۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

یاسمن و . . .

درست ساعتی بعد از آخرین مطلبم ترانه یا سرود مرغ سحر کامپیوترم دچار دل پیچه الکترونیکی شد و مرا برای چند روزی از دنیای مجازی دور ساخت و خانه نشین جهان عینی نمود و مجبورم ساخت تا برای آگاهی یا همراهی با روزمره های گیتی و همچنین برای کاستن از اندوه دوری از یاران نازنین دنیای مجازی به جعبه جادویی متوسل شوم.اولش خوش آغاز شد مقارن بود با شکوفایی غنچه های یاسمن تونس که گویی از جعبه جادویی من گذشته به فضای اتاقم رخنه میکردو با آه و حسرت مرا میبرد به جلوی بساط کتابفروشی های دانشگاه در سالهای هزاران امید تا کتاب بر میگردیم گل نسترن بچینیم بخرم مانند خیلی از هم نسلانم با این آرزو که باغچه خانه ماهم روزی غرق نسترن گردد دریغا که لاله زار شد آنهم چه لاله زاری . . .
هر روز که میگذرد جعبه جادویی من خبرهای خوشی میدهد تا جایی که من سرکوفت صفحه اش را به صفحه مونیتور بیمار کامپیوترم میزنم که تا قبل از نقاهتش همواره پر بود از خبرهای بد و یاس آور حال جعبه سحر آمیز من خبر از این میدهد که یاسمن تونسی همچو پیچکی از دیوار بالا رفته و بر کوچه فرود آمده و عطرش مانند یاس امین الدوله نه کوچه که خانه همه همسایه ها را فرا گرفته از این همه خبر خوش به وجد میام اما وقتی بیاد جوانه نورس سبز خانه میفتم که خیلی زودتر از بوته یاسمن تونسی سر از خاک بر افراشت اما افسوس شکوفه نداده تبرها به جانش افتادند . روز بعد روز بدی بود به خانه که میرسم برای اینکه خبری را از دست نداده باشم ویدیو تکس را باز میکنم دعوت به راهپیمایی یک میلیونی و کلی تبلیغ و تعریف غربی ها لجم میگیرد یاد سه و چند ملیونی خودمان و کم محلیشان میفتم که در قسمت پایین صفحه ناگهان چشمم میفتد به خبری که گویی برای خالی نبودن عریضه نوشته شده زنی از سلاله ما و همچو ما آواره و غربت نشین به جمع لاله ها پیوست با آنکه تصمیم گرفته بودم تا رفع نقاهت کامپیوترم وارد دنیای مجازی نشوم با دیدن این خبر ناگوار راهی اینترنت کافی ( کافی شاپ ) میشوم در آنجا همینطور که فهرست وار عناوین اخبار و مطالب را میخوانم با خبر بد دیگری مواجه میشوم داریوش همایون هم رفت برای فقدانش همانقدر ناراحت میشوم که در طول این سالها برای مرگ خیلی از بزرگان بویژه آنهایی که دور از یار و دیار بار خود را بستند .او کسی بود که روزنامه اش دانشگاهی برای فراگیری علم خبرنگاری بود و یادگارا نش هم بیشمارخبرنگاران زبده ایی که داشته و داریم و دیگر اینکه او تنها وزیری از وزرای شاه بود که تا واپسین لحظه حیاتش به میهنش اندیشید و قلمزد ( روحش شاد و یادش گرامی باد) باری صفحه مونیتور آنجا هم عین مونیتور من پر از غم و اندوه بود و حسرت مثل درد دل دختر بازمانده آن بانو که به حق میپرسید آیا این حق را نداشته در اخرین لحظه حیات مادرش اورا ببیند و من در دنیای فانتزی خود مادر را مجسم میکنم که اگر دخترش را میدید حتما برایش مرا ببوس گلنراقی را میخواند. اما آنچه در آن وقت کم در اینتر نت کافی در اینجا و آنجا دیدم و مسخره بود دعوای دو گروه که این دگرگونی ها را در گوشه و کنار عالم را به خود نسبت میدادند یکی صدور انقلابش مینامید و دیگری کپی برداری از حرکتی که متاسفانه بیحرکت ماند . دیروز با رفع نقاهت کامپیوترم با جعبه جادویی ام وداع کردم به امید اینکه روزی نه در دور دست عطر یاسمن خانه ما را به اتاقم ساطع کند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Good information. Lucky me I discovered your website by accident (stumbleupon).
I've saved as a favorite for later!

Also visit my site - steroids for muscle building