۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

تلخترین شیرینی زندگی

یکی از یاران امیریه صدف در وبلاگش از خوانندگانش پرسیده :اگه بهتون بگن یه کلمه رو از دفتر زندگی با پاک کن پاک کنید شما چیو انتخاب میکنین؟
همین پرسش او انگیزه ایی شد که یاد خاطره ایی بیفتم سال 59 درست همین اردیبهشت ماه بود که مادر ما را ترک کرد و هم زمان بود با دوران خاتمه خدمت من و مملکت انقلاب زده که هنوز کاری دست و پا نکرده بودم .در مراسم مادر, که تمام اقوام جمع بودند پسر عموی او هم حظور داشت و دایی از وی خواست در شرکتش اگر امکان دارد دست مر بند کند هم از بیکاری خلاصی یابم و هم با مشغول شدن از غم مادر کاسته شود که او هم پذیرفت وآدرس داد و قراری گذاشتیم . پسر عمو, حسابرس قسم خورده بود که شرکت حسابرسی و خدمات حسابداری داشت که کارمندانش را به کارخانجات و شرکتها میفرستاد و چون همزمان با دولت موقت بود , چندین کار بزرگ هم به او سپرده شده بود تا ته توی حیف و میلها را در بیاورد .روز موعود رفتم واستخدام شدم بنده خدا لیست مشتری ها و جاهای آنها را نگاه کرد مرا به تخت جمشید نرسیده به سفارت آمریکا نزدیک ویلا فرستاد تا به خانه نزدیک باشد. فردای آنروز رفتم و خودم را به سرپرست تیمی که آنجا مشغول بودند معرفی کردم و کار ثبت اسناد به من محول شد که علاقه من و یاری بچه ها دوماهی نکشید که از حالت نخودی در آمدم و جزیی از تیم که لازم میشد جاهای دیگر هم برای کمک میرفتم بجز ما , که پنج نفر بودیم دوسه تا دانشجوی مدرسه عالی شرکت نفت هم گاهی برای کار آموزی میامدند و بعد از ظهر ها هم یک کارمن بانکی میامد و دفتر روزنامه و کل اصلی را برای دارایی مینوشت که حالا با همه آنها دوست شده بودم . روزی نمیدانم چی شد یا اینکه دوستان خسته بودند خواستم جو را عوض کنم روکردم به آنها گفتم یک سوال دارم , دوست دارم نظر شما ها را بدانم همگی کنجکاوانه یکصدا گفتند بیرس . پرسیدم :
بنظر شما تلخترین شیرینی زندگی چیست ؟
یکی دوتا بشوخی چیزی گفتنند اما دو نفرشان شدیدا بفکر فرو رفتند جوابی میدادند و اما خود قانع نمیشدند القصه این پرسش ما را چند روزی مشغول کرد هر روز کسی جوابی را پیدا کرده بود را به دیگران میگفت و با نقد بقیه روبرو میشد تا اینکه روزی یخه خودم را گرفتند که من خودم چه جوابی دارم راستش منکه برخورد آنها را جدی دیدم خود, به تکاپو افتاده بودم لااقل یا نسبتا جواب قابل فبولی داشته باشم که این بود.
داشتن ثمره ایی بدون داشتن معشوق !
همگی که از من بزرگتر بودند و در زندگی بیشتر تجربه داشتند, جا خوردند هر کاری کردند اشکال نتوانستند بتراشند نتوانستند و بجایش هندوانه هایی بود که زیر بغلم میگذاشتند که چنین احساس لطیفی دارم خب جوانی بود وشور و حا لش .
حال دوستان عزیزم شما چه فکر میکنید و چه جوابی به این پرسش دارید.

توضیح شاید از نظر دستور زبان قارسی تلخترین شیرینی اشکال داشته باشد اینبار را نادیده بگیرید.
نفاشی بالا عشق مادرانه اثر لوسیا دیوفل Daciana Lucia Deufel میباشد .


۱۴ نظر:

باران گفت...

تلخترین شیرینی زندگی من دختر کوچکم هورساست...ازش تو پست هام زیاد نوشتم...میتونید پستهای سیزده بهمن رو از ارشیوم بخونید...

sadaf گفت...

