۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

رابطه بی جیز (Bee Gees) و 12 فروردین














چه رابطه ایی بین بی جیز (Bee Gees ) و 12 قروردین وجود دارد؟

تا 13 فروردین فرصت دارید نظرات خودرا اینجا ثبت کنید بهترین جوابها همین صفحه درمعرض دید همه قرار خواهد گرفت !!!

فعلا Stayin' Alive این گروه را گوش کنید . . .

۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

دو بر یک


فوتبال این ورزش زیبا که بخاطر کثرت هوادارانش که از هر دین و آیینی بیشتر است طوری که رهبران مذهبی و سیاسی به آن غبطه میخورند و حسرتش را میخورند و اغراق نیست که بگویم بیش از نیمی از ساکنان کره خاکی از هر دوجنس طرفدارش میباشند بگونه ایی که تعداد اعضا فدراسیونش برابر با سازمان ملل میباشد .متاسفانه با گذشت زمان بعلت هرآنجه که اشاره ایی شد و این ورزش محبوب هر روز ماهیت ورزشی خودرا از دست داده هم سیاسی میشود و هم مادی که انتخاب محل بازیها و یا امتیاز های پخش و تبلیفات و یا نقل و انتقال بازیکنان و . . دلیل این مدعا که بتازگی وسیله ایی هم برای تسویه حسابها از هر نوعش که متاسفانه میهن من پیشتازش.
سالهاست طرفدار فوتبالم و از زمانی هم که هنوز ورزشگاه آریامهر ( آزادی امروز) وجود نداشت و امجدیه این ورزشگاه پیر شهر مکان مصاف تیم ملی و باشگاه ها بود زیر نوراقکن ضلع جنوبییش که محل هواداران تاج بود تقریبا هر هفته جایم و طبیعی است که شاهد بردها و باختها بودم و اشکها و خنده ها آنهم در سرزمینی که مردها نباید گریه کنند.تا زمانی که بودم حتی بعد از دگرگونیها فرصتی پیش میامد چه بخاطر علاقه و چه بخاطر نبود دلمشغولی دیگری باز راهی استادیوم میشدم و هر بار بعد از بازی با غم واندوه آنجا را ترکمیکردم که علتش برد وباخت تیم محبوبم و یا غصب نامش نبود بلکه جوی که آنجا حاکم شده بود چه خیل هواداران و چه خیل دست اندرکاران با فوتبال و دنیایش بیگانه بودند که دست حوادث آنان را به اینجا پرتاب کرده بود که متاسفانه هر روزی که میگذشت از تعداد هواداران و آنان که دلشان میسوخت کاسته و کاسته ترمی شد و بر جمع غریبه ها اقزوده تر و همین هم باعث گردید تنها در دوران هجرت ناخواسته ام بنا بر عادت تنها اخبار فوتبال وطنم را در جراید آنهم نه حرفه ایی بلکه موقعیتی پیش میامد دنبال کنم و یر فوتبال با تمامی عظمتش و علاقه ایی که از کودکی به آن داشتم در مقابل خیلی چیزهای دیگر که اصل هستند این فرعی بیش نیست در حالی که آنها را از بین بردند و هنوز میبرند برای فوتبال که نان وآب و ازادی و . . .نیست برای روبه زوال رفتنش ماتم نگیرم .
دیروز تیم ملی برابر عربستان باخت وزخمهای کهنه دگر بار دهان باز کردند و قلمها و زبانها بکار افتادند زورشان به خر نمیرسد بر پالان خر میکوبند و دروغ نیست که بگویم خیلی ها اگر نمیخواستند بدشان هم نیامد چنین شد که کاغذ پاره ها و وبلاگها را سیاه کنند. تیم ملی باخت اگر دایی مربی نبود و تیم مقابل هم عرب نبود چنین تراژدی ملی نمیشد و اولین و تنها شکست ملت در طول این سال نمیگشت من هدفم دفاع از دایی نیست که مشکل ورزش ما داییها نیستند هر کسی هم جای او بود و یا بیاید فرقی نخواهد کرد که فاتحه فوتبال و ورزش ما سالهاست خوانده شده است و این بی انصافیست از مترسک انتظار دم مسیحایی داشت و از او خواست مرده زنده کند.