۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

تا آخرین نفس . . .

تا آخرین نفس !

تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
از دامن ِ خلیج - تا سینه ی کویر - تا ساحل ِ ارس
فرجام ِ ننگ و ، روز ِ جنگ و ، جنگ ِ زندگیست
آغاز ِ افتخار
پایان ِ بندگیست
پایان ِ آن شکنج و رنج و ، سرفکندِ گیست
دل ها ، پر از امید
جان ها ، پر از هوس
*
هنگام ِ گام و گام ِ کام و ، کام ِ آشناست
نصرت نصیب ِ دوست
دشمن اسیر ِ ماست
تا مشت ِ خلق و ، پشت ِ خلق و ، عزم رهنماست
زرها ، رهد ز خاک
گل ها ، دمد ز خس
*
ز آن شرزه شیر ِ پیر ِ طعمه گیر ِ تیره بخت
بر جا ، نمانده تاج
برپا ، نمانده تخت
سیلاب ِ درد و ، خشم ِ مرد و آن نبرد ِ سخت
ششدر صفت ، به بست
راهش ، ز پیس و پس
*
دل پیش ِ رهبر است و ، گوش ِ ما ، به پند ِ او
با حبس و زجر ِ او
با کند و بند ِ او
فرمان ِ عزم و ،؛ عزم ِ رزم و ، رزم ِ ملت است
در کاروان ِ ما
فریاد ِ هر جرس
*
کوشیم و بر کنیم و بفکنیم و بشکنیم
آن ف مایه های ِ رنج
آن ، پایه های ِ درد
جوشیم و ، سرنهیم و ، جان دهیم و ، وارهیم
با پشتکار ِ خویش
بی انتظار ِ کس
*
تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار ِ این قفس
همدوش و ، همعنان و ، هم شعار و ، هم نفس

(فریدون توللی)

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

بیاد بنان . . .

به بهانه ربع قرن خاموشی زنده یاد غلامحسین بنان.


الهه ناز

بــــاز ای الهه ناز
با دل من بســـاز
کین غم جانگداز
برود ز برم
گــــــردل من نیاسود
از گناه تو بود
بیا تا ز سر
گنهت گذرم
بــــاز میکنم دست یاری بسویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز
زخاطر ببرم
. . .

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

کابوس . . .


اگر کوه مظهر استقامت است و پایداری, رود استقامت جاریست و کابوس هر سد سازی که از بدو ساخت سدش ترس شکستنش را دارد !!!

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

از تولد تا دلتنگی . . .

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
كوه را به نام سنگ
دل شكفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام كوچكم صدا بزن!

(عمران صلاحى)


سه سال پیش در روزهایی سرد و تاریکتر ولی کم دل تنگتر از امروز به میهن و محله محبوبم وبلاگ امیریه را راه انداختم, تا با آن هم زخمه ایی به زخمهای دوری و هجرانم بزنم وهم با بیان و تصویر کشیدن خاطرات شیرینم از جایی که هنوز ریشه در آن دارم و تا هستم خودرا به آن متعلق میدانم چهره واقعی و زیبای این تکه دوست داشتنی و مردم مهربان و با صداقت و بزرگش را برای کسانی که آشنایی چندانی ندارند و یابخاطر امروزش که فاصله فاحشی با دیروزش دارد به قضاوت مینشینند معرفیش کنم. چه بسا در این رهگذر حتی بتوانم مختصری از دینم را به آن اداکنم .حال که چهارمین سال زندگی وبلاگم آغاز شده است خوشبختانه نه هوا آنچنان سرد است ونه روزها چنان تاریک , بلکه بوی بهاری زود رس میاید بگونه ایی فضا را پر کرده است که گویی بهار در یکقدمی میباشد و همین حس باعث گردیده که خیلی بیشتر از تمام دوران دوری , دلتنگ ترشوم وخود را چون طفل گمشده ایی احساس کنم که بهانه گریه اش ترس نیافتن خانه و دیدن اهالیش میباشد. باری از دینم به محله ام کاسته نشد بلکه بر آن افزون نیز شدو آن هم دلیلش حظور شما دوستان خواننده وبلاگم میباشد که نام قشنگ امیریه اینجا جمعتان کرد و بمن هدیه نمود که وجود تک تک شما عزیزان هم تنهایی هایم را بی رنگ کردند و هم همراهیتان باعث حیات وبلاگم گردید. امروز هم مانند روز آغازین وبلاگ نمیدانستم که از کجا شروع کنم و سپاس خودم را برایتان بیان کنم از این رودوباره مانند اولین نوشته به پسری از پسرهای امیریه زنده یاد عمران صلاحی متوسل شدم و همان شعر شروع زندگی وبلاگ را به همه یاران حاضر و غایب و . . . تقدیم میکنم.

سبز باشید و مانا

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

هدیه (فروغ فرخزاد)

26 بهمن روز به خاکسپاری دختر امیریه( فروغ فرخزاد)




هدیه

من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

پر پرواز . . .

ما همچنان بیشماریم !!!

از یاد نبریم که هرکدام از ما پر پرواز پرنده صلح و آزادی هستیم .

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

آزادی . . .


