۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

من و هفت سین هایم



چیدن سفره هفت سین در غربت یکنوع انجام وظیفه هست و یا ادای دین به فرهنگی که با جز جز وجود در هم آمیخته و تنها داراییست که توانستی با خودت بیاری آری چیدن سفره هفت سین چیدن خاطره هاست که هرسال بهار و عید این فرصت را بتو میدهد. آخ خاطره ها که نوروز امسال بیش از هر زمانی هم مرا نواختن و هم گداختن  بیش از همه عمر غربت نشینیم و دلیلش را هم میدانم چیست بالاخره دو سال و اندی یعنی از روز راه اندازی امیریه مجازیمان هر روز ساعتها در محله در حال ترددم و در هر کوچه و پسکوچه ایی در هر گذر و بازارچه ایی ردی و جای پای خاطره ایی را میبنم از مطلبم دور افتادم باری امسال که سر میز نشسته و سفره هفت سین که همسر چیده بود را نگاه میکردم  و لحظه  تحویل سال را انتظار میکشیدم یاد سفره های هفت سینمان با مادر بزرگ افتادم که پیرزن از یکروز مانده با عشق و سلیقه میچید .  مادر بزرگ میز نداشت در گوشه اتاق روی سفره سفیدی که مانند رو طاقچه ایی و پارچه سفید رویه رو متکایی که بجای پشتی برای میهمانان گذاشته میشد ,  یادگار دوران فراگیری خیاطی و ژور و گلدوزی خاله بودند  و هر سال از بقچه  ایی توی صندوق چوبی برای عید بیرون میاورد در گوشه اتاق که رو به قبله بود پهن میکرد و سین های سفره را در ظروفی که هر کدام ده هاعید را پشت سر گذاشته بودند و خالا مختص نوروز شده بودند قرار میداد . قبله سایه پر رنگی در زندگی من و مادر بزرگ داشت چه شبها که رختخوابمان باید رو به قبله پهن میشد و چه خرید آجیل مشکل گشای هر ماه مادر بزرگ و همینطور شیرینی و آجیل عید همگی با وجود این همه قنادی صاحب نام  درمحل اما ما از قنادی 110 سر ظفرالدوله میخریدیم که رو بقیله بود خب بالاخره اون زمانها هم قبله , قبله بود و هم قبله عالم , قبله عالم  باری سفره ساده مادر بزرگ همچون خانه و خود او صفای دیگری داشت  و سفره هفت سین مادر بزرگ علاوه برای آنچه در همه سفره ها مرسوم است نان را که قوت لایموت میباشد و پنیرو سبزی که مایه و سبزی طبیعت  هستند همراه با ساعت شماطه دار که بیانگر زمان و ارزشش بود را در خودش جای میداد  و برای اینکه سکه های پول خرد جای سیم را گرفته بودند و جای زر خالی نباشد النگوی طلایش را کنار آنها قرار میداد.البته عود هم چند سالی که در وسط سبزه فرورفته میرفت تا  با شمع در نزدیکی تحویل سال روشن شود و از زمانی که مدرسه رفتم برای خود شیرینی دعای تحویل سال را من بلند میخواندم و مادر بزرگ تکرارش میکرد و بعد هم نوبت عیدی میرسید و مادر بزرگ از وسط قران تنها بیست تومانی که لابلای پنج تومانی ها بود را بمن میداد و پنج تومانی ها برای دیگر نوه ها و بچه های خویشان و آشنایان بودند و این فرق گذاشتن دلیلی بود که به خود ببالم اما مادر بزرگ فرق نگذاشته بود چرا بقول خودش گاهی من نوه اش بودم گاهی پسرش زمانی عصای دستش و مواقعی هم همدم و مونس تنهاییش و من برای چهارنفر عیدی میگرفتم          

۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

فروردین


فروردین نام نخستین ماه و فصل بها ر و روز نوزدهم هر ماه در گاه شماری اعتدالی خورشیدی است.در اوستا و پارسی باستان فرورتینام,در پهلوی فرورتین و در فارسی فروردین گفته شده که به معنای فروردهای پاکان وفروهرهای ایرانیان استبنا به عقیده پیشینیان,ده روز پیش از اغاز هر سال فروهر در گذشتگان که با روان ووجدان از تن جدا گشته,برای سرکشی خان و مان دیرین خود فرود می آیند و ده شبانه روز روی زمین به سر میبرند.به مناسبت فرود آمدن فروهرهای نیکان,هنگام نوروز را جشن فروردین خوانده اند. فروهران در ده روز آخر سال بر زمین هستند و بامداد نوروز پیش از بر آمدن آفتاب,به دنیای دیگر می روند.

۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

شهرفرنگ

ما یعنی من و هم سن و سال هایم سعادت اینرا داشتیم که دهشاهی یا یکقران بدهیم و داخل این جعبه عجیبو نگاه کنیم و عکس هایی را که پیرمرد شهر فرنگی با دستان نحیفش میچرخاند و خود نیز مثل ما نمیدانست چه هستند و از کجاهستند را جلوی چشمان ما میاورد با آنچه از فرنگ و امیر ارسلان و فرخ لقایش را میدانست فرقی نمیکرد تصویر قله های آلپ بودند و یا کلیسایی در ایتالیا یا کاخ الیزه و ورسای و یا میدانی در اطریش به خورد ما میداد و درست زمانی که خود را در آن سرزمین رویایی میافتیم دریچه را میبست و سانس تماشا به پایان میرسید. باری با آمدن جعبه جادویی که بدون پیش قسط هم میشد خرید پیرمرد شهرفرنگی ما به همراه خودش و همکارانش و جعبه های شهر فرنگیشان افسانه شدند و تنها برای نسل جوانتر یک دستگاه شهر فرنگ دکور سینمای شهر شد که نامش را از آن گرفته بود که متاسفانه آن بجا مانده هم بجا نماند. خلاصه بچه محل عزیزی چند وقت پیش ابن شهر فرنگ زرق و برق دار که با آنچه ما بیاد داریم کلی فرق دارد را در دکان سمساری محل یافته و عکسش را فرستاده بود و دیروز24 اسفند 92 هم عکاسباشی کنجکاو ما به دنبالش روان شد ه بود که ببیند هنوز هست یا فروخته شده که همانطور که میبینید هست تا بچه محل ها ی در محله اگر مثل ما سعادت تماشای درونش را نداشتند لااقل از پشت ویترین سمساری محله شکل و شمایل ظاهرش را ببینند
پینوشت 
عکاسباشی  لقب بچه محل عزیزی هست که برای امیریه در فیسبوک عکس تهیه میکند 

۱۳۹۲ اسفند ۱۵, پنجشنبه

بهار


عکس محله کار جلال عزیز

۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

یکسال دیگر . . .


چند روزیست که امیریه یعنی اینجا یکسال دیگر بعمرش اضافه شد .انگار همین دیروز بود که من با درنگ و تاخیر بعد از خیلی از دوستان وارد دنیای وبلاگ شدم و هرگز نمیتوانستم تصور کنم که اینقدر دوام بیاورم و از همه مهمتر به هدفم که زنده کردن یاد و خاطرات محله محبوبم میباشد دست بیابم اما از همان اولین گامها شما یاران عزیزم  مخصوصا آنهایی که نه از شهر من و نه محله من بودید همگی با فروتنی و بزرگواری حمایت و پشتیبانی کردید و همین هم باعث دلگرمی من شدتا آنچه در بضاعت من بود و از محله کودکی و نوجوانی و جوانی خود را بیاد داشتم و راجع به آن میدانستم را اینجا تحریر و ترسیم کنم  تا جاییکه پرویز فرقانی صاحب وبسایت نق نقو دوست وبلاگی و بچه محل عزیزم که او هم از یاران اولیه و وفادار اینجا بود محله مجازی امیریه برپا کرد ودست مرا هم گرفت  به آنجا برد که نتیجه اش آنچه که برای من رویایی بود که وبلاگ امیریه را یرای دستیابی اش بنا کرده بودم تا حدود فروانی به حقیقت پیوست و در این لحظه نزدیک 4000 نفر ساکن محله مجازیمان هستند که نیم بیشترشان بچه های کوچه ها و خیابانهای امیریه میباشند که در سراسر جهان پراکنده اند و هر گاه دلتنگ زادگاه خود میشوند و به دنبال یاری هستند به آنجا رجوع میکنند و همراه بچه محل هایشان در کوچه و پسکوچه های خاطراتشان قدم میزنند و با غرور و افتخار میتوانم ادعا بکنم در میان محلات و اماکن و . . . با آرشیوی غنی از عکس و مطلب با آلبوم هایی متنوع از هر آنچه یک محله میتواند داشته باشد یگانه هستیم که خیلی از شما که در آنجا همراه هستید خود شاهدید و امیدوارم بقیه نیز بما بپیوندید باری مرسی سر در اینجا برای همان یاران وفاداری میباشد که همچنان با اینکه خانه من وبلاگم در طول این دوساله با کم کاری من بی رونق شده اما همچنان با بزرگواری به اینجا سر میزنید درسته بی رد و نشان اما در آمار وبلاگ میبینم از این رو صمیمانه و با تمام وجود از مهرتان سپاسگزارم و قول میدم که چراغ اینجا را همچنان روشن و دربش را قلب من میباشد را برایتان باز نگاه دارم و از این پس هر آنچه را که در فیسبوک امیریه خود مینویسم و حتی موضوعات جالبی که بچه محل ها مینویسند را به اینجا نیز منتقل بکنم