لازم است اینرا هم بگویم دوستان دلشکسته از این باخت بدانند که سردمداران ورزش همان نا آگاهانی که تیمها را بین خود تقسیم کرده اند و صندلیهای این سازمان را اشکال نموده اند بیش از شما از این شکست ها و راه نیافتن به جام جهانی پریشان حالندکه دلارهای فیفا و سفرهای رایگان را از کف میدهند و شاید برای همین هم هست من شکست تیم ملی را شکست آنها دانسته و تحمل میکنم .
باز بی انصافیست تنها به این دوره بسنده کنیم که درسته این دوران سرامد تمام دوره های تاریک و . . . میباشد در زمان گذشته رژیم پیشین هم فوتبال و کلا ورزش طفل یتیم توسری خوری بیش نبود که مثلا ریاستش با برادر شاه و یا تبمسار بازنشسته فسیلی که مانند رییسش نا آگاه از ورزش که چه انتخاب مربیان وچه ورزشکاران همواره با پرسش همراه بود و شاهد حق کشی ها بوده اییم و حضور ورزشکارانی با عدم کاراراییشان تنها بخاطر رابطه ها و زد وبندها سر قفلی رشته های ورزیشان بودند مثلا در فوتبال بازیکنان شهرستانی که قابلیتشان بیشتر از پایتختی ها بود از محرومین بودند یا بیاد میاورم در کشتی که ورزش انفرادی بود و قابل لمس تر میشد دید تها یک مورد اینکه در دهه چهل که در عرصه جهانی حرفی برای گفتن داشتیم کشتی گیری بود که حریف یکی از کشتی گیران افتخار آفرین میهنمان که همیشه کشتی انتخابی این دو همراه با بحث و گفتگو بود از داوران با ندادن امتیاز تا مربی ها با برپایی مسابقه در اردو برای انتخاب نهایی که هدف نبردن این جوان بود به هر قبمتی که یخاطر میاورم در یکی از همین مسابقه ها در سالن شاهپور . . . بی انصافی داوران که به آنها دیکته شده بود بجایی رسید که تماشاچی ها شروع به شعار در زمان انقلاب حق کشی نامردیه دادند که منظورشان انقلاب سفید بود که با هجوم مامورین و. . و تعطیل مسابفات همراه شد.
در خاتمه اینرا هم بد نیست اضافه کنم بجز هر آنچه در بالا گفته شد مشکل عمده تمامی رشته های ورزش ما با دنیای پیش رفته نپرداختن به پرورش کودکان و نوجوانان و کشف استعدادها و پرورش ورزشکاران بصورت علمی با ایجاد آموزشگاه های وزرشی میباشد که متاسفانه در سرزمین ما همچون تمامی بلاد جهان سومی باز از گذشته تا به امروز دل بستن به ستاره هایی است که شهاب وار در آسمان ورزش پیدا میشوند و اسم و رسمی پیدا میکنند و مقامی کسب میکنند و همین باعث میگردد دستگاه ورزشی مانند خری که لنگ نشود و نمیرد تا آنجا که توان دارد از او دست نکشند که شاهد زنده این ادعا باز همین تیم ملی ما که نامهایی را که میبینی و دعوتهایی که میشود میبینیم این سومین جام جهانی آنان میباشد که این عزیزان آفتخار آفرین که بر حسب جبری طبیعی که سن و سالی از آنها گذشته دیگر توان و طراوت سابق راندارند. پس با چنین تیمی همان بهتر در بازیهای مقدماتی با شکستهای دو بر یکی کنار رویم و تا یار تمرینی گردیم و با دریافت یک دوجین گل از بزرگان فوتبال همان هفته اول جام جهانی راهی خانه گردیم.

۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

ساعتی برای زمین - 'Earth Hour' -'Yerin Saati' - "Stunde der Erde".

8:30PM local time, wherever you live on planet earth
Saturday 28 March 2009


Licht aus in Deutschland am 28.März um 20.30 Uhr Wie jedes Jahr startet der WWF im Rahmen der Earth Hour _übersetzt: StundederErde

امشب به همراه دوستانمان در سراسر گیتی برای حفظ زمین برای فرزندانمان و نسلهای بعدی که آنها هم بتوانند هم چون ما نوروزی زیبا و بهاری سحر انگیز داشته باشند در ساعت 20.30 باخاموش کردن چراغهایمان به زمین رای مثبت خواهیم داد.

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

عیدی


در طول این سالهامراد سالهای بعد از دگرگونی منهای اولین نوروز که سرمست و مدهوش بثمر رسیدن شبه انقلاب خود بودیم و مملکت را به اصطلاح تهی از شاهنشاه عاری از مهر میدیدیم (افسوس و صد افسوس که بی مهری را هنوز نشناخته بودیم) و نمیدانستیم چه بر سر خود آورده ایم و زین پس روزگارانمان چه خواهد شد آری بعد ازآن نوروز کذایی که اگر بالاتر از نوروز جمشید جمش نمیدانستیم برابرش میخواندیم هر ساله و هرساله با فرارسیدن این عید باستانی میگوییم و میشنویم عید هم اگر بود عید های آنزمان و بی وقفه بدنبالش از شادی دل مردم و از تفاوت بوی سبزی پلو باماهی آندوران و رایحه خوش اسکناس های تازه اش و و الخ . . .
نوروز امسال هم بمانند تمام سالهای دور از دیار اما با این تفاوت که امسال بیش از هرسالی احساس غربت میکردم و بیشتر از هر زمانی دلتنگ دیار بودم که دلایلش را هم میدانم چرا. بعد از تحویل سال نو را با تلاش مذبوحانه ارتباط با میهن و یاران ساکنش آغاز شد که هرآنچه را در تلفن ایران موجود میباشد از نبود چنین شماره ایی (که دوروز پیش تماسی داشتم) تا پرداخت نشدن صورتحاب و غیره تا پیغامهایی بزبان خارجی . . که بالاخره هر بار که موفقیتی حاصل میگشت خودرا چون سردار فاتحی میدیدم تو گویی قلعه الموت را از دست حسن صباح آزاد کرده است در همین موفقیتها وتبادل تبریک با عزیزی که هر دو با استفاده از همان واژه کلیشه ایی عید های گذشته خوب بودند و آنروزگاران به از این روزها که آمرزشی هم به شاه فقید و پدرش چاشنی کردیم از روی کنجکاوی در این وانفسا بازار حاکم بر میهن از وی راجع به عیدی بچه ها پرسیدم که چه و یا چفدر داده میشود ازمبلغی که شنیدم جا خوردم نه از اینکه جگر گوشه ها چرا چنین پولهایی دریافت میکنند بلکه دلم به حال ریال میسوخت که اینقدر ذلیل شده و ارزش آنروزهایش را که در بانکهای جهانی در لیست ارزها جایگاهی داشت را از دست داده و دوم آدم بزرگها که موظف به عیدی دادن هستند مادر یزرگها و پدر یزرگهای بازنشسته یا کارمندهای چند شغله که بزور چرخه زندگی را میچرخانند و . . . حال نمیخواهم اولین نوشته ام در سال جدید غمها و اندوهای مردمم را که من از راه دور فقط شنونده اش هستم و این عزیزان هر روز یا شاهدند و یا با پوست واستخوان خود حس میکنند ترسیم کنم و از کارگران اخراجی و یا آنهایی که ماه ها دستمزد خودرا نگرفته اند معلمین قرار دادی و . . بنویسم که عید را چگونه برگزار کردند و یاد آور رنچهایشان گردم . در این چند روزه که در گیر این افکار بودم و مقایسه ها یاد عیدیهایی که خود در طول سالهای حیاتم گرقته ام افتادم که این یکی بیانش خالی لز لطف نیست یکی از بستگان هر سال بجای پول بمن بلیط بخت آزمایی میداد که دو تومان قیمتش بود که محبوب ترین عیدی من بود که آنشخص با این عملش وظیفه اش را ادا میکرد و گاهی هم که به او خرده گرفته میشد میگفت من میدم بستگی به شانسش دارد دنیا را چه دیدی شاید زد و صد هزار تومان را برد (آنموقع ها نمیدانستم که به بگویم اگر قرار بود بلیطم ببرد که در زندگی برده بود) در دل خود از ایراد گیرها دلخور بودم میترسیدم سرزنش ها باعث گردد سال دیگر بی نصیب گردم که او بیدی نبود با این باد ها بلرزد و از بخت بدش سالهای بعد بلیط های دو قلو آمد بنام مرغ وماهی که دوبار قرعه کشی میشد تا روز قرعه کشی که چهارشنبه بود هیجان خاصی داشتم و روزی چند بار بلیطم را نگاه میکردم طوری که شماره آنرا تا ساعت قرعه کشی تفریبا حفظ بودم ما که بخاطر آخرت مادر بزرگ رادیو نداشتیم فردا شماره ها ی برنده را در دکه ها میشد دید اما تطبیق شماره ها موقع قرعه کشی با صدای مستجاب الدعوه لذت دیگری داشت که بلیطم را برمیداشتم و راهی خانه همان شخص میشدم که بلیط را داده بود و این هیحان را بر من ارزانی داشته بود . او بلیط هایش را و من بلیطم را آماده نگاه میداشتیم که متاسفانه نازل ترین جایزه را هم نمیبردم و او دل داری میداد انشااله سال دیگر میبرم و من در طول راه بلیط سوخته را که برای یادگاری در دست داشتم با لب و لوچه آویزان که راهی خانه بودم و در طول راه فکر میکردم که مقصر مادربزرگ است که دعا میکرد این حرام را نبرم نبرده ام . اما حالا برایم بعد از سالها این پرسش مطرح است که اگر واقعا صد هزار تومان را میبردم روانشاد آن عزیزی که این بلیط را بمن میداد چه حالی میشد؟
بیاد آنروزها و بیاد مادر بزرگ که زبان مادری را آموخت.
گل قاییداق او گونلره (بیا برگردیم به آنروزها)
روزگارانی که عطر گلهایش را نفهمیدیم
بیا برگردیم به آنروزها که قدرش را ندانستیم
در هر چمنی گلی بود
هزاران آرزو بود
دلها پر از عشق و مهر بود
بیا برگردیم به آنروزها

