۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

در غم درگذشت بچه محل

مقدمه :
امروز در محل کار تمام هوش و حواسم در نماز جمعه امروز بود که هر ساعت اخبار را گوش میدادم که تنها به تعداد بیشمار نظامبان در محل و اطراف نماز جمعه اشاره میکرد و بس. از این رو دوست داشتم هر چه زودتر به خانه بیایم و از اخبارمربوط به آن با خبر بشوم راستش از زمانی که مشخص شده بودآقای هاشمی میخواند و مردم هم روی او حساب باز کرده و امیدوار بودند من به او بد بین بودم که بجای اینکه پشت مردم بایستد جلویشان قرار گیرد و با زبانبازی و واسطه گری به تطهیر ظالمان برخیزد بنا بر همین حس ,در طول راه در افکارم میبافتم اگر چنین شود مطلبی با این عنوان که از کوسه انتظار داشتید ماهی سیاه کوچولو شود جهت آب شنا کند به خانه رسیدم و سایتهای خبری را یکی بعد از دیگری کلیک میکردم که بیشتر فیلتر شده بودند تا زمان خبر رادیو فردا رسید و در آنجا بود که بخشی از خطیه های امام جمعه را شنیدم که خلاف پیش بینی من بود اگرچه از پیش داوری خود شرمنده شدم اما در مقابل خوشحال شدم که مردم عزیزم آنچه را انتظلر میکشیدند و با به خطر انداختن خود راهی دانشگاه شده بودند دست یافتند و آقای هاشمی از دردهای آنها وهزینه هایی که پرداختند از شهدا تا زندانیهایشان و . . .سخن گفت من با پوزش از ایشان برای قصاص پیش از جنایت خود, امیدوارم در آینده شاهد این باشیم که وی را بیش از امروز در کنار و با مردم ببینیم . در همین برنامه خبری بود که خبر درگذشت اسماعیل فصیح را شنیدم که بینهایت متاثر و اندوهگین شدم و غرض از نوشتن این مطلب یادی و وداعی با این نویسنده بزرگ میباشد.




توضیح : ما بچه های خیابانهایی که امیریه را به شاهپورویا برعکس مانند خیابانهای مختاری ,فرهنگ ,ظفرالدوله ویا خیابان خود من مهدیخانی (مهدی موش) خویش را به هر دو خیابان اصلی که اشاره شد متعلق میدانیم از این رو در این نوشته شادروان فصیحی را بچه محل خطاب شده است .
در سالهایی که اینتر نت وجود نداشت تنها پل ارتباطی من با میهن یکی روزنامه ایی چاپ لندن بود و گاهی مسافرانی که میامدند و باز تنها نوشته فارسی که میخواندم همان روزنامه بود و گهگاهی کتابهایی که دوستان داشتند یا از ایران میاوردند و امانت میدادند .در همان دوران در برهه ایی که بیش از هر زمانی دلتنگ وطن بودم دوستی کتابی داد همانطور توضیح دادم بعلت کمبود کتاب و نوشته فارسی مهم بودنش بود که چیزی برای خواندن باشد که در مورد این کتاب دوستم عقیده داشت خوشم خواهد امد . نام کتاب بیادم نیست اما نویسنده اش اسماعیل فصیحی بود که همین آشنایی من با بود انصافا با نثر شیوایی نگاشته بود چند صفح ایی خوانده بودم اخساس قرابتی با فضا و شخصیتهای کتاب پیدا کرده بودم تا اینکه به نام محل یا محله ایی که داستان رقم میخورد برخوردم درخونگاه محله ایی از محله ما جایی که خاطرات شیرین فراوانی دارم از اینجا بود که دیگر وازه ها و جمله ها را که نمیخواندم بلکه می بعلیدم, نه خود قهرمانی از قهرمانان کتاب شده بودم خودرا در درخونگاه میدیدم و در پی همان خاطرات, از این رو و از آنزمان که این احساس را این بچه محل نازنینم در آن شرایط روحی که داشتم بمن ارزانی داشته بود, خودرا مدیونش میدانسته و میدانم و چه بسا علاقه او به درخونگاهش دلیلی شد تا منهم در دنیای مجازی امیریه بنویسم البته و صد البته نه به زیبایی او که از محله اش مینوشت و تو گویی اصلا آنرا با قلم جادویی رسم میکرد. آری دو سه کتاب دیگری که دوستم از او داشت را هم خواندم و این تمام آشنایی من با او بود. متاسفانه امروز که این مطلب را مینویسم برای اولین بار باچهره اش در اینتر نت آشنا شدم آنهم زمانی که هجرت کرد.
این بچه خوب درخونگاه روانش همواره شاد باد.

