۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

برف , آرزو . . .

از زمانی که بیاد دارم برف را دوست داشته وهنوز هم دارم . در دوران خوب گذشته که مقارن بود با دوران کودکی و نوجوانی ,آری همان زمانهایی که گویی خداوند در نزدیکی آدمیان حظور داشت و یا آدمیان به او نزدیکتر از امروز بودند و شاید هم بخاطر اینکه خلافهای خودرا بنام او هزینه نمیکردند و یا بنام او به خلق اله نمیفروختند خدای مهربان هم نیکیها را بی جواب نمیگذاشت و بنوعی هر کسی را به آرزویش میرسانید . منهم یکی از بندگان آرزو مندش بودم که هرساله بویژه چند روزی به روز تولدم مانده از او میخواستم که آنروز را سپید کند و با بارش برف همراه سازد که از قضا تقریبا تا سالهای اولیه دهه پنجاه چنین نیز میشد وادامه داشت تا آخرین بار یکسال به انقلاب مانده سال 56 که سرباز بودم جلوی درب کلانتری کمک قراول بودم که مصادف با روز تولدم بود دانه های برف نرمک نرمک رقص کنان بر روی زمین و من فرود میامدند واز خیابان فرشی سپید و از من آدم برفی جانداری ساختند و بعد ازدیگر تا زمانیکه بودم دیگر چنین نشد و تولدهایم بی برف ماندند انگار مانند خیلی چیزهای دیگر خدا هم قهر کرده و رفته بود .
هفته پیش هواشناسی خبر از آخر هفته پربرفی داد که البته خبر نبود که اخطار بود که مردم خودرا آماده سازند .شنیدن آن کلی شادم کرد شده بودم همان کودک سالهای دور که صبحها ی زمستان از خواب که بیدار میشدم و از زیر کرسی بیرون آمده وبرق آسا خودرا به پنجره میرساندم و پشت دری سفید را کنار میزدم که ببینم حیاط سپید هست و برف میبارد و اگر آری راهی حیاط میشدم و صدای مهربان مادر بزرگ که بالا لوت گتمه بیرشی . . نوخشلاسان ( عزیزم لخت نرو چیزی بپوش سرما میخوری) ولی همینطور که صدایش را میشنیدم با دمپایی و لباس یه لا قبای خود در حیاط جولان میدادم و میدیدم پیرزن ترسان و لرزان از سر خردن با تکه لباس گرمی بسوی من میاید . بعد از صبحانه نوبت میرسید که بزنم بیرون و دنبال دوستانم بگردم از کوچه خودمان سعادت به سمت زیر بازارچه و از آنجا با رفقا میرفتیم بلور سازی , مهدی موش , اسفندیاری ,ظفرالدوله , ارامنه و فرهنگ . . . و آنروز , روز فراموش نشدنی میشد که اگر با 20 دیماه روز تولدم بود مقارن میشد که میدانستم بعد از پرسه زدن با رفقا در بازگشت به خانه مادر بزرگ با قوطی شیرینی که از قنادی روشن خریده و چایی داغ تازه دمی انتظارم را میکشد .
همانگونه که هواشناسی اعلام کرده بود با کمی تاخیر نیمه شب جمعه بارش برف آغاز شد , در زمانی کوتاه همه جا را سفید کرد و من هم صبح شنبه همچون همان دوران گذشته زدم بیرون از خیابانمان به کوچه ایی و از کوچه به خیابانی دیگر و . . . اگر چه برف بمانند همان برفهای پیشین سفید و زیبا بود و هست ولی افسوس این کوچه و پسکوچه ها میدان و خیابانها با تمام زیباییشان آنهایی نبودند که من دنبالشان بودم و این مردمان خوب هم دوستانی که گمشان کردم نبودند , با تمام اندوهی که وجودم را در بر میگرفت تنها این خوشحالم میکرد میدیدم خدا باز گشته است اینرا در چند ماهه گذشته از بهار امسال حس کرده بودم و با برف روز تولدم دیگر یقین پیدا کردم که چون زمانهای خوش گذشته در کنار و نزدیک خلقش هست که باز آنها را به آرزوهایشان برساند.

هیچ نظری موجود نیست: