۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

پرسش . . .

پرسش



سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها
سلام قرمزها سبز ها طلایی ها
به من بگویید ایا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شبهای شهر بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنیده اید
که از دیار پری های ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
و لای لای کوکی ساعت ها
و هسته های شیشه ای نور پیش می آید؟
و همچنان که پیش می آید
ستاره های کلیلی از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازیگوش
از حس گریه می ترکند


شعر از دختر امیریه فروغ

۲ نظر:

فرهاد گفت...

چه دختر با احساسی داری ، نگفتی چند سالشه؟
امیدوارم همیشه شاد باشید و جمعتان جمع

نیکابان گفت...

چقدر این شعر با حال و هوای این روزای داخل همخوانی داره...
و پست قبلی شما گل صباح ... بسیار لذت بردم...
تابستانهای کودکی من در باغی در نزدیکی شهر میگذشت... خاطرات شما منو برد به اون سالها... که خیلی ازش دور شدم..!