شبانه
مرگ من سفری نیست،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر نا مردمانش
آئین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر!
خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند
از شعر شبانه احمد شاملو
پدرم
-
*پدرم*
سیزده سال پیش درچنین روزی به خانه پدر زنگ زدم. خاله بزرگ گوشی را برداشت. از
شنیدن صدایش تعجّب کرده و بعد از سلامی عجولانه، پرسیدم:« شما چرا گوشی ...
۴ روز قبل
۱ نظر:
شاملو، نامی که هرگز از ذهن و دل ما پر نخواهد کشید.
ارسال یک نظر