کوچه ای هست که قلب من آن را //
از محلههای کودکی ام دزديده است
۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سهشنبه
عجیب ولی واقعی . . .
دو روز پیش شاهد اتفاق عجیبی بودم بطوری که تمام فکرم را مشغول خود کرده است .محل اتفاق درون قفس قناری هایم بود با آنکه ده سالی است قناری دارم و در طول این مدت خیلی چیزها از این موجوداتی خوش الحان که چند گرمی بیشتر وزن ندارند دیده ام, از عاطفه تا وابستگی و غیره اما این حادثه یا اتفاق پدیده دیگری بود.چند ماه پیش فربد عزیز که تجربه زیادی راجع به حیوانات دارد راهنماییم کرد که برای مشکلی که برای قناری ماده ام پیش آمده بود جفتی بخرم که منهم به حرف او گوش کرده قناری زرد نری را خریدم از آنجا که جثه نسبتا درشتی دارد بیاد گوریل انگوری نامش را انگوری گذاشتم برخلاف تصور من که فکر میکردم با ورود قناری تازه وارد تا بهم عادت کنند چند روزی جنگ و جدلی خواهیم داشت, چنین نشد و بر عکس زندگی مسالمت آمیزی را شروع کردند البته دخترک خیلی زود دوست شد و بوبوش یا پسرک رفته رفته خرجش را از این دو جدا کرد بگونه ایی که شبها او تنهایی بالای تاب میخوابد ولی آندو بهم چسبیده شب را به صبح میرسانند و نکته قابل توجه اینکه شاید بخاطر حسادت و یا احساس دیگری خصومت جزیی بین بوبوش و انگوری پیش آمده در طول روز بندرت ولی غروبها بین ساعت و ششش و هفت نیم ساعتی بوبوش حالت حمله ایی گرفته شروع به جیغ و فریاد میکند اوایل انگوری بنده خدا عکس العملی نشان نمیداد ولی رفته رفته او هم حالت تدافعی گرفته و عین سرو صدای بو بوش را در میاورد ولی هیچکدام برخورد فیزیکی نمیکنند و وقتی خسته شدند به گوشه ایی خزیده به تمیز کردن بال و پر خود پرداخته و بعد به محل خواب خود که گفتم میروند. همین یکشنبه بعد از ظهر بود که بوبوش حالت غیر عادی مثل حالت کسی که دارد خفه میشود را داشت, فکر کنم شاهدانه مخلوط در غذایش بود که همیشه میان منقارش خورد میکند پریده و راه گلویش را بسته بود طوری که بیحرکت روی چوب مانده بود نرمال از من میترسد اما آن لحظه وقتی دستم را داخل قفس کردم توان فرار را نداشت بیرون آورده دیدم کاری نمیتوانم بکنم اورا در وان حمامش در داخل قفس رها کردم شاید آبی بخورد و رد شود که او با هزار بدبختی خودرا بیرون کشیده دوباره روی چوب ایستاد و وضعیتش بد تر هم شد در همین حین بود که دیدم انگوری خودش را با عجله به بو بوش رسانده نگاهی به او کرد و بعد نوک خود را به گردن او برده و پری که بیشتر مانند پرز بود را کند من ساده لوحانه فکر کردم حالا که بوبوش ناتوان شده و نا ندارد انگوری فرصت را غنیمت دانسته و انتقامجویی میکند در همین فاصله که من غرق افکارم بودم انگوری دو بار دیگر با ضربه ایی به گردن بوبوش باز پری را کند و بعد گذاشت رفت در این لحظه بوبوش به حال عادی برگشته و خودش بسمت آب رفت و کمی خورد و زندگی طبیعی خودش را دو باره شروع کرد. اینجا بود که تازه فهمیدم انگوری مهربان من همان کاری را کرد که ما انسانها وقتی لقمه ایی گلوی کسی گیر میکند میکنیم یعنی ضربه زدن به پشتش و . . . این عمل انگوری پیام اولی که برایم داشت رازی بود که در طبیعت و در ذات حیوانات هست و ما از آن بی خبریم مانند گربه مادری که دم کنده شده و آویزان بچه اش را با دندان کند کار جراح را انجام دادکه قبلا حکایتش را نوشتم و بعد عاطفه و هم نوع دوستی و گذشت که انگوری با جوانمردی از خود نشان داد و بفریاد کسی که با او هر روز مناقشه دارد شتافت که این رافت را زمانی که قناری ماده سابقم داشت جان میداد بوبی دوست سالهایم بالا سرش نشسته و با نگاهش از من میخواست کاری انجام بدهم , دیده بودم . پینوشت : متاسفانه عکسی از انگوری در دسترس ندارم حتما بعدا خواهم گذاشت و بوبوش قناری تیره رنگ در عکس میباشد. مطلب آخر دوست گرامیم پگاه : بينديشيم... حقيقت دارد هم حکایتیست خواندنی . . .
