۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

( PEYTON PLACE) ازمحله پیتون تا محله ما و تیر غیب

محله پیتون یکی از سریالهای موفق چند دهه پیش بود و بر خلاف سریالهای آنزمان بیشتر وسترن یا پلیسی تقریبا واقعی جلوه میکرد شبیه اتفاقاتی بود در خیلی محلات اتفاق میفتد شکست و پیروزی بدی وخوبی تابوهاو...که مانند تمامی محلات یکسری پای ثابت و گروهی میامد ند و بعد از مدتی میرفتند که نقش افرینان آن اکثرا از بزرگان هالیود شدند میا فارو, رایان اونیل, باربارا پرکینزو. . . بیشترین تماشاچی این سریال خانمها بودند ویکهفته بحث های داغ و پیش بینیها و لعن ونفرین به دکتر راسی و تعریف از خوبی آلیسون و بد جنسی بتی و رادنی و نورمن . . . که هر جا پا میگذاشتی از سبزی فروشی تادر نوبت حمام نمره تا اتاق انتظار دکتر و و و . . .  زیباترین نکته اینکه عدم آشنایی به زبان انگلیسی عوام الناس پیتون پلیس را اسم فرض میکردند و  محله پیتون پلیس میگفتند و موجب خنده ما وروجکهای آن زمان میشدند
آنزمانها باخودم فکر میکردم میدیدم محله خودمان تمامی داستانهایش مردمش مکانش زنده تر مهیج تراز پیتون است هم دکتر داریم حال اگردکتر راسی نیست حفیظی , ابطحی وزاهدی یا . . .  هست, بجای سوپر مارکت ها هم  بقالی حاجی کربلایی و موسوی و غفاری و غیره و بجای کلیسا مسجد مهدیخانی و قندی و فیض و بجای رستوران هم  چلو کبابی رفتاری و شایسته و کبابی سید هست. در مقابل آلیسون وبتی ودارو دسته اش اکرم سادات وگیتی خانم اعظم وفاطی و در ازای رادنی وبرادرش نورمن ,اکبرواصغروخلیل و مهدی و همایون  و. . .  تابوهم بالاخره تعدادی مانند  رابطه فریده وعلی نظری یا آن کاسب محل و خانم و. . .داریم بس نیست که اهالی گاهی مرضیه خانم را به میم و علی را به بانو نون و . . . میبندند و بازار شایعات مشابه و دیگر هم گرم است. کسانی هم مانند هنرپیشه های میهمان سریال  میایند چند صباحی  هستند و میروند از هر فرقه ایی هم پیدا میشه از خواننده مانند کیوان ویساری وسلی  تاهنر پیشه باباعلی معصومه مراد برقی که هرکدام حکایات خودرا دارند وبرخی هم به معروفیت اینها نیستند از عصمت خون جگر تا سید علی گدا تا لوطی که میمونش را میاورد و تو میدونگاهی معرکه میگیرد و در مقابل نشان دادن جای دوست و دشمن از مردم پول جمع میکند  گرفته تا گروه جوانانی که شبهای تابستان دایره و دنبک و فلوت میزنند و میخونند و مردم را شاد و سر گرم میکنند. و  . . . بالاخره اینکه مردم قدر نشناس این مهدی موش پلیس  دم دستشان را ول کرده اند به آن محله خیالی چسبیده اند .برای همین اینجا حکایتی از محله را با نام داستان تیر غیب را انتخاب کرده ام
در آستانه دهه پنجاه پیر مردی در محله سر وکله اش پیدا شد که نه کسی میدانست کیست ونه اینکه از کجا آمده است. تنها دارایی او پشتی بود که باربران برای حمل استفاده میکنند و در خیابان ظفرالدوله لنگر انداخت و آنجا را محل کار خودش کرد و خودش را هم مشد حسین معرفی کرد, بینوا آنقدر لاغر و ضعیف بود که اگر دماغش را میگرفتی جانش در میرفت از این رو کسی دلش نمیامد باری به او بدهد مگر پیرزنان زنبیلهای خریدشان را میدادند که با پرداخت سکه ایی کمکی از او بگیرند و کمکی هم  کرده باشند. باگذشت روزها مهرش بیشتر در دل همسایه ها و کسبه جا باز میکرد هر روز ساعت هفت صبح میامد وغروب هم میرفت و حال دیگر به او عادت کرده بودیم اهالی ناهارش را میدادند کسبه در ازای خدمات کوچک او آب دادن به درختها کمک در خالی کردن بار شب های جمعه حقوقی میدادند برخی حتی نذرش هم میکردند
مشد حسین قیافه دوست داشتنی داشت, ریشی سفید, اندام باریک که شبیه عکسهای کتاب یا مجسمه های موزه آدم شناسی بود و لهجه شیرین روستایی که به دل مینشست.   تنها روزهای جمعه غیبت داشت و همین یکروز هم برای ما زیاد بود مخصوصا من که علاقه زیادی به او داشتم شاید قرابت نامم ویا حالت پدر بزرگی او و شیرینی گویش او دلیلش بود . روزی از مدرسه که بر میگشتم به جای مشد حسین رسیدم, نبود فکر کردم بار برده اما پیاده رو خیس آب بود و یک حس عجیبی پیدا کرده بودم مثل دلشوره کوچه  بر خلاف همیشه خلوت بود. در خونه شنیدم کمیته ضد خرابکاری به دنبال خرابکاران بوده تیر اندازی کرده به او تیر خورده و مشد حسین زخمی شده 
 با آمبولانس او را برده اند. مدتها در کوچه صحبت او بود اما خبری هرگز از او نبود انگار چنین شخصی اصلا وجود نداشته است بازار شایعه هم داغ بود و فحش و ناسزابه دستگاه و ساواک و . . . تا اینکه بعد از چند ماهی مادرم مژده داد مشد حسین آمده و بشوخی گفت ایکاش زودتر تیر میخورد وقتی تعجب مرا دید گفت مشد حسین چه مشد حسینی کلی چاقش کرده اند کت وشلوار نو تنش ببینی نمیشناسی مثل اینکه مقرری هم برایش در نظر گرفته اند که میگفت دیگر کار نمیکند من اورامتاسفانه دیگر ندیدم اما میشنیدم گاهی میاید به کسبه وهمسایه ها سر میزند وهمین خوشحالم میکرد و این پرسش که این همه نفرین میکنند به تیر غیب گرفتار گردی یعنی این, بجای اینکه جان بگیرد جان میبخشدو عاقبت بخیری هم میدهد. با دگرگونی ها باز نگران مشد حسین بودم که زنده است یا گرفتار, بخاطر ارتباط با حکومت سابق بخاطر مقرری که میگرفت یا طلبکاری بابت آن تیری که خورده بود و  یا اینکه دنیا را چه دیدی شاید مشد حسن هم الان لوس انجلس و طرفدار گروهی که حقوق دارش کرده بودند. درهر صورت و در هر وضعی که هست و یا نیست یادش بخیر
 

هیچ نظری موجود نیست: