امروز صبح که در سایتها اخبار را دنبال میکردم در پیک ایران چشمم به این مطلب افتاد عکس : بازارچه شاپور،گذر قلی و اطراف آن
از حوشحالی داشتم پر در میاوردم بعد از 22 سال میتوانستم قسمتی از محله ایی را که پای گرفته ام یک بیعت مجدد با آن مکان مقدس تر از هر کجایی که مرا در دامانش پروراند داشته باشم و به او بگویم اگرچه حال تقریبا نیم عمرم را از تو دور بودم اما نه هنوز بلکه تا هستم فراموشت نخواهم کرد و پیوسته در تب شوق دیدارت خواهم سوخت آری بیدرنگ روی نوشته کلیک کردم و تصاویر انتخابی سایت یاد شده را دیدم و برای دیدن تمامی عکسها سایت تهرونی که نامش زیرتصاویر میباشد را یافته و به تماشای آنها مشغول گشتم و به همان اندازه که شاد بودم همان میزان و شایدهم بیشتر غمگین با آنکه در تصاویر شاهد خیلی دگرگونی ها بودم اما بازارچه و گذر هنوز هم سعی در حفظ بافت خودرا دارند و با دقت در عکسها خالی بودن درودیوار از شعارها و تمثال مقدسین عصر جدید حکایت از این دارد اهالی محله دوست داشتنی من هم بافت خودرا که با تمام بلاهایی که سرشان آمده نگاه داشته اند هنوز هم دیوارهای بازارچه با آنکه چهل و اندی از اسباب کشی حاجی رفتاری میگذرد بوی چلویش را میدهند وهنوز بوی تره بار و میوه ها فضای میدان را گرقته وباز هم حتما صبح ها صدای ضرب مرشد باشگاه پولاد در کوچه فیل خانه بر میدان شاهپور هم طنین می اندارد .
خیابان شاهپور که در سایت تهرونی یا بزبان عامیانه و یا برحسب ملاحظاتی شاپور قید شده مانند بازارچه قوام الدوله که در سایت مزیوربه شاپور تبدیل گشته که اولین بار با میل و رضایت مردم تغییر کرد. در اوج انقلاب تنها مسجد خیلی فعال از مساجد محل مسجد شازده خانم نزدیک بازارچه نو بود که پیشنمازش آقای خسروشاهی بود پیرمرد مومن ووارسته ایی که بی پروا هرشب سخن رانی میکرد و در یکی از همان شب ها از آنجا که خود تورک بود به مردم پیشنهاد کرد اگر مایل باشند نام شاهپور را تغییر دهند و خود نام خنیف نژاد را پیشنهاد کرد که مردم با دل جان پذیرفتند که دیری نپایید چون نام مصدق بر روی امیریه حنیف نژاد را هم نتوانستند تحمل کنند و نام وحدت اسلامی را برشاهپور و ولی عصر را بر امیریه تحمیل نمودند .خیابان شاهپور که با امیریه وخیام بصورت پارالل یا سه خط موازی از راه آهن یا خیابان شوش آغاز میشوند که خیابان سپه هم انتهای آنها که امیریه امتدادش خیابان پهلوی (ولی عصر)که میرسد به شمیران و تجریش شاهپور هم امتدادش حاقظ که در نهایت کریمخان و بهجت آباد و خیام هم آخرش همان خیابان سپه و باغ ملی و غورخانه. به همان تعداد و یا همانطور که خیابانهایی امیریه را به شاهپور پیوند میدهند بترتیب مختاری مولوی مهدیخانی (مهدی موش) ظفر الدوله (شیخ بهایی) فرهنگ و ابوسعید اما شاهپور را کوچه ها و گذر ها به خیام گره میزنند مانند بازارچه شاهپور گذر قلی بازار چه نو گذر مستوفی کوچه معیر گذر وزیر دفتر درخونگاه . . .که هرکدام به نقطه ایی از خیام میرسند مثل سید نصرالدین پاچنار گلوبندک و سبزه میدان.
خیابان شاهپور ومیدان شاهپور نه مانند خیام چون مجاور بازار تهران میباشد صرفا تجاری و نه مثل امیریه که در کنار کاخ شاه (کاخ مرمر)و مجلس سنا ودانشکده افسری و مرکز سکونت الدوله ها والسلطنه ها و . . مدرن و امروزی و ویژه ,بلکه خلوت تر هم مسکونی و هم تجاری و قدیمی که میدان هفت گنبندان (حسن آباد) و باغ سنگلج (پارک شهر) و باغ معیر . . دلایل این مدعا.
