۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

تولد امیریه . . .

اميريه
 کوچه‌ ای هست که قلب من آن ‌را
 از محله‌های کودکی ‌ام دزديده ا‌ست




امروز امیریه 6 ساله شد در دوره ایی که وبلاگ نویسی مد شده بود بعد از مدتها با خود کلنجار رفتن بالاخره منهم به این دسته پیوسته وبلاگ پرندگان را راه انداختم اما یکی دو روزی نگذشته دیدم مرا راضی نمیکند  چرا که من دوست داشتم از خاطراتم مخصوصا محله ام که بیش از دو دهه دور بودم بنویسم مخصوصا که جسته گریخته میشنیدم خیلی آز آنچه که من دیده بودم و میشناختم و با آنها زندگی کرده بودم و با خود آورده بودم یا از بین رفته اند و یا در حال نیست شدن میباشند و این برای من که هر آنچه دارم و فرا گرفته اماز آنجا و در آنجا بوده و اصلا در آنجا چشم به دنیا گشودم , دردی مضاعف بر درد غربتم و دوری از یار و دیار بود از اینرو تصمیم گرفتم تا جاییکه در توان دارم امیریه را حفظ کنم و برای همین این وبلاگ را با نام امیریه راه انداختم و بنا به رسم برای آرایش صفحه به عکس و سمبلی از امیریه در جستجو گرهای اینترنت از گوگل و یاهوو و غیره رو آوردم و متاسفانه هر چه گشتم کمتر یافتم یعنی تنها چیزی که تمام اینجا ها را از امیریه پر کرده بود  فروغ بود حال عکسهایش یا بیو گرافیش که کوچه خادم آزاد در آنها که همگی از همدیگر کپی کرده بودند دیده میشد وقتی همه تلاشم را بیهوده دیدم اجبارا این عکس کوچه را سمبلی از کوچه های امیریه انتخاب کردم و برای اینکه لااقل به آن حال و هوای امیریه بدهم همان تکه از شعر فروغ را در آن درج کردم که خوشبختانه بالاخره اگرچه با دیدنش جگرم آتش گرفت و خاطراتم را برباد رفته میدیم این عکس سینما فلور را پیدا کردم و در کنار با همان شعر فروغ قرار دادم و اینطوری بود که امیریه راه افتاد و من همانطور که نوشتم هر چه در توان داشتم دریغ نکردم و تا توانستم همواره از نام های قدیمی استفاده کردم و در طول راه بچه محل ها  مرجانک و پرویز و ناهید خانم   عکسهایی  انداخته و ارسال کردند و من با این تصاویردر نوشته هایم دیگر میتوانستم بگویم  راجع به کجا حرف میزنم و نه مثلا برای مطلب کوچه سعادت و یا آقای مهاجر و . . .  تصاویری که اصلا به آنها نمیخورد را گذاشته بودم و اینطوری بود که حال در هر جستجو گری در باره امیریه بجز فروغ چیزی برای ارایه کردن نداشتند پر شدند از مطلب و عکس و قصه و حکایت از این خیابان فدیمی و زیبای پایتخت خیابان من  که بالاخره پرویز نازنین وفتی دید هر چیزی برای خودش صفحه ایی در فیسبوک دارد و طرفدانی برای خودش جمع کرده اوهم همت کرده فیسبوک امیریه را پایه ریخت و بدون انکه من خبر داشته باشم بخاطر علاقه ام به امیریه و همچنین لطف و مهرش به منع مرا یکی از ادمین هایش نمود و من هم در کنار او و جلال و پرویز دست بدست داده با یاری بچه محلهایی که میپیوستند توانستیم امیریه را احیا کنیم و از گوشه کنار دنیا بچه ها را در یکجا جمع بکنیم و امروز خوشحالم که با افتخار بگویم حالا دیگر فرق نمیکند در کدام جستجوگر امیریه را فارسی و یا با هر املایی به لاتین نوشت و دنیایی از عکس و مطلب گوناگون  ندید, اینجاست که حال بعد از چند سال تلاشم در اینجا و در فیسبوک خود را آسوده میبینم و احساسی شبیه به فردوسی را در زنده کردن فارسی داشت را دارم , چرا که حال امیریه نیمه جان من لااقل در دنیای مجازی با همه آنچه که داشت دوباره زتده شده و زندگی میکند و برای همین هم از همه یاران وبلاگی در طول این سالها و اهالی محل