۱۳۹۴ دی ۳, پنجشنبه

۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه


  بهارتان سبز , هر روزتان نوروز و نوروزتان پیروز باد




۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

صندلی لهستانی ما



در میان عکس ها و مطالبی که بچه محل ها برای صفحه فیسبوک امیریه برایم میفرستند گاهی  در میان آنها تصاویری هم از اشیایی که در دوران ما و یا گذشته ها بوده و حالا نوستالزی تلقی میشوند پیدا میشود که برای من همچون سکوی پرتابی میشود که خود را در گذشته ها ببینم مانند همین صندلی که در عکس دیده میشود 
این صندلی ها در بین مردم به لهستانی شهرت داشت و خیلی قدیم تر ها داشتن آن  بیانگر تجدد و مدرنیت  و همچنین تمول بود که بعد ها که عمومیت پیدا کرد قبل از اینکه صندلی های فلزی و یا تاشو که به ارج معروف بودند به بازار بیاید  مغازه های کرایه ظرف و ظروف برای جشن ها و عروسی ها  به مشتریان خود همین صندلی های لهستانی را اجاره میدادند  
بعد از مقدمه بالا حال خاطره خودم  ما , من و مادر بزرگ یک دانه درست شبیه همین عکس را داشتیم که مادر بزرگ مانند صندوقچه چوبی و چرخ خیاطی سینگر دستیش و بخاری علاالدین و . . .  با حساسیت ویژه ایی مراقبت میکرد بطوری که بیننده فکر میکرد نو میباشند در صورتیکه هر کدام دهه ها را پشت سر گذاشته بودند . مصرف مدام صندلی ما برای آقا گوگانی که برای روضه ماهانه می آمد بود که روی آن مینشست و روضه اش را میخواند . موارد دیگر مخصوصا زمان عید  نوروز مهمانی  که ترس از بهم خوردن اطوی لباسش را داشت برایش می آوردیم که خود من هم وقتی کت و شلوار عیدم را بتن میکردم تا مادر بزگ حاضر بشود روی آن مینشستم که خط اطوی شلوارم به هم نخورد و زانو نیندازد 
صندلی ما جدای وسیله پذیرایی مانند کیف فلیکس گربه کارتون تلویزیون کار های دیگر هم انجام میداد مثلا نردبانمان بود برای تعویض لامپ اتاق و یا زدن پرده که خود صحنه زیبایی بود آنهم پر از مهر چرا که قد مادر بزرگ کوتاه و از طرفی وضعیت جسمانیش هم اجازه ایستادن روی صندلی را نمیداد و من هم در آن سن و سال قدی چندان بلند تر از او نداشتم برای ارتفاع و بلندتر شدن یکی دو تا متکا را قرار میدادیم و پیرزن مهربان همراه با اینکه میگفت مواظب باش پاهایم را هم با مهری وصف ناپذیر در آغوش میگرفت که سرنگون نشوم و بعد اتمام ماموریتم کیفش را باز میکردو همینطور که میگفت رشوه و دستمزد نیست آدم تو خونه اش کار میکند دوست دارم سکه ایی را کف دستم میگذاشت 
دلم تنگه برای اتاقمان که صندلی لهستانی در بالای آن کنار تشکچه ایی با پشتی همیشه برای مهمان پهن بود برای پشت دری های سفید برای آغوش مادربزرگ برای سکه ایی که از تمام داریی های جهان غنی تر بود و حتی برای صدای آقای گوگانی  و روضه اش که خیلی فرق داشت