۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه



کاروان


این دشت سبز نگارین
وین باغ سرشار از عطرهای بهارین
صبح گل افشانی زندگانی ست
اینجا بهشت هزار آرزوی جوانی ست
اینجاست آنجا که دیگر نخواهیش دیدن
ا کاروان شتابنده عمر
لختی درنگی ! درنگی
آن سوی تر چون نهی گام
دشتی همه خار و خاشک و افسردگی هاست
بی روشنا خون خورشید
پوشیده از میغ دلمردگی هاست
هر رفته دل در قفا بسته دارد
لختی درنگی که شاید
بر جو کناری
یک دم توان آرمیدن
وندر زلالین این لحظه های الاهی
موسیقی هستی از چنگ مستی شنیدن
کنون آن منزل کوچ
دور است و در میغ ابهام
نه رهنوردی که از رفتگانش
باز اید آرد حدیثی
نه رهنمونی که بنماید راه
چونین شتابان کجا می روی ... آه
اینجاست
آنجا که دیگر نخواهیش دیدن
ای کاروان شتابنده ی عمر
لختی درنگی درنگی

شفیعی کدکنی (م.سرشک)
نقاشی : افسردگی ( Melancholy ) از ادوارد مونک Edvard Munch

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

عکسی نادرکه آقای احمدی نژاد همسرش را نشان میدهدSeltenes Foto


Über Ahmadinedschads offizielles Leben ist viel bekannt: Er war Oberbürgermeister der iranischen Hauptstadt Teheran, ist seit 2005 Präsident des Iran. Er ist ein islamischer Hardliner, droht Israel öffentlich mit Vernichtung, strebt nach der Atombombe مشاهده نوشته اصلی

امروز سر کار همکاران آلمانی هرکدام که وارد میشدند صفحه اول روز نامه بیلد-
Bildzeitung را نشانم میدادند و هر کدام چیزی میگفتند بویژه شکل و شمایل خانم رییس جمهورسوژه شده بود هرچه دلتنگشان میخواست میگفتند ومن هم بناچار دفاع از ایشان که اینکه از بورقه که پوشش زنان طالبان که بهتره همکاری به آنها یی که نمیدانستندتوضیح میداد که بورقه چیست خلاصه امروز ما با اعصابی خورد و نوعی شرمندگی ودفاع از میهن و زنانش گذشت اما از بد حادثه همکاران گاهی برای مونتاژ به ایران میروند که آخری همین زمستان گذشته آنجا بود و میزبانان اینها هم خب از قماش رییس جمهور و بانو هستند که کار مرا مشکل تر میکرد خانم عبادی که بدون حجاب جایزه گرفت یا هر وقت بیرون میاید آنرا کنار میگذاردگفتم وتوضیح دادم که زنان ما اجبارا وبزور مجبورشان کرده اندبه این پوشش اسلامی و چادر تنها به از ما بهتران تعلق دارد وزنان اکثرااز مانتو استفاده میکنند. . . نتوانستم بگویم که قبل از روزنامه بیلد من در وبلاگمتصویر آنهارا گذاشتم در هر صورت بالاخره ساعت کاری تمام شد ونفس راحتی کشیم اما در طول راه به این فکر میکردم که چنین عاقبتی حقمان نبود .

ترجمه مطلب:
عنوان- از عکسهای نادر آقای احمدی نزاد خانمش را نشان داد
آری این یک عکس نادر که رییس جمهور محمود احمدی نژاد پنجاه و یکساله در یک کنفرانسی در تهران بهمراه همسرش.
در هر صورت ما نمیتوانیم ببینیم چون او خودرا در چادر پیچیده و عینک شیشه رنگی هم چشمانش را پوشانده
در مورد احمدی نژاد همه واقفند او شهردار پایتخت بوده واز سال 2005 رییس جمهور ایران که به اسلامیهای تندرو تعلق دارد که در فکر نابودی اسراییل و پی دست یافتن به بمب اتمی...
زندگی شخصی مجنون تهران مخفی وغیر علنیست که اسم کوچک و سن وسال زن اورا کسی نمیداند همین قدر که ظاهرا زن او هم مثل همسرش رشته مهندسی خوانده و در امور تعلیم و تربیت تدریس میکند این زوج دارای دو پسر ویک دختر میباشند.
توضیح :
من تنها مطلب روزنامه را آنهم بدون ویرایش و یا چیزی از خود اضافه کرده باشم ترجمه کرده ام.

۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

مصاحبه جنجا لی تهمینه میلانی


میلانی در انتها گفت: ما در کدام کار فرهنگیمان ریشه ای عمل کرده ایم .توی این سی سال ما چکار کردیم برای نزدیک تر شدن و رشد زنان و مردانمان؟ در رده های بالای حکومت ما کدام زن برجسته است.؟ تماشای مصاحبه . . .

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

مچ گیری در گذشته


این روزها داستان مچ گیری (استاد)مددی تمام اخبار را تحت شعاع قرار داده و هر کسی قلمی یا کیبوردی یافته برای اینکه از قافله عقب نماند چیزی نوشته و برخی هم طوری برخورد کرده اند که ادم را یاد افراد ندید بدید میاندازه گویی اولین بار هست چنین اتفاقی افتاده واینان میشنوند و یا فکر میکنند دیگر پیش نخواهد آمد که از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را برای غقده گشایی بکنند خب بنده هم از این خلقم از بدو شنیدن این خبر یاد داستانی افتادم در روزگاری نه چندان دور اما با اختلافی فاحش.
از آنجا که خداوند پیوسته به من لطف داشته ودارد و میدانست که با تمام علاقه ایی که به امیریه دارم مجبور به ترک آن خواهم شد پس کاری کرد که دو سال سربازی را در محل انجام وظیفه کنم آنهم در لباس پلیس که انصافا بیش از هر دانشگاهی درس زندگی آموختم.
اواخر بهار 1356 در اتاقک ورودی نگاه بانی میدادم و نام مراجعین و علت مراجعت و ساعت ورودشان را ثبت میکردم که خانمی با دخترش وارد شدند و شتابزده میخواستند که خود را به دژبان برسانند توضیح در هر کلانتری دژبان دفتری داشت که اگر نظامیان خطایی یا شکایتی داشتند مراجعه میکردند اما طبق قانون دژبان حق ورود به جایی نداشت مگر با همراهی پلیس و پلیس هم حق دستگیری نظامی حتی سرباز صفر را نداشت مگر با همراهی دژبان که خوبی حکومت پیشین هر کاستی داشت لااقل به قوانینی که وضع میشد احترام میگذاشت و آنرا اجرا میکرد بمانند الان نبود هر ارگانی در هر جایی و...بگیرد ببرد و جوابگو هم نباشد هر کلانتری یا ژاندارمری محدوده ایی داشتند و در آن محدوده هم انجام وظیفه میکردند در واقع تنها دو نیرو برای جرایم عمومی بود و دستگیر میکرد و ساواک برای جرمهای سیاسی که بعد ها خود را کنار کشید و کمیته ضد خرابکاری جایش را گرفت ونه مثل امروز هر حراستی و هر قداره بندی و نگاه بانی و . . . ما سربازان پلیس تنها اسلحه ایی که داشتیم باتون لاستیکی که حتی حق استفاده نداشتیم فقط دکور بود.
چون خانم شاکی نزد دژبان میرفت نیازی به ثبت علت آمدنش نبود که چن دقیقه ایی نگذشت افسر گشت جند مامور دژبا ن ویک پلیس بهمراه پلیس وظیفه و آن دو خانم راهی شدند که ساعاتی بعد بهمراه متهم برگشتند که سرهنگی بود که با معشوقه اش در مسافرخانه ایی در میدان راه آهن اتاقی گرفته بود و خانمش خبر دار شده بود که آمده بود شکایت کرده بود که سرباز همراه ماجرای دستگیری را برایم شرح داد که صاحب مسافرخانه غافلگیر شدت و نتوانسته بود خبر بدهد ودر اتاق را باز کرده بود که هر دو در وضیعتی نا مناسب و برای اثبات در دادگاه لباسهای زیرشان ضمیمه پرونده وسرهنگ و خانم همراهش راهی پزشکی قانونی و خود سرهنگ بعد به زندان دژبان در جمشیدیه برده شد که تمامی اینها را خانم سرهنگ باید ممنون قانون مترقی خانواده آنروز به گفته اشخاص کارشناسی چون خانم مهرنگیز کار یا خانم عبادی و . . میبود حال نه تجاوزی در کار بود ونه سواستفاده از لباس یا مقام .
دو نفر عاقل وبالغ بنا بر خواست شخصی که احترام به قانون خانواده مانع میشد حال خود بسنجید امروز همسر سردار ذال یا استاد میم و..راهی بجایی دارند اگر درگدشته عیوبی بود لااقل محسناتی وجود داشت برخی معیارها ارزشی داشتند نه کارگری چون دوران برده داری از کارفرما کتک میخورد نه کودکی به خاطر شهریه از درس خواندن میماند و نه زنی بخاطر عدم حمایت قانون هر خفتی را بجان میخرید .

۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

هلال ماه


اول از همه نه شاهى هستم ونه سلطنت طلب و نه به گروهى يا دسته ايى وابسته وحتي سمپاتى دارم اما جلوى فكر راكه نميشه گرفت گاهى كه حال را با گذشته مقايسه ميكنم ياد شاه ميفتم و هر وقت ياد شاه كه ميفتم ياد اين حكايت كه فردى دهاتى و ساده شب آخر ماه رمضان وقتى به آسمان ناگاهش ميفتد هلال ماه را ميبيند به او ميگويد فلان فلان شده ببين خودت را به چه روزي انداختى ومارا به چه روز.

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

Oh Mamy...Oh mamy mamy blue..


در نیمه سالهای چهل که هنوز ظبط صوت و نوار کاست به بازار نیامده بود و در هر خانه ایی دستگاه گرامافونی بود بویژه مارک تپاز همچون ماشین پیکان همه گیر در امیریه چندین صفحه فروشی بود که آهنگهای روز را با بلندگویی که بیرون مغازه جا سازی کرده بودند به مردم عرضه میکردند وسکوت فضای امیریه را با آهنگها و ملودیهای زیبا میشکستند ایستگاه به ایستگاه نوع موزیک ها فرق میکرد در قسمت شمالی امیریه از پل امیر بهادر به بالا نزدیک سینما ستاره یک صفحه فروشی بود آهنگهای خارجی پخش میکرد و جوانان آنزمان که چند سالی از نویسنده بزرگتر بودند مشتری آنجا بودند و ویترینش مثل آهنربا رهگذران راوادار میکرد لحظه ایی توقف کنند و تصاویر روی پاکت صفحه ها تماشا کنند از بیتلها تا الویس و جیمزبراون . . .اما غرض از این نوشته یادی از آهنگی است ماه ها بی وقفه در فضای شاد و آرام آنزمان پخش میشد و فروش فوق العاده ایی داشت آهدگ Oh mamy mamy blue بود که خیلی از خواننده های معروف خوانده اند از Iglesias ,Demis Roussos,Celine Dion و . . .حتی به ربانهای مختلف نیز اجرا شده است وهنوز هم خوانده میشود و گاهی هم از رادیو ها پخش میگردد و هر بار که میشنوم یاد آنزمانها میفتم که بنا براشکالات شرعی و گناه رادیو هم در منزل ما میوه ممنوعه بود چه برسد به گرام و آهنگ خارجی اما دختر عمویی داشتم که چند سالی بزرگتر و تنها آهنگهای خارجی گوش میکرد و هر چه به بازار میامد میخرید و برای خودش گرام تپازی داشت وبعدها با آنکه منهم دیگر تابو ها را شکسته بودم و دستگاه ضبط وصوتی داشتم و او که دو سه سالی قبل از دگرگونیها ایران عزم رفتن داشت و صفحه هایش و گرامش را بخاطر همین Mamy blue و یادگار از او گرفتم وتا زمانی که خود مجبور به هجرت گردم به یاد او و آن ایام گهگاهی گوش میکردم وهر گز فکر نمیکردم روزی هم به یاد امیریه این محله به تاراج رفته که درختان چنارش را مسلول نمودند و پرندگانش را دربدر و سرودهای یاس آور چندش زای اهنگر و کویتی بجای Mamy blue (مادرپاک و خالص) آری در غربت به یاد امیریه و روزهای خوبش Mamy blue گوش کنم.


