دوسه روزی که ماه شروع شده بود متوجه شدم شهریور ماه است که اینهم از مضعلات هجرت و عدم استفاده از تاریخ شمسی میباشد که گاهی پیش میاید. شهریور جدای از اینکه نام ماهی از ماههای سال برایم میباشد نام محلها و اماکنی نیز میباشد که هر دوی آنها برای من پر از خاطرات تلخ و شیرین میباشد که یاد آور تلخیها همگی به ماه شهریور میباشد از فوت پدر در 48 سال پیش که از او همین را بیاد میاورم ( نکته جا لب این حکایت سالها پدر را در دنیای تخیلات و فانتزی خود ,اورا مرد ترکی کوتاه قد و باشکمی کمی بزرگ و با موهای ریخته مجسم میکردم که اولین بار که بالاخره موفق بدیدن تصویری از او شدم درست برعکس تمامی آنچه که من در ذهن کودک خود پرورده بودم بود)آخرین حادثه هم این هجرت و دوری 23 ساله که آنهم در شهریورماه رقم خورد. در این نوشته هدف نه از مرارتها که از لحظهای شادیست که این ماه و یا نام آن داده است میباشد. شهریور از نظر مکانی همیشه مرا اول یاد کوچه شهریور از کوچه های محل میاندازد که متاسفانه دوری از سویی و گذشت عمر و پیری از سوی دیگر دست بدست هم داده که نتوانم بدرستی کجای محل قرار داشت بیان کنم و آنچه هم بفکرم میرسد شک دارم که امیدوارو دوستان عزیزی که آگاهی دارند به اطلاع من برسانند, میتوانم بگویم که خیلی گفتنیها از این کوچه دارم . دومین مکانی که نام این سومین ماه تابستان را یدک میکشید میدان 25 شهریور میباشد حال هر اسمی که دارا میباشد مهم نیست (7تیر) که برای من یاد آور روزها و لحظه های فراموش نشدنی و زیبایی ازروزگارانی خوش است که همواره با شنیدن شهریور برایم زنده میشوند از تماشای فیلمهای خوب سینمایی مانند سرپیکو و شبکه تا فیلمهای جشنواره تهران در سینما دیاموند که با آنکه متاسفانه به آتش کشیده شد و با خاک یکسان شد اما از طرفی جای شکرش باقیست لا اقل بدون تماشاچی بود و نه بسان سینما رکس آبادان, حال از سینما دیاموند که یکی از بهترین سینماهای پایتخت بگذریم که حیف شد, در ست روبروی آن کمی پایین ترورزشگاه پیر شهر امجدیه قرار داشت قبل از آنکه به آن بپردازم از دور وبر آن که آنها هم هرکدام بازگوییشان خالی از لطف نیست مانند انجمن دوشیزگان و بانوان در انتهای خیابان فرعی شمال امجدیه که به بها رشمالی ختم میشد که هر هفته در این مکان برنامه موزیک زنده ایی بود بنام هنر برای مردم که 5شنبه ها خوانندگان بنام آنزمان روانبخش, بهشته, پوران, تیلا, ضیا , رامین و رامش و . . . هنر نمایی میکردند و رادیو ایران هم آنرا مستقیما پخش میکرد و اگر اشتباه نکنم مجری خانم آنهم زنده یاد فروزنده اربابی بود.جای جذاب دیگر فروشگاه ورزشی محلاتی در نبش خیابان فرعی جنوب امجدیه بود که برای بچه ها تماشای ویترین آن با پوسترهای فوتبالیستهای بنام آنزمان ماند جرج بست و بابی چارلتون و گرد مولر و غیره همچنین حسرت تماشای کفشهای آدیداس و پوما و خورد ن حسرت برای داشتن جفتی از آن که برخی از آنها دلیل بازی خوب بازیکنان را در داشتن این کفشها میدانستند و . . کم لطف تر از دیدن بازی در امجدیه نبود.
