پسکوچه های امیریه زیر بازارچه ها و گذرهایش دوره کردن, دوران ما بچه های محل را ناظر باشیدو با خیابان دوست داشتنی ما آشنا گردید و هر آنچه را که در طول این چند سال با حوصله اینجا خوانده ایید را ببینید , برای ورود به محله امیریه اینجا کلیک کنید.

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه



25 بهمن, روز دوستی و دوست داشتن خجسته باد!!!

۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

سینما اورانوس

شاهپور هم مانند امیریه سه سینما را در دل خود جا داده بود که شهره بعدها به اورانوس تغییر نام داد سر مختاری دیگری جهان نرسیده به پارکشهر و خیابان بهشت و سومی هم میهن نبش حسن آباد که متاسفانه این سه هم به سرنوشت سه سینمای امیریه گرفتار شدند. از هر شش سینما خاطراتی دارم اما این خاطره از سینما شهره را هرگز از یاد نمیبرم. اوایل دهه چهل که حدود پنج شش سال داشتم روزی با مادر بزرگ راهی تهرانچ...ی شدیم او قبل از اینکه ساکن مهدی موش بشه سالها در آنجا سکونت داشت و طبق عادت یکروزی از ماه را برای روضه آنجا میرفت. از قضا عمه بزرگه من در خیابان مختاری در آپارتمانی پشت سینما زندگی میرد بطوری که یکی دو دریچه سینما به پشت بام آنها باز میشد که تابستانها میشد فیلمش را دید باری آنروز مادر بزرگ برای اینکه حوصله من در روضه سر نرود و همینطور عمه یادگار برادرش را ببیند تصمیم گرفته بود مرا خانه او بگذارد که بعد از اتمام روضه دنبالم آمده و با خود ببرد . باری با هم به سینما شهره رسیدیم و من محو تماشای پلاکارد و عکسهای فیلم و بزودی و برنامه آینده اش شده و نگاه میکردم به مادر بزرگ گفتم بعد از دیدن عکسها میرم خونه عمه که بنده خدا هم پذیرفت و رفت. آنروز فکر کنم پنج شنبه بود وآن زمان سانسی مجانی برای سربازهای پادگان شاهپور بود که من همینطور عکسها را نگاه میکردم همراه جماعت وارد سینما شده و درست یادمه فیلم هندی نمایش میداد خلاصه با دیدن فیلم قول و قرار با مادر بزرگ را فراموش کردم . مادر بزرگ بعد از اتمام روضه خانه عمه آمده سراغ مرا میگیرد او اظهار بی اطلاعی میکند و نگرانی و گریه مادر بزرگ که من گم شده ام وقتی داستان را برای عمه تعریف میکند او با مادر بزرگ راهی سینما شده و حکایت گمشدن مرا تعریف میکنند که آپاراتچی فیلم را قطع کرد و چراغها را روشن میکند و کارکنان سینما به همراه آن دو پیرزن در میان سوت تماشاچی ها مرا پیدا میکنند و هریک بنوبت بغل کرده و ماچ و بوسه ایی حواله گمشدشان و بعد هر کدام یک دستم را گرفته با سوت و کف زدن های مشتریان که ما را مشایعت میکردند از سینما خارج میشویم که خوشبختانه بیرون سینما از توپ و تشر که خبری نشد بلکه مادر بزرگ از شادی یافتن من جعبه ایی شیرینی و پاکتی آب نبات از قنادی کنار سینما خریده و با هم به خانه بازگشتیم.