۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

. . . And honey, I miss you

خواهر نازم یک هفته هست که رفته ایی و من هنوز نمیتوانم باور کنم نازنینم دیگر نیستی فکر میکنم هنوز مثل تملم این سالهای دوری هستی اما با این تفاوت که دیگر نمیتوانم که وقتی دلم هوایت را کرد با فشار بر چند شماره صدای مهربانت را یشنوم مثل آخرین باری که با من حرف زدی و با صدایی که گویی از ته چاه در میامد و من ساده لوحانه فکر میکردم بخاطر ضعف بعد از عمل است و تو که متوجه نگرانی من شده بودی از موفقیت عملت گفتی و برای گمراه کردنم جویای حال یکایک ما که اینجا هستیم شدی وبرای اینکه شکسته شدن بغضت را نشنوم گوشی را به دخترت دادی و آنروز و روزهای دیگردرتماسهایم هر دویشان این یادگارهای از تو بجا مانده ازمن میخواستند برایت دعاکنم و باور کن منهم هر روز برایت دعا کردم تاباشی نه برای چتد روز عید بلکه برای همیشه .
خواهر خوبم تو بهتر از هر کسی میدانی که در طول زندگیداغهای زیادی دیده ام وحال خود نیز به آنها افزون شدی اما یا این تفاوت پدر جوانمرگم که شتابان رفت طفل بودم و نادان که عظمت فاجعه را بدانم و بفهمم که گذر روزگار بعدها جای خالیش وردش را در حیاتم نشان داد بعد مادر که با چهل و پنج سال ترسید از غافله رفتگان جابماند و رفت اینبار هم جوانی به فریادم رسید و غرورش که مقابل درد هرچقدر هم عظیم باشد باید ایستادومهم تر اینکه درسرزمین پدری بودم و در مجله ایی که دوستش داشتم و دارم تو بودی و . . . باز بعد در اوان ورود و هجرتم که توامان شد با هجرت مادر بزرگ که تمامی زندگیم بود که زندگیم از او بود و هر آنچه داشته و دارم که آنراهم با شوک دوری ازیار ودیار و فریب خویش که پیر زن آفتاب لب یام بود . . واین است رسم روزگار و . . با این بهانه ها با ناله هایم سودا کردم و خود را آرام ساختم ولی حالا چه زود نوبت به تو عزیز دلم رسید وتو هم چه آسان آری گفتی و چه بی درنگ رفتی و حالا من چه ناتوانتر از همیشه در این غربتم و تهی تر از هر زمانی که بتوانم بازغمی دیگر آنهم به این بزرگی را سالها بدوش کشم .
عزیز دلم منهم در تنهایی هایم برایت به سوگ نشستم و برایت مراسمی برگزار کردم میهمانان من عکسهایت بود و سبد سبد خاطرات شیرینی که از تودارم و اشگهایم که اینبار نه از شوق دبدارت و نه برای جدایی و رجعت به خانه و کاشانه ات بلکه برای هجرت بی بازگشتت و. . . و گوش فر دادن به همه آن ترانه هایی که دوست داشتی که یکی هم هانی یود قصه پر غصه سفری همچون سفرتو که حال من برای دلتنگیم به یادتو و روزهای باهم و دور هم بودنمان گوش میکنم و همراه آن برایت میخوانم :
And honey, I miss you گوش کن . . .

۸ نظر:

Mo گفت...

تلخی را به سختی می‏شود شیرین کرد. شیرینی خاطراتش را بر لب کسانی بنشان که از تلخی بی کسی در رنجند.

هستی گفت...

کاش من هم قلم شما را داشتم و حال دیروز خود را که مثل حال شما بود مینوشتم. من هم دیروز با عکسها و خاطرات خواهرم محفلی داشتم.محفل اشک و ناباوری. چطور میشود که باور کرد عزیزمان هرگز برنمیگردد؟

beh گفت...

so sorry.. I attached the music file to mine

محبوب گفت...

چقدر متاسف شدم از خوندن این نوشته...چقدر این زندگی گاهی وحشتناک تلخ میشه...روحش شاد

نگين شيراز گفت...

از صميم قلب بهتون تسليت ميگم دوست من ...

از خداي مهربون ميخوام كه اون عزيز از دست رفته رو قرين آمرزش قرار بده و به شما صبر و آرامش عطا كنه ...

شريك اندوه شما ... نگين

شهربانو گفت...

حسین عزیز چند بار آمدم و خواستم بنویسم که داغ خواهر عزیزت داغ برادر از دست رفته ام را تازه کرد که اشک نور چشمانم را گرفت و دیگر ندیدم. امیدوارم که دلتان آرام گرفته باشد.

زیتون گفت...

حسین عزیز
از صمیم قلب بهت تسلیت میگم.
خیلی ناراحت شدم.
نمی دونم چی بگم:(((( خیلی دردناک بود

اهور گفت...

هر چند که دیر اینجا اومدم و این نوشته را دیدم ولی امیدوارم که تسلیت مرا در این غم بزرگتان پذیرا باشید.