از جذابیتهای کوچه های پیچ در پیچ این جوی آبی بود که از تمامی آنها عبور میکرد که تا وقتی بودم نیز بود آب زلالی که عده ا یی آب شاه و گروهی به فرمانفرما نسبت میدادند که در زمستان ها گرم بود و بخاری از آن ساطع میشد که کارگران با آب ولرم آن غروبها دست و صورت خود را میشستند که باز این آب در تابستانها بقدری سرد و خنک بود که با آن به جنگ گرما میرفتند که متاسفانه بعضی ها ارزش آنرا نمیدانستند و با ریختن شغال آلوده اش میکردند.
از مواهب این منطقه و یا این محلات بخاطر نزدیکی به بازار وفور کار است تمامی کوچه ها چپ و راست دکان هایی هستند که بیشتر بصورت کارگاه تنگاتنگ در مجاورت هم که بیشتر شان هم در رابطه با کفش کار و تولید میکنند که دلیل آنهم نزدیکی آنان به پاچنار که چسبیده به بازار کفاشها و کوچه ولی میباشد هست که قسمت های مختلف کفش بصورت سری تولید و روانه بازار میکنند که تصویر بالا نشان از رونق کار در این محله دارد و برای آنهایی هم نمیدانند پستایی چیست, رويه برش شده چرم كه آماده براي دوختن است میباشد و کسی هم که آنرا میدوزد پستایی دوز گفته میشود.
اینهم گویی نانوایی مدرن است که افسوس و صد افسوس جای سنتی آنرا گرفته است در گذشته ایی که من شاهدش بودم بیش از ده ها نانوایی از لواش تبریزی ویا لواش هوایی سنگک تافتون وبربری نا سوخاری و نان قندی . . پخته میشد از بازارچه گرفته تا مسجد رشتیها و کوچه کلیسا که در فواصل کوتاهی با هم قرار داشتند که چه همهمه مشتریانشان در صف و چه بوی نان تازه شان فضا را در بر میگرقت.
اینهم دیوار یکی از کارگاه ها که در گذشته پر بودند از عکس هنرمندان وطنی مانند فروزان و مرجان و زری خوشکام گیتا بویژه آخر سریها خواننده محل جواد آقا (یساری) یا قوتبالیستها ی آنزمان که بیشتر پرسپولیس وپوستر علی آقا (علی پروین) که بیشتر هم از مجله های جوانان و دنیای ورزش آنزمان بریده و نصب میشدند که امروزه جای خود را به نانسی و. . . داده اند.
اینهم یکی از کوچه بن بست های محله است که در نزد عوام به خاطر باریکی اینگونه کوچه ها به گوچه آشتی کنان معروفند.
جای دارد از بیمارستان رازی که همسایه دبیرستان من بود که روبروی حمام فرشته بین کوچه زاهدی و میدان شاهپور هم یادی کنم که آنهم در زمان خودش بهترین بیمارستان دولتی بیماریهای پوستی بود که بیماران را از دور و نردیک به خود جلب میکرد و افتخاری برای محله مان بود و خاطراتی که عمر یاری کند به آنها هم خواهم پرداخت.
۱۰ نظر:
ممنونم از نظرتون
من هم تهرانی هستم اما در قلهک متولد شدم و مادرم مال جنوب تهران بود
با دیدن این تصاویر یاد محله برق ادیسون آنها افتادم
یاد آن روزها به خیر . کوچه ما هم یک چشمه بود و آب زلال و خنکی داشت . چشمه را بستند و ازش قصه ای ماند.
نبریز هم خیابان شاهپور دارد که اسمش را به خیابان ارتش تغییر داده اند
شهربانو
واقعا ادمی با خاطراتش زنده هست عجب حکایتهای جالبی و عجب عکسایی امیدوارم همیشه شاد باشین و از خاطرات جالبتون برامون بگین
سلام.دلتنگی برای کوچه و محله دوران کودکی و نوجوانی برای ما خارجه نشین ها کمی شدیدتر هست.من هنوز خواب دبستان و کوچه ها و رودخانه ای که از میان آن روستای کوچک شمالی رد میشد، را میبینم.با اینکه تنها چند سال آنجا بودم اما همه خاطراتم را به شکلی به آنجا ربط میدهم و تصمیم دارم وقتی اینجا بازنشسته شدم به آنجا برگردم و یک مزرعه بخرم و گاوداری کنم.
سلام دوست خوب ممنون بابت کامنتهاتون کاملا مشخص انسان فهیمی هستید بهر حال به امید روز یکه همه انسان مفهوم واقعی زندگی رو بفهمن و همدیگرو اذیت نکنن به طبیعت و حیوانات هم احترام بذارن
من با اجازه لینکتون کردم
موفق باشید
من بروزم
از زیر این بازاچه که میرفتی، دست چپ، کوچهای بود که داییام در آنجا اجارهنشین بود. نهر آبی از توی کوچه میگذشت و همسایهگانی ارمنی داشت و بالطبع کوچه هم تمیز بود. شبها با حسین پسرش روی پشتبام میخوابیدیم.