درخونگاه : محله ایست قدیمی بین چهاراه بوذرجمهری و چهارراه گلوبندک , میانه آن بازارچه یا چهارسویی با سقف ضربی بود که به شاهپور, گذر مستوفی و قلی,کوچه کلیسا ,بازارچه نو, مسجد شازده خانم ,بازارچه قوام الدوله , پاچنار وبازار . . . راه داشت که اینها چیزیست که در ذهن من از این محله زیبامانده و نامها هم همگی اسامی فدیمی آنهاست .

۸ نظر:

بیتا گفت...

مجددا سلام ولی ما که توی ایران نمازجمعه را دیدیم وشیندیم برداشتیم از سخنان این اقای تا حدودی سیاستمدار هیچ هم به مزاجمون خوش نیامد مثل همیشه با سیاست عمل میکنه بکی به نعل و یکی به میخ میزنه همه را نقره داغ میکنه اینجا از سخنان ایشان هیچ بوی خوشی برای کسی تراوش نشد ودر اخر سخنان همه شعار هاشمی بای بای را میدادند یعنی ملت دیگه با تو کاری نداره البته ملت مثل خودش باسیاست عمل کرد و فقط شعار های با کلاس بهش میدادند یعنی یه قرصت دیگه بهش دادند که مجددا رای اش عوض کنه وبطرف ملت بیاد به امید پیروزی وسربلندی ایران عزیزتر از جان

ناشناس گفت...

Dear Houssein long time no talk.the book,s name was bach to darkhongah.you know I grow up in same area.i had some books from him
you take care
shamy Naderi
scotts valley Ca

beta گفت...

دویاره سلامی به گرمی خورشبد
ای کاش آدمی وطنش را هم چون چمدانش میشد با خود ببرد هر کجا که خواست واقعا نه زیبا میشد به امید ان روز

jaleh گفت...

درود بر حسين گرامي.
من هم مثل شما اول به سخنان آقاي رفسنجاني شك داشتم و خوشحال شدم از گفته هاي او .
درمورد اسماعيل فصيح هم متاثر شدم و كتابهاي زيادي از او دارم. شايد بشه گفت همه نوشته هاي ايشان را خانده ام.

مرجانک گفت...

حسین عزیز
درود بر شما

فراموش نکن " هاشمی رفسنجانی " از پایه های همین نظام است و هیچگاه در شرایطی که کل نظام تهدید می شود - جانبداری از ملت نخواهد کرد - چرا که منافع جمعی آنها در خطر است - پس بهترین راه یکی به نعل و یکی به میخ زدن است .
در مورد مرحوم " فصیح " متاسفم که یکی یکی برگهای فرهنگ و هنر ما فرو می ریزند .
در هر حال ......
به میکی عزیز ( میکائیل ) سری بزن - خالی از لطف نیست .
http://animalsattorney.blogfa.com/

ناشناس گفت...

سلام دوست گرامي. سپاس از حضورتون.و ممنون از لطفتون.پاينده باشيد.

lady گفت...

درود دوست گرامی
در مورد هاشمی با دوستان موافقم...وی در تمام جریانات نشان داده فردی محافظه کار و بیشتر به فکر منافع خود می باشد.در خطبه ها هم جانب میانه را گرفت.
در مورد اسماعیل فصیح.مطلب زیبایی نگاشته بودید.و با آوردن نام محلات قدیمی تهران حس خاصی را در من ایجاد کردید.حس یک دوست که در یک خیابان قدیمی ناگهان به دوست قدیمیش بر میخورد.روحش شاد.
در مورد ادبیات روسیه هم چیز بیشتری نمی گویم چون مشخصا شما خودتان استادید.ولی من کتابی که شما فرمودید نخوندم.
موفق باشید(گل)

ناشناس گفت...

حقیقتش نمیخواستم بنویسم, چون بعضی وقتا وبلاگت را" می خونم.. اما از اینکه ندانسته درباره این وقایع قضاوت می کنی و حتی با قلم سبز می نویسی,.برات خیلی متاسفم. بنده خدا تو مثلا در آلمانی, خیر سرت ببین این خارجیا چه بلایی سر ایران آوردند؟ شاه را بردند و این خمینی را سوار هواپیما کردند آوردندش تهران. همین فرانسه و آلمان تنگ نظر که فقط به فکر منافع خودشونند. ..خودت این حوادث را با انقلاب مقایسه کن. یه خورده فکر تو بکار بنداز... در ضمن از اینکه از مرحوم اسماعیل فصیح یاد کردی ممنون... بیشتر کتاباشو خوندم ..اون کتابی که اسمش یادت نیست "دل کور" نام دارد. ثریا در اغما جالب بود. زمستان 62 زیبا بود. شهباز و جغدان هم درباره خاندان منفور فیودال "حقیقت " افشاگری کرده است که حتما کتاب شهباز وجغدان را بخوانید