و اما امجدیه این مکان برای ما مقدس تر از هر مسجد و معبدی بود که توان آنرا داشتیم ایمه اطهارمان که بازیکنان محبوبمان بودند را در آنجا ببینیم . حال صحبت از ماه شهریور میباشد ساعات حظور در امجدیه باعث میشد که غم و ترس امتحانات تجدیدی این ماه را در آنمدت به فراموشی بسپاریم اگر چه در منزل دلیل سرزنش میشد که بجای فکر کردن به امتحانات . . خاطرات امجدیه آنقدر زیاد هستند که هر کدام برای خود مطلبی جدا گانه میتوانند باشند و هستند که اگر عمری باقی بود در مناسبتهایی از آنها همینطور چندین خاطره از شهریور را در نوشته های بعدی خواهم نوشت برای ختم این مطلب تنها اینرا میتوانم بگویم تلخترین روزهای امجدیه روزهایی بود که تیم محبوبت باخته بود و تو آخرین دوزاری ته جیبت را هم برای آلاسکای پرتقالی خرج کرده بودی و حال با لب و لوچه ایی آویزان با کر کری های دوستانت از امجدیه تا خانه را باید با پای پیاده طی میکردی اما حالا بعداز گذشت سالهاهم حسرت انروزها را میخوری و هم حسرت آن توان بدنی و وجودیت که چندین کیلومتررا پیاده میرفتی و آخ و اوخی نمیگفتی .
دوستی در نوشته قبلی کامنتی گذاشته اند و از من خواسته اند پرسش ایشان را با خوانندگان امیریه در میان بگذارم تا نظرشان را بگویند.
ایا میشه علم پیشرفت کنه وانسانها به عقب برگردند یا یک فضای دستگاهی اختراع یا کشف بشه که مارا به خاطرات وارزوهامون ببره امیدوارم وارزوی من قبل از مرگ زندگی در صفا و ایستگاه مراغه است شما چطور ؟میشه این سوال را در وبلاگ بگذارید تا ببینیم مردم چه ارزوهایی دارند که با ماشین زمان ببینند
من شخصا در جواب ایشان میگویم دوست داشتم باز برمیگشتم به همان شهریورهایی که پدر را در فانتزیها کوتاه و خپل و کم مو تجسم میکردم.
۵ نظر:
از نوستالزیتون خیلی خوشم میاد. معلومه از اون سینما دوست هابودینا آخه تو نوشته هاتون خیلی از سینماهای مختلف اسم بردین همینطور عکس سردر وبلاکتون.
وای این فانتازی آخری که دیکه آخرش بود خیلی تفکرات زیبایی داشتین و دارین
دورد به قلم زیبا که اینچنبن توانا هر ان چیزی را که زبان از گفنمش قاصر است به سبکی وشیوایی خط مینماید
واما از شهریور , شور شوق خرید وسایل مدرسه امتحانات تجدبدی
باز میکنم این پنجره را تا
بوزد نسیم خنک پاییزی
تا شاید باد مارا با خود ببرد به آرزوهای نه چندان دور
یادمیکنم از فروغ وکوچه مشیری
وصدای پای آب و
آب را گل نکنیم سهراب را
از صمیم قلب خواهانم هرچه زودتز به آرزویتان برسید به امید انروز
http://www.iranspca.com/pages/index.php?option=com_content&task=view&id=97&Itemid=49
دوست عزيز لينك بالا شكوائيه انجمن حمايت از حيوانات ايران است و فيلم مربوطه كه در تلويزيون نشان دادند.
من و 2 نفر ديگه ديروز به خانه اين خانم رفتيم و هنوز متاثرم و اشكم جاريست. پيرزن بدبخت چه حالي داشت. بيشتر ماجرا هم ساختگي بود.
اگر امكانش هست اين مطلب را با ترجمه و لينك فيلم در سايتهاي خارجي درج كن بلكه آنور آبها هم صداي مظلومان را بشنوند.
مطلب خودت را بعدا"خواهم خواند الان خيلي افكارم مشوشه.
شهریور ماهتان چه دوست داشتنیست دوست عزیز.
سلام
چه حس خوبی داشت خواندن خاطراتتون...
امیدوارم تعداد شهریور های شیرین عمرتان هر روز بیشتر شود...
من دوست ندارم به گذشته فکر کنم اما اگر قرار بود برگردم ترجیح می دادم به همان کودکی پر از آرامش و شادیم برگردم!
ارسال یک نظر