حسین جان همه رفتند، البته نه حسین پسر دایی. جوانی هم رفت و وطن هم. حال ماییم و یادماندههای جوانی و روزهایی نه چندان خوش که طعم تلخ غربت و صافی زمانه، تلخیاش بگرفته است.
دوست خوبم شما دوباره تو این هوای پاییزی دانمارک منو به میدان شاهپوری که زیباترین خاطرات عمرم را در آنجا گذرانده ام، بردی. من تو اون کوچه و محله ها که جای لوتی هاو شیر زنان قدیم تهرون بود صفا و همیاری را تجربه کرده ام که یادآوریش اشک شوق به چشمانم میاره و افسوسشان را میخورم. منهم پایین تر از مدرسه شما در دبستان پسرانه آن زمان که مزینی نام داشت و دیوار به دیوار مدرسه دخترانه عبرت بود، درس خوانده ام و در کوچه های پیچ در پیچ بازارچه معیر، فوتبال بازی کرده ام و دنبال طایری که با چوب دستیمان هدایت میشد، دویده ام.
ته بازارچه معیر قهوه خانه ای بود که آنرا لوطی قدیم، قاسم گوسفندی اداره میکرد. بعد ها پسر بزرگترش که احمد نام داشت و دیگران احمدگری می نامیدنش، گردانده میشد. در دوران کودکی،شب های ماه رمضان همراه پدر به آن قهوه خانه کذایی میرفتم و شاهد ترنا بازی بودم، یاد آن قهوه خانه و مردان خوبش گرامی باد
جا دارد که از محله کلیسا که در آن حوالی بود و هموطنان ارامنه ما با صلح و صفا در آن زندگی میکردند و قشنگی خاصی هم به آنجا داده بودند، یادی کنم. دیوار زرد رنگ کلیسای قدیمی آنها هنوز جلوی نظرمه. یادش بخیر، عشق را هم برای نخستین بار در همان محله یافتم. دختری ارمنی که لبخندهای شیرینش فراموش نشدنی است! روزها از میدان شاهپور سوار ماشین شرکت واحدی که بلیطش دوزار بود، میشد و به مدرسه ای که در اطراف خیابان کریمخان بود، میرفت، منهم دنبالش!
راستی چه دنیاییه امشب به یاد کودکی هایم افتادم منهم در محله شاهپور بازارچه قوام الدوله کوچه وزیر نظام بزرگ شدم پدرم قهوه خانه بزرگی داشت نرسیده به جلو خان معیر قهوه خانه آقا حسین معروف بود خدا رحمت کنه میرزا غلامعلی حقیقت آنجا نقل میگفت و مراسم سهراب کشون برای خودش حال و هوایی داشت روزگار چه زود گذشت گاهی به آن محله سر میزنم و یادی از اهالی که دیگر نیستند می کنم برایشان فاتحه ای می خوانم و در مسجد حریری نمازی...و بعد آرام آرام در محله پرسه میزنم انگار دیروز بود که دستجات عزاداری محرم از بازارچه به سمت گذر قلی و پاچنار در حرکت بودند و ما می ایستادم و نظاره گر بودیم برای تمام بزرگان و نیکمردان بازارچه قوام الدوله علو درجات و غفران الهی آرزومندم
من هم بزرگ شده بازارچه قوام الدوله ، كوچه كليسا كوي رخشان هستم و اين قهوه خانه را كه بعد ها كبابي شد و سر كوچه معير بود خوب به ياد مي اورم و لبنياتي احمد اقا سر كوچه كليسا و گچ و اهك فروشي نبش ان و فشاري آب و علي اقا سنگً تراش كه با خانمش در منزل ما در بخش جداگانه حياط ما كه منزل بزرگ بود و كمك خانواده ما در نگهدازي منزل بودند را خوب به ياد مي اورم ، همينطور خرازي اقاي نورايي و اقاي غنيان كمي ان طرف تر كه دخترشان وحيده همكلاس من در دبستان كيوان بود كه در بازارچه ارامنه قرار داشت و من هم گرمابه فرشته ميرفتم و هم حمام قبله در ادامه كوچ كليسا به طرف بودزجمهزي وخيام
همينطور قناديل و بستي فروشي اقاي شيرازي كه دختر ايشان هم هم كلاس من بودند روبروي كوچه كليسا …
ياد همه شان گرامي باد …
ارسال یک نظر