سلام حسین آقا . مرسی از اینکه به وبلاگ من اشاره کردید. راستش از دیروز تا بحال خیلی تو فکر رفتم و بنظر من تلخترین شیرینی زندگی درد زایمان هست. البته بدون اپیدورال . چون من خودم کشیدم و بنظر من در عین تلخی خیلی زیاد یه شیرینی درونش هست

ناشناس گفت...

*حسین جان همیشه در دیار شما به من خوش می گذره. من جدا آلمان رو دوست دارم. دوستان گلی هم اونجا دارم كه دیدارشون همیشه مایه‌ی شادیه. یكی از دوستان گل صمیمی‌ام هم آلمانی‌ست.

nazkhatoun

ناشناس گفت...

حسین جان دوباره سلام. در جواب صدف تو وبلاگش نوشتم: تبعیض یا همون نابرابری بین زن و مرد رو پاك می‌كردم. از همسرم هم پرسیدم میگه "خیانت".

اما این سوال خود شما سخته خیلی. من جوابی براش پیدا نكردم و مغز درد گرفتم:)

nazkhatoun

فرزانه گفت...

حسين آقا بالاخره دارم موفق ميشم براتون كامنت بزارم. آخيش.
والا خيلي فكر كردم. فكر نميكنم بشه به يك موضوع اشاره كرد. مي تونه خيلي چيزا باشه.
مثلا مهاجرت به يك كشور ديگه براي خاطر تحصيل يا موفقيت شغلي ...

هستی گفت...

سلام حسین عزیز
راستش من هزاران کلمه توی ذهنم دارم که نمیدانم کدام را انتخاب کنم...مرگ عزیز...خیانت...ازدواج...و...

فرهاد گفت...

تلخترین شیرینی زندگیم زمانی بود که دختر بزرگم ماهه بود ، به خانه رسیدم ، نشستم و نگاهش می کردم اما فکرم متوجه گرفتاریهای فراوانی بود که احاطه ام کرده بود ، یک لحظه به خودم آمدم و دیدم دخترم ، چهاردست و پا خود را به پاهایم رسانده و بالا می آید ، از خوشحالی فریاد زدم و همسرم را صدا زدم که بیا و ببین که مریم چهاردست و پا راه می رود ، خنده تلخی کردو گفت ، یک هفته است که چنین است و تو می بینی و بیخبری !

در بلاگ نیوز لینک دادم

alma گفت...

راستش خیلی سخته راجع به این موضوع باید خیلی فکر کرد.

پاسدارطبيعت ايارن گفت...

تلخترين شيريني زندگي در كل لحظه هاي شيريني است كه به تلخي شروع و پايان مي يابد. مثلاً آدم كلي براي يك مناسبت در زندگيش تدارك مي بينه بعد با يك اتفاق ناگهاني يا يك برخورد يااخلاق بد يك نفر تمام شيريني آن لحظه ها به تلخي تبديل مي شود.

پاسدارطبيعت ايران گفت...

حسين گرامي واقعاً سپاسگزارم از اينكه براي امضاي پتيشن كمك مي كنيد.

ناشناس گفت...

سلام بر حسين آقا. سوال سختی یه.
delamchoondaryast.persianblog.ir

سپیده گفت...

سلام
شما همیشه به من لطف دارید و شرمنده ام میکنید
راستش به نظرم هر کار سختی که آخرش شیرینی و لذت داشته باشه همینه.....مثلا با سختی درس خوندن و بعد به مدارج عالی علمی که آرزو باشد رسیدن!

دختر همسایه گفت...

سلام حسین آقا فکر میکنم باران جواب شما رو داده ...اینکه این شیرینی در عین تلخی باز شیرینه ....بعضی دوستان انگار سوال رو نفهمیدند ....مثلا خیانت یه تجربه تلخه زندگیه و اصلا شیرینی نداره ...خود شما جواب رو درستتر دادید.

شهربانو گفت...

جواب شما درست بود. با صدف و دختر همسایه هم موافقم تولد فرزند عین تلخی و درد شیرین ترین لحظه زندگی نیز هست.
اگر پاک کنی در دست داشتم فردای سال گذشته را پاک می کردم شاید داغ برادر را نمی دیدم