پدرم
-
*پدرم*
سیزده سال پیش درچنین روزی به خانه پدر زنگ زدم. خاله بزرگ گوشی را برداشت. از
شنیدن صدایش تعجّب کرده و بعد از سلامی عجولانه، پرسیدم:« شما چرا گوشی ...
۱ ساعت قبل
کوچه ای هست که قلب من آن را // از محلههای کودکی ام دزديده است
۱ نظر:
سلام به دوست بزراگوارم
شرمنده از اینکه کمتر به بلاگ تون سرمیزنم
این روزا خیلی کاراهست که فرصت نتگردی و سیر در دنیای مجازی رو برام کم میکنه...
ولی من یادمه که برای یه پست پاییزی شما کامنت گذاشته بودم و فکرکنم تو همین بلاگ امیریه بود....
من عاشق فصل پاییزم... دوست دارم که هر لحظه ش رو زندگی کنم ولی چند ساله که از کنار پاییز میگذرم و ....
امسال هم که به جای پاییز یه راست رفتیم تو زمستون از بس که هوا سرده!!!
ارسال یک نظر