پی نوشت :
با سپاس ازتوضیح دوست عزیز نق نقو که معنی Mamy blue مادر غمگین میباشد ده سال بعد آهنگ شماره یک امیریه که هم صفحه وهم اینبار نوار کاستش هم بود Superman از Celi Bee & The Buzzy Bunch

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

چنگیز آیتماتوف نویسنده الوداع گل ساری وجمیله درگذ شت



امروز چنگیر آیماتوف در سن هفتادونه سالگی در یکی از بیمارستانهای آلمان بسبب ابتلا به ذات الریه درگذشت اورا صدای قیرقیزستان و بزرگترین نویسنده شوروی سابق که کتابهای او به یکصد وپنجاه زبان ترجمه شده است.

داستان جمیله که به نظر منتقدین یکی از لطیف ترین و بجای ماند نی ترین رمانهای عشقی قرن اخیر میباشد که داستان زن شوهر داری که عاشق سرباز مجروح قیرقیزی میشود . . . که همین کتاب اورا نویسنده جهانی کرد.

روانش شاد باد

در کلاس هفتم یا هشتم یکی از معلمین من عطااله . ص که دانشجوی دانشگاه آریا مهربود وقتی علاقه مرا به کتاب دید دو کتاب هدیه داد.
دختر سروان پوشکین و الوداع گل ساری و باعث شد آیماتوف را بشناسم . یاد عطا برای همیشه گرامی باد.

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

از محله پیتون(PEYTON PLACE) تا محله ما و تیر غیب


محله پیتون یکی از سریالهای موفق چند دهه پیش بود و بر خلاف سریالهای آنزمان بیشتر وسترن یا پلیسی تقریبا واقعی جلوه میکرد شبیه اتفاقاتی بود در خیلی محلات اتفاق میفتد شکست و پیروزی بدی وخوبی تابوهاو...که مانند تمامی محلات یکسری پای ثابت و گروهی میامد ند و بعد از مدتی میرفتند که نقش افرینان آن اکثرا از بزرگان هالیود شدند میا فارو رایان اونیل باربارا پرکینزو. . بیشترین تماشاچی این سریال خانمها بودند ویکهفته بحث های داغ و پیش بینیها لعن ونفرین به دکتر راسی خوبی آلیسون بد جنسی بتی و رادنی و نورمن . . . که هر جا پا میگذاشتی از سبزی فروشی تادر نوبت حمام نمره تا اتاق انتظار دکتر و و و زیباترین تکه اینکه عدم آشنایی به انگلیسی عوام الناس پیتونپلیس را اسم فرض میکردند و محله پیتون پلیس میگفتند و موجب خنده ما وروجکهای آن زمان.

آنزمانها باخودم فکر میکردم میدیدم محله خودمان تمامی داستانهایش مردمش مکانش زنده تر مهیج تراز پیتون است هم دکتر داریم حال اگردکتر راسی نیست حفیظی هست بجای سوپر مارکت بقال بجای کلیسا مسجد مهدیخانی بجای رستوران چلو کباب رفتاری در مقابل آلیسون وبتی ودارو دسته اش اکرم سادات وگیتی خانم اعظم وفاطی و در ازای رادنی وبرادرش نورمن اکبرواصغروخلیل مهدی و. . تابوهم رابطه فریده وعلی نظری یا علی شیوا و. . .کسانی هم میامدند چند صباحی بودند و میرفتند از هر فرقه ایی خواننده کیوان ویساری وسلی هنر پیشه باباعلی معصومه مراد برقی که هرکدام حکایات خودرا دارند و مردم قدر نشناس این مهدی موش پلیس دم دستشان را ول کرده اند به آن محله خیالی چسبیده اند برای همین اینجا داستان تیر غیب را انتخاب کرده ام :

در آستانه دهه پنجاه پیر مردی در محله سر وکله اش پیدا شد که نه کسی میدانست کیست و از کجا آمده است تنها دارایی او پشتی بود که باربران برای حمل استفاده میکنند و در خیابان ظفرالدوله لنگر انداخت و آنجا را محل کار خودش کرد و خودش را هم مشد حسین معرفی کرد بینوا آنقدر لاغر و ضعیف بود که اگر دماغش را میگرفتی جانش در میرفت ار این رو کسی دلش نمیامد باری به او بدهد مگر پیرزنان زنبیلهای خریدشان را میدادند که کمکی هم کرده باشند باگذشت روزها مهرش بیشتر در دل همسایه ها و کسبه جا باز میکرد هر روز ساعت هفت صبح میامد وغروب هم میرفت و حال دیگر به او عادت کرده بودیم اهالی ناهار میدادند کسبه در ازای خدمات کوچک او آب دادن به درختها کمک در خالی کردن بار شب های جمعه حقوقی میدادند برخی حتی نذر هم میکردند .

مشد حسین قیافه دوست داشتنی داشت ریش سفید اندام باریک که شبیه عکسهای کتاب یا مجسمه های موزه آدم شناسی و لهجه شیرین روستایی تنها روزهای جمعه غیبت داشت و همین یکروز هم برای ما زیاد بود مخصوصا من که علاقه زیادی به او داشتم شاید قرابت نامم ویا حالت پدر بزرگی او و شیرینی گویش او .
روزی از مدرسه که بر میگشتم به جای مشد حسین رسیدم نبود فکر کردم بار برده اما پیادهرو خیس آب بود و یک حس عجیبی پیدا کرده بودم مثل دلشوره کوچه خلوت بود در خونه شنیدم به مشدحسین تیر خورده کمیته ضد خرابکاری تیر اندازی کرده به او تیر خورده
و بعد با آمبولانس برده اند مدتها در کوچه صحبت او بود اما خبری هرگز انگار چنین شخصی اصلا وجود نداشته بازار شایعه هم داغ بود و فحش و ناسزابه دستگاه و ساواک و . . . تا اینکه بعد از چند ماهی مادرم مژده داد مشد حسین آمده ایکاش زودتر تیر میخورد وقتی تعجب مرا دید گفت مشد حسین چه مشد حسینی کلی چاقش کرده اتد کت وشلوار نو تنش ببینی نمیشناسی مثل اینکه مقرری هم برایش در نظر گرفته اند که میگفت دیگر کار نمیکند من اورامتاسفانه دیگر ندیدم اما میشنیدم گاهی میاید به کسبه وهمسایه ها سر میزند وهمین خوشحالم میکرد و این پرسش که این همه نفرین میکنند به تیر غیب گرفتار گردی یعنی این بجای اینکه جان بگیرد جان میبخشدو عاقبت بخیری و بعد ها باز نگران مشد حسین که زنده است یا گرفتار حکومتیان گشته بخاطر ارتباط با حکومت سابق بخاطر مقرری یا طلبکاری بابت آن تیر ودنیا را چه دیدی شاید مشد حسن هم الان لوس انجلس وسلطنت طلبه درهر صورت و در هر وضعی که هست و یا نیست یادش بخیر.

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه




در تمام لحظه هایی که می دانی ، می شناسی و خواهی شناخت،
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.


نادرهم ما را ترک کرد و چون آتش بدون دود بود در هر دو دوره مورد بی مهری برخی قرار گرفت بی مهران حال برای اینکه از قافله عقب نمانند آنها هم به کاروان سوگواران وی پیوسته اند و به اندازه تمامی عمر وی قلم فرسایی نیز میکنند البته نادر تنها نبود چرا که شهریار هم بی نصیب نبود و هنوز هم نیست و کسان دیگری نیز.
روانشان شاد نادر ابراهیمی و دیگر هنرمندانی که برای فرهنگ این مرزو بوم عمری قلم زدند.

زندگینامه نادر ابراهیمی.