۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

آبنبات قیچی


این وبلاگ که بزودی جشن 6 سالگیش را خواهم گرفت خانه من است اگرچه در چند وقت گذشته فعالیت چشمگیری در اینجا نداشتم و بقول وبلاگیها دیر به دیر بروزش کرده ام . من این وبلاگ را هم برای دلتنگیهام بنا کردم و هم برای نوشتن از امیریه محله محبوبم اما بالاخره به همت پرویز عزیز صاحب وبسایت نق نقو ما هم محله خودمان را به فیسبوک برده و امیریه مجازی را راه انداختیم  با پیوستن بچه های محل که حال 1400 را هم پشت سر گذاشتیم آری با وجود این نازنینها که برخی چون من در گوشه ایی از این کره خاکی دور از یار و دیار میباشند و بچه هایی که در داخل و حتی در محل هستند دلتنگیها کمرنگ ترشده اند و تا حدودی التیام یافته اند  و من این فرصت را یافته ام که بیشتر از اینجا در امیریه مجازی از امیریه عینی و پر از مهر و صفا  که شاهدش بودم و بیاد دارم بنویسم البته برای شما یاران وبلاگم  هم دلم تنگ شده اگرچه بارها اینجا نوشتم هم مرا و هم امیریه مارا میتوانید در فیسبوک پیدا کنید و ساکنش گردند و در جمع ما باشند  باری بعد از این مقدمه برای موجه کردن غیبتم باری در فیسبوک امیریه در کنار خیلی چیزهایی که مربوط به امیریه میباشند و یا خاطراتی از گذشته ها گاها اشیایی و گاهی خوراکی از دوران گذشته و مخصوصا دبستان مطرح میشوند و خاطرات را زنده میکنند. خلاصه در میان عکسهایی که برای صفحه آماده کرده بودم برخوردم به آبنبات قیچی و همین خوراکی شیرین مرا برد به گذشته ها تقریبا به نیم قرن پیش و یاد مادر بزرگ مهربان انداخت
در اوایل دهه چهل تنها یک راه برای رفتن به شهر ری و شاه عبداعظیم وجود داشت جاده رزم آرا که از میدان شوش  آغازش بود البته در روزگارانی قطار دودی هم وجود داشته که من بیاد ندارم  خلاصه با مادر بزرگ هر بار که برای زیارت میرفتیم تقریبا تمام روز مان مصرف زیارتمان میشد یعنی از میدان شاهپور با اتوبوس واحد میرفتیم انتهای شاهپور و بعد با اتوبوس بعدی تا میدان شوش و از آنجا هم با اتوبوس دیگری تا مقصدمان تا اینکه اواسط همان دهه چهل جاده آرامگاه درست شد که از سر خانی آباد مستقیم از چیت سازی و سیلوی تهران را پشت سر گذاشته از چهارصد دستگاه و آرامگاه نیمه تمام مادر شاه و خانه های نهم آبان گذشته به شاه عبد العظیم  نزدیک مقبره رضا شاه میرسید هم راهی با صفاتر از رزم آرا بود و هم کوتاه تر و راحت تر که باید خودمان را بمیدان اعدام یا محمدیه میرساندیم و آنجا اتوبوسها چون مبدا شان بود, ایستاده بودند نکته جالب قیمت بلیطش بر خلاف دیگر مسیر ها که دوقران بود اینجا دوزار دهشاهی بود که در زبان عامیانه دوریال گفته میشد.  باری رفتن به شاه عبدالعظیم با مادر بزرگ اگر برای او زیارت بود برای من بزرگترین تفریح و یک روز شاد بود  بعد از رسیدن به انجا و زیارت سه حرمی که در صحن وجود داشت و گاهی گذر از قبر پادشاه قاجاری با سبیل های آنچنانیش ظهر بی برو برگرد ناهار کباب بود که بعد از خستگی راه و از این حرم به ان حرم وخواندن اقسام زیارت نامه ها و نمازها نشستن بر صندلی  فلزی کبابی تو بازارچه و رایحه کباب معلق در فضا  و انتظار رسیدنش سر میز عالمی داشت و یک حس زیبایی که هنوز بعد از سالها که یادم میفته حس میکنم همینطور مزه کبابی که در آن لحظه خوشمزه ترین خوراکی دنیا بود برای اطلاع هر سیخ کباب با ریحان تازه جالیزهای شهر ری و ورامین شیشزار یعنی 6ریال بود . بعد از خوردن غذا  که از خستگی مان هم کاسته شده بود با مادر بزرگ بازار امامزاده را بالا پایین رفته اول برای منکه بچه خوبی بودم   هر بار  مادر بزرگ آنرا بهانه کرده جایزه ایی که اسباب بازی به انتخاب من و دلخواهم مثلا ماشین باری  پلاستیکی که اونم نهایتا پنجزار بود یا چراغ قوه تک باطری با لامپ ذره بینی که این یکی را به اکراه برای تمنا های بعدی من بابت باطری و یا تسبیح کوچک فیروزه ایی و غیره را میخرید .خب این سفر یکروزه   برای دوستانش بلقیس خانم و ستاره خانم ومحترم خانم . . . بدون سوعاتی نمیتوانست باشد پس او به تعدادشان  بسته ایی آبنبات قیچی میخرید اوایل یکنوع آبنبات قیچی ساده وجود داشت بعدها زرشک دار و پسته دار  هم  به بازار آمد و اگر مقارن با ایام ویژه ایی بود دو بسته هم شکر پنیر برای پخش کردن در روضه یا مسجد به خریدمان اضافه میشد  چه شکر پنیر و یا آبنبات قیچی فرقی نمیکرد  آنها هم بسته ایی پنجزار بودند خلاصه بعد از خرید و صرف کردن تتمه انرژیمان نزدیکی های غروب هر دو خسته  اما راضی  یعنی مادر بزرگ برای ادای فریضه و زیارت امامزاده وزیارت اهل قبور و من شاد از سفر و گردش یکروزه با اسباب بازی تازه ام بسوی خانه بر میگشتیم یادش بخیر اگر تابستان بود کاهو پیچ شاه عبداعظیم همراه با 
سبزی خوردن معطر در زنبیل مادر بزرگ نیز جز ره توشه سفرمان بودند 
امیریه در فیسبوک

۱ نظر:

آمیز نقی خان گفت...

چه روزهایی بود. آن قایق های حلبی که یک تکه پنبه را نفتی می کردیم و به جای موتورش کار می کرد هم معمولاً جزئی از سوغاتی های شاه عبدالعظیم بودند. یادش به خیر زمانی که به کلاس انگلیسی شکوه می رفتم دکتر شکوه می گفت: "کینگ عبدول گرِیت"