برای زندگی زنده بودن کافی نیست. پروانه میگوید: خورشید ,آزادی و یک گل کوچک لازمه اش میباشد.
(هانس کریستین آندرسون)
* * *
هر چقدر قفس تنگ تر گردد عظمت آزادی بیشتر میگردد.
(ناشناس)
* * *
آزادی یعنی احساس مسولیت کردن و به همین دلیل خیلی ها از آن میترسند.
(برنارد شاو)
* * *
کسی که آزادی را قربانی امنیت خویش میکند آخر سر هر دو را از دست میدهد
(فرانکلین)
* * *
هنر یکی از فرزندان آزادیست.
(شیللر)
* * *
از محسنات آزادیست که آدمی به کسی که آنرا دارد و یا در حال بدست آوردنش میباشد حسودی نمیکند بلکه حسرتش را میخورد و آرزویش را میکند.
(خودم )

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

دیروز,امروز,فردا . . .

دورنیست فردایی که همه آزاد خواهیم بود.

بقیه عکسهای زیبای تظاهرات مردم مصر در داخل و خارج را میتوانید در اینجا ببینید. . .

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

یاسمن و . . .

درست ساعتی بعد از آخرین مطلبم ترانه یا سرود مرغ سحر کامپیوترم دچار دل پیچه الکترونیکی شد و مرا برای چند روزی از دنیای مجازی دور ساخت و خانه نشین جهان عینی نمود و مجبورم ساخت تا برای آگاهی یا همراهی با روزمره های گیتی و همچنین برای کاستن از اندوه دوری از یاران نازنین دنیای مجازی به جعبه جادویی متوسل شوم.اولش خوش آغاز شد مقارن بود با شکوفایی غنچه های یاسمن تونس که گویی از جعبه جادویی من گذشته به فضای اتاقم رخنه میکردو با آه و حسرت مرا میبرد به جلوی بساط کتابفروشی های دانشگاه در سالهای هزاران امید تا کتاب بر میگردیم گل نسترن بچینیم بخرم مانند خیلی از هم نسلانم با این آرزو که باغچه خانه ماهم روزی غرق نسترن گردد دریغا که لاله زار شد آنهم چه لاله زاری . . .
هر روز که میگذرد جعبه جادویی من خبرهای خوشی میدهد تا جایی که من سرکوفت صفحه اش را به صفحه مونیتور بیمار کامپیوترم میزنم که تا قبل از نقاهتش همواره پر بود از خبرهای بد و یاس آور حال جعبه سحر آمیز من خبر از این میدهد که یاسمن تونسی همچو پیچکی از دیوار بالا رفته و بر کوچه فرود آمده و عطرش مانند یاس امین الدوله نه کوچه که خانه همه همسایه ها را فرا گرفته از این همه خبر خوش به وجد میام اما وقتی بیاد جوانه نورس سبز خانه میفتم که خیلی زودتر از بوته یاسمن تونسی سر از خاک بر افراشت اما افسوس شکوفه نداده تبرها به جانش افتادند . روز بعد روز بدی بود به خانه که میرسم برای اینکه خبری را از دست نداده باشم ویدیو تکس را باز میکنم دعوت به راهپیمایی یک میلیونی و کلی تبلیغ و تعریف غربی ها لجم میگیرد یاد سه و چند ملیونی خودمان و کم محلیشان میفتم که در قسمت پایین صفحه ناگهان چشمم میفتد به خبری که گویی برای خالی نبودن عریضه نوشته شده زنی از سلاله ما و همچو ما آواره و غربت نشین به جمع لاله ها پیوست با آنکه تصمیم گرفته بودم تا رفع نقاهت کامپیوترم وارد دنیای مجازی نشوم با دیدن این خبر ناگوار راهی اینترنت کافی ( کافی شاپ ) میشوم در آنجا همینطور که فهرست وار عناوین اخبار و مطالب را میخوانم با خبر بد دیگری مواجه میشوم داریوش همایون هم رفت برای فقدانش همانقدر ناراحت میشوم که در طول این سالها برای مرگ خیلی از بزرگان بویژه آنهایی که دور از یار و دیار بار خود را بستند .او کسی بود که روزنامه اش دانشگاهی برای فراگیری علم خبرنگاری بود و یادگارا نش هم بیشمارخبرنگاران زبده ایی که داشته و داریم و دیگر اینکه او تنها وزیری از وزرای شاه بود که تا واپسین لحظه حیاتش به میهنش اندیشید و قلمزد ( روحش شاد و یادش گرامی باد) باری صفحه مونیتور آنجا هم عین مونیتور من پر از غم و اندوه بود و حسرت مثل درد دل دختر بازمانده آن بانو که به حق میپرسید آیا این حق را نداشته در اخرین لحظه حیات مادرش اورا ببیند و من در دنیای فانتزی خود مادر را مجسم میکنم که اگر دخترش را میدید حتما برایش مرا ببوس گلنراقی را میخواند. اما آنچه در آن وقت کم در اینتر نت کافی در اینجا و آنجا دیدم و مسخره بود دعوای دو گروه که این دگرگونی ها را در گوشه و کنار عالم را به خود نسبت میدادند یکی صدور انقلابش مینامید و دیگری کپی برداری از حرکتی که متاسفانه بیحرکت ماند . دیروز با رفع نقاهت کامپیوترم با جعبه جادویی ام وداع کردم به امید اینکه روزی نه در دور دست عطر یاسمن خانه ما را به اتاقم ساطع کند.