برای آن سفر کرده
-
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
« حافظ »
عزیزی که سفر می کند، حال و احوال آدمی به گونه ای بر هم می ریزد که گوئی شهر
...
اختلاف من و مولانا روی حضرت علی
-
علي، عمرو را از پا درآورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر صلي الله عليه و آله
پرسيد: «چرا هنگامي كه با او روبه رو شدي، او را نكشتي؟» علي عليه السلام در
پاسخ گ...
دو داستان
-
-----------
در آکادمی داستان و رمان گردون، حسین امیریعقوبی یکی از بهترینهای من است؛
یکی از امیدهام در ادبیات داستانی ایران، یکی از داستاننویسانی که در...
تظاهرات ضد نژادپرستی و تورک ستیزی در ایران
-
سهشنبه ۱۹ آبان ۱٣۹۴ - ۱۰ نوامبر ۲۰۱۵
ساوالان سسی: روز دوشنبه ۱۸ آبان، معترضین مدنی تورک در شهرهای مختلف
آذربایجان، تهران و دیگر مناطق ترک نشین کشور به خ...
اینجا «تنهایی» عادلانه تقسیم میشود
-
باز به سرودن رسیده ام دفترکم! کوچه های ذهنم که حجمی از سرگذشت یک نسل بود
دیگر خالی شده اند دارم باور میکنم پاهایم نباید از کلیم خیالم بالاتر رود و
صدای قلب...
اندر احوالات شیخ بالد
-
مریدان شیخ بالد در وصف او چنین گفتند که در اصل از میسیونرهای مستفرنگ بود به
نام اسقف استپانوس که به نیت اشاعه کفر به ام القرا وارد شد که از قضا اربعین
بو...
برای آنها که در ( دهه ی شصت ) کودکی کرده اند.
-
اینقدر به من نگو « نوستالژی باز » ،
وقتی
در زادگاه « پت و مت » زندگی می کنم ،
نمی توانم از آن بگریزم!
وقتی « تام »با دوستم ازدواج کرده
و « جری » همسایه ی ...
چرا محمدي زاده را زياد مقصر نمي دانم !
-
يك هفته از رفتن محمد جواد محمدي زاده از سازمان محيط زيست مي گذرد. در اين يك
هفته به اين مي انديشيدم كه چرا آقاي محمدي زاده كه روز ورودش به سازمان با
اون اس...
تهران قدیم
-
تهران قدیم…. درود بر تو : من و فرندانم در تهران بدنیا آمدیم و شناسنامه
هایمان از تران صادر شده است تهران قدیم و
جدیدhttp://www.youtube.com/watch?v=bC...
برای آبی ترین آبی ها و زلال ترین زلال ها ناصر خان
-
از روزی که با خبر شدم ناصر خان حال خوشی نداره و بستریه هروقت که کامپیوتر
را روشن میکردم ترس و حشتی وجودم را میگرفت که با خبر پرواز عقاب آسیا روبرو
بشوم. ا...
ایمان
-
ایمان! همیشه برام سوال بود ایمان داشتن یعنی چی وقتی امروز از خواب پا شدم
معنی شو تمام فهمیدم
همه ی سلول هام بهم میگن داری درست میری دارن میگن دیدی آخرش شد...
۴ نظر:
هرجای دیگه این نوشته را می خواندم باور نمی کردم!!!!
طبیعت چه می کند...
هرجای دیگه این نوشته را می خواندم باور نمی کردم!!!!
طبیعت چه می کند...
در میان گیاهان هم چنین اتفاقاتی می افتد و هر گونه موجود زنده هوا زی.
جالب بود.
چقدر قشنگ بود
فقط نفهمیدم که وقتی اینا یک جفت بودن چرا شما یکی دیگه آوردید؟
ارسال یک نظر