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

هر روزتان نوروز , نوروزتان پیروز

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
بــا يـک دو سـه دلبـری حــور سـرشت
پيش آر قــدح که بـاده نــوشان صــبوح
آسوده ز مسجدند و فــارغ ز بـهشت
خيام

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

مارگریتا - Margherita

مارگریتا Margherita نام گل بالا میباشد که نام آهنگی هم هست که گروه مکزیکی ماسارا Massara در سال 1979 اجرا کردند که جز ده ترانه آن سال شد که در تمامی دیسکوهای دنیا تا مدتها پخش میشد که مقارن با زمانی بود که ما دلبران زمینی را رها کرده و در آسمانها و ماه وکهکشان بدنبال یار بودیم غافل از اینکه دشمنان خوشی یا محلهای شادی را میسوزاندند و یا گل میگرفتند اما با بیش ازیک سال تاخیر این ترانه به سرزمین ما هم رسید وجای خودرا یافت و پر فروش ترین نوار آنسال بود و تفریبا در همه خانه ها یافت مبشد که موجب میشد اندوه برون خانه را برای لحظاتی از یاد برد در یکقدمی نوروز بیاد زمانهای خوش گذشته و به امید فرداهای بهتر از امروز و دیروز . . .
بشنویید

۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

از غیبت صغری سخن تا انتقام . .

هقته ایی که پشت سر گذاشتم با تصویر این دوست کوچکم که با شاخه گل سپیدش که میخواست آمدن بهار را به من بشارت دهد آغاز گردید که نتیجه اش هم پست یا مطلب پیشین میباشد که با ترانه زیبایی از بزرگ بانو موزیک ما مزین بود مرضیه که راستش بنا بر حساسیتها با تردید ودو دلی قرار دادم که میدانم نام این بانو برای برخی که احساساتشان بر منطقشان غلبه میکند آنها را دچار آلرژی میگرداند چه بسا بیشماری از آنها مرده پرستانی هستند که خدایی ناکرده بر این بانو اتفاقی بیفتد سوزناکترین مرثیه ها را خواهند نوشت که امیدوارم که سالیان سال مرضیه عزیز سایه اش بر موسیقی ما گسترده باشد به کوری چشم تمامی آنهایی . . . اما خوشبختانه دوستان امیریه که معلوم بود وحتی رهگذران هم نشان دادند که قدر گوهر میدانند که جای دارد از آقای افراسیابی عمو اروند که با پیام زیبایشان باعث گردیدند با عزمی راسخ و بدون ملاحظه تا دومین آهنگ مرضیه که با دیدن با عکس بالا بخاطرم رسید را به عنوان سپاس ازعمو اروند و تمام یاران امیریه بویژه صاحب تصویر تقدیم نمایم.
یک شاخه گل من در کاشانه دارم
دایم به برش حال پروانه دارم
پیراهن او چون نو عروسان سپید
بویش همه شب چون نسیم صبح عید
بشنویید
در هفته ایی که گذشت پر از خبر های گوناگونی بود که برخی مسرت بخش و بعضی اندوه بار و متاثر کننده که به چند تایی که بنظرم جالب و قابل بیان به آنها اشاره ای گذرا میکنم و امیدوارم که هفته ایی که پیش رو داریم که آخرین هفته سال میباشد مالامال از اخبار شادی بخش برای تمامی مردم جهان بویژه هم میهنان اسیر داخل و خارج باشد.
1- از خبرهای شادی آفرین پایان ولوله ایی بود که با غیبت صغرای حضرت سخن در این دنیای مجازی افتاده یود که اهالی دور گویا نیوز چون چمکران حلقه زده و نگران احوال خودشان که هزاره ایی هم باید در انتظار غایب دومی باشند که با ظهور حضرتشان نگرانیها و اندو ه ها بپایان رسید و شادی جایگزین گردیدجای دارد از سخن گلایه کرد دوست عزیز تو دیگر چرا بفکر این مردم نیستی طفلک بلوچ در لحظه های گرفتاریش در اتاق عمل تا اینکه داروی بیهوشی اثر کند هم بروز بود تا موجب شایعات و نگرانی دوستانش نگردد.
2-خبر بعدی متاسفانه وطن دوم مارا به بهت فرو برد کشتار معلمین و محصلین توسط هم مدرسه ایی سابق بود که از چون و چرای آن در آستانه بهار میگذرم و تنها اینرا باید بگویم در دنیایی که هر روز زندگیها ماشینی تر میگردد و مایکروو جای آشپزی مادر را میگیرد وبازیهای خشن جانشین خواهر و برادر و . . میگردد و تنها همبازی و با گذشت هر روز مهر و محبت موجودیت خودرا از دست میدهند تا جایی که میبینی محبت واقعی حال کیمیایی بسش نیست روز های بدتری و حوادث ناگوارتر دور از انتظار نیست.
3- انتشار لیست ثروتمندان دنیا که با تیتر داراهای ندار در این بحران اقتصادی هم قابل تامل بود که مژده میداد بیل گیتس با 40 میلیارد دوباره نقر اول است و برادران آلدی که هم میهنان آلمانی من خوب میشناسند این دو برادر که آلمان و اروپا را بین خود با نام آلدی جنوب و شمال تقسیم کرده اند هر کدام با 20 میلیارد بین ده نفر اول در جهان میباشند و ثروتمندنرین مرد اروپا هم صاحب ای کا IEKAسویدی میباشد که هرچه نگاه کردم ببینم نام وزیر میلیاردی را خودمان رامیبنم نبود که نبود یادم افتاد دارایی ایشان امانت آقا امام زمان نزد ایشان میباشد که پول امانتی ثروت شخصی نیست تا در لیست پولدارها ثبت گردد .اما نکته قابل توجه نبود نام زنان در ده نفر اول بود که البته این دلیل نبود زن ثروتمند نیست چرا که یکی از این نسوان که بیشتر از ثروتش داستان بوالهوسی ایشان بود که چند ماهی خوراک مطبوعات این میهن ما بوده و هست در پایین اشاره ایی خواهم داشت .
4- سوزان کلاتن Susanne Klatten که وارث کارخانه بی ام وBMW میباشد سال پیش با شیادی آشنا میشود که این معشوق از رابطه نزدیکشان در هتلی مخفیانه فیلم بر میدارد در طول دوستیشان یکبار با داستان ساختگی که مافیا بخاطر بدهی وی تصمیم دارند پسرش را به قتل برسانند از سوزان 7 ملیون یورو دریافت میکند که از قضا با همین داستان سه زن ثروتمند دیگررا هم سرکیسه کرده
که این موجود طماع که میبیند از خرس یک موکندن دیگر کهنه شده است و ترس از اینکه اورا جواد بنامند از این رو معشوقه خودرا این بار با برملا ساختن فیلم معاشقه آنها تهدید میکند و از وی 49 ملیون طلب میکند حال چرا جهل ونه ملیون و نه پنجاه شاید خواسته بگوید ارزان کرده همه ببرند . سوزان هم میبیند پول که علف خرس نیست ننگ را بجان میخرد و از دست او به پلیس شکایت میکند و همسر سوزان هم بخاطر علاقه و نه تعداد صفرهای دارایی او خطای زنش را نادیده میگیرد در پی تنظیم پرونده برای محاکمه تلاش دادستان در اقزودن شاکیان بیشتر بثمر نرسید که بانوان مال باخته از شکایت صرف نظر نموده بودند که برای این طبقه که تا بوده قرون گذشته در داستانهای بالزاک و دیگران و . . چنین اتفاقاتی برایشان امری طبیعی بوده و حتی پرستیژ میباشد ترس از بی حیثیتی نمیتواند باشد بلکه خودشیرینی انگلیسی ها میباشد که برای دلبری از مسلمین میخواهند قانون شریعه را در انگلستان راه بیاندازند که این زنان میترسند آلمانها هم به طبعیت از آنها بخواهند در اینجا هم چراغ سیزی به قوانین اسلامی نشان بدهند که این زنان مال باخته اسیر قوانین اسلامی و زنای محسنه و . . نیز هم بگردند .
5-این خبر آخیش دلم خنک شد که میدانم دوستانم حمايت از حيوانات بي خانمان و همه مخلوقات خدا و تمام آنهایی که حیوانات و طبیعت را دوست دارند هم دلشان خنک میشود در تایلند اتفاق افتاد که مردی حیوان آزار که میمونی را اذیت وآزار میداده و مانع او از کندن نارگیل و راندن او بوده این میمون که هم بستوه رسیده بوده وهم اینکه خواسته فرضیه داروین را بثبوت برساند ما انسانها از خویشاوندانش میباشیم با پرتاب نارگیلی بر سر مردک باعث مرگ وی میشودک که خدا را شکر این اتفاق همانگونه اشاره شد در میهن ما پیش نیامد که این حیوان تا به پرداخت دیه یا قصاس با نارگیل محکوم گردد (البته من از مرگ مردک شادنشدم و میدانم دوستانم هم نمیشوند تنها از واکنش حیوان زبان بسته خوشحالم وبس)
6-حال که صحبت حیوانات شد واز طرفی هم بازار و هم تنور انتخابات پیش رو هر روز داغتر میگردد و ترافیک کاندیداها هر روز سنگین تر حال که موقع انتخاب بد از بدتر یا از خوبتر از خوب است ترا بخدا نه به ماهی 50000 تومان فکر کنید که پول چرک دستی بیش نیست نه به کوپن فوق العاده در شب عید و نه به فرزند سرزمین ستارخان که ممکن است بناچار با زیان شیرین آذری خود از ضرب المثل قوز بالا قوز استفاده کند که موجب خنده و متعاقبا دلدرد خانم از زندگی گردد که دوستان و دارو دسته ایشان را هم بزحمت بیاندازد کامنتی بنویسند و در جاهایی نیز لینک بدهند حال میماند دو رییس جمهور سابق و فعلی که دوستان محیط زیستی اگر شرکت میکنید رای خودرا به سید بدهید که لااقل در دوران او نه لاک پشتی سوخت و نه درختی به جرم تقدس تیشه به ریشه اش خورد . .
اینهم عاشقانه ایی برای همزبانان و آذری دوستان Ay Giz - meni attin aygiz atese بشنوید. .

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

ماهی سفره هفت سین

سالهای اول بعد از انقلاب بود و زمان مثل حالا چند روزی به عید مانده که نمیدانم از کجا این فکر یا ایده پیدا شد که ماهی سفره هفت سین بقروشم شاید جای خالی آن سالهادر سفره هفت سین من و مادر بزرگم با تمام زیبایی و صفا و . . که داشت بخاطر اینکه مادر بزرگ اعتقاد داشت ماهی برای او آمد ندارد یا بقول خودش ( بالابالیغ بیزه توشمز) این یکی را کم داشت چیزی که برای من هرسال حسرتی شده بود حال بدینگونه عقده ها سرباز زده بود و یا بی برنامگی که از پس انقلاب گریبان مارا گرقته بود منکه در تمامی دوران کودکیم هرگز برنامه کودک و کارتون نگاه نکرده بودم حال با افراد کوچک خانواده از مدرسه موشها و گوریل انگوری و . . از حنا یا هانا دختر مذرعه تا پسرک شجاع نگاه میکردم و تمام هفته هم منتظر محله برو بیا و حکایات هپلی که بی انصافها آنرا هم جلویش را گرفتند القصه تصمیم خودرا گرفته بودم و میدانستم اگر بیان کنم مادر بزرگ مخالفت خواهد کرد که همانطور هم شد که وقتی دلایل و انگیزه خودم را گفتم بالاخره نرم شد و رضایت داد مشکل بعدی جا بود میدان شاهپور یا مهدی موش نه امکان داشت ونه خودم میخواستم امیریه را هم سالها بود که ماهی فروشها بین خودشان تقسیم کرده بودند تنها جایی که مد نظرم بود و متاسفانه با کسبه اش آشنایی نداشتم جلوی سینما ستاره بود که درست مابین ماهی فروش چهاراه معزالسلطان و انتظام جنب دبیرستان محمود زاده که بدبختانه با این یکی آشنایی و رفاقتی داشتیم حال داشتم رقیبش میشدم سروگوشی آب دادم دیدم جلوی سینما خالیست خیالم راحت شد از بابت تهیه ماهی هیچ مشکلی نداشتم چون دوسال سربازیم که در کلانتری بود و میدان شوش و مولوی و . . جز حوزه ما بود هر سال پشت انبار گندم از خیابان ری که وارد میشدی ماهی فروشها و کسانی که پرورش میدادن همانجا کنار خیابان خرید وقروش میکردند و سبیل پاسبان و سرباز همراهش را هم چرب میکردند که سد معبر آنها را نادیده بگیرد میشناختم دبه ایی خریدم راهی میدان شوش شدم یکی دو تایی مرا شناختند و درد دل میکردند سرکار زمان شما خیلی بهتر از الان بود و . . که صد تا ماهی از یکی از آنها خریدم وسی جهل تا هم تنگ ماهی که فروشنده آنهم آشنا بود و دوسه تا لگن و وسایل لازمه دیگر که با وانت باری راهی امیریه شدیم وسایل را تخلیه کرده بغل جوی آب چیدم با خجالت و . . رفتم سراغ ساندویچی جنب سینما آب خواستم و پرسیدم که بساط من مزاحم او که نیست بنده خدا با فروتنی آب راداد و گفت از نظر مدیر سینما اشکالی نداشته باشد او حرفی ندارد با بلیط پاره کن سینما هم اتمام حجت کرده و او از طرف مدیر رضایت داد نزدیکیهای ظهر بود که رسما بساط ماهی فروشی من بکار افتاد ماهی ها را به سه اندازه مختلق جدا کرده در لگن ها ریختم و چند تایی هم در تنگ روی جعبه های میوه قرار دادم و هزینه هایم را حساب کردم و تلفات اهتمالی را هم حساب کردم وقیمتی که روی ماهی ها گذاشتم یا تنگها تقریبا نصف قیمت ماهی فروشهای دیگر بود طوری که بعضی مشتریها وقتی قیمت ارزان را میشنیدند قکر میکردند ماهی ها کمی و نقصانی دارند راهشان را کج میکردند میرفتند ظهر با تعطیل مدرسه ها یکهو سر من غلغله شد بجز آنکه قیمتها ارزان بود در چانه زدن را هم باز گذاشته بودم تا همه بتوانند بخرند یادش بخیر بغل سینما مغازه تازه ایی بود که دوتا پسر جوان همسن وسال خودم پتو و لحاف و. . میفروختند که گاهی میامدند پیش من کارم را زیر نظر میگرقتند حتی کمک هم میکردند کارکنان سینما و ساندویچی و جوراب استارلایت و کفش ملی خلاصه باکسبه آن دور و بر دوست شدیم و همین باعث شد فکر حمل وسایل تا خونه و دوباره بردن آنهم حل بشه هرکدام تفبل کردند که گوشه ایی از بساط مرا جا بدهند و بنده خدا ها هم صبحها هم در چیدنش و هم زمانی که ماهی و سایل کم میشد من میرفتم تهیه میکردم موقع تخلیه از وانت کمک میکردند شده بود همان ضرب المثل همسایه ها یاری کنید تا من شوهر داری کنم البته در آن فضای غمگین آنروزها برای آنها هم شده بود هم فال و هم تماشا و اتفاقهایی که میفتاد و یا ماحراهایی که پیش میامد را من برایشان تعریف میکردم .
مثل پسر بچه خوش زبانی که اول صبحی با ماهی مرده ایی تو کیسه پلاستیکی که در روی آب شنا میکرد سراغم اومد عمو این ماهیه مرده عوضش کن کیسه را گرفتم گفتم خوابیده همان حین خالی کردم توی جوی آب, آب ماهی را برد به پسرک گفتم دیدی بیدار شد شنا کرد ماهی زنده ایی دادم و رفت یا روزی باز پسر بچه دیگری با دوسه تا سکه یکقران و دوریالی پیشم آمد که ماهی بخرد دلم نیامد دست خالی روانه اش کنم پولهایشرا گرفته ماهی کوچکی دادم ده دقیقه ایی نگذشته بود دیدم چند بچه را با سکه هایی در دست دنبال خودش راه انداخته دوستان میخندیدند من لذت میبردم و قول گرفتم دیگر اگر کسی را نیاورد به دوستانش هم ماهی بدهم روزی نبود که عده ایی رفتگان مرا دعا نکنند از زنان و مردان کارگر و زحمتکش تا پیر زنان و پیرمردان و . . . به مادر بزرگم گفته بودم که دو هفته برای سرکیسه کردن مردم نمیخواهم ماهی بفروشم و از عید سواستفاده کنم بلکه هدفم شاد کردن مردم مخصوصا بچه هاست و کسبه هم برای همین بود که پشتیبانی میکردند من بخاطر تاریکی نزدیک غروب جمع میکردم آنها اصرار میکردند لامپی بدهند یا چراغ زنبوری بیاورند میگفتم مشتریهای من در روشنی روز میایند آنسال یکروز به عید مانده چند ماهی هم که مانده بود بین دوستان تقسیم کردم وبالاخره عید آمد و سال تحویل شد و سالی نو آغاز شدو ماه ها گذشت تا اینکه آنسال هم به اسفند رسید و باز دو سه هفته ایی به عید مانده بود با آنکه کار داشتم اما بیاد عید گذشته افتادم و تک تک لحظه هایش از جلوی چشمانم رژه میرفتند
ماجراهای شیرینش و شادی مشتریان بچه های کوچک و و . . دیدم اگر پارسال هوس بود امسال وظیفه است از این رو دوهفته مانده دوباره بساط خودرا علم نموده وتک و توک مشتریان پارسال پیدایشان میشد و برخی از سرنوشت ماهی سال پیش میگفتند واین بار بیشتر از سال پیش دعا میکردند و رحمت برای رفتگانم میطلبیدند که با آنکه همه چی سر بفلک رسانده ماهی های من هنوز هم همان قیمت سال پیش را دارند و متاسفانه سال های بعد یا فرصتی نبود و یا اینکه دیگر من آنجا نبودم و هنوز باگذشت ربع قرنی هر سال این موقع که میشه یاد یکایک مشتریانم میفتم با کیسه های پلاستیکی حاوی ماهی های من امیریه را طی میکنند و مختصر شادی که من هم در آن سهیم هستم را به کاشانه های خود میبرند یاد یکایکشان که مرا در رسیدن به مقصودم یاری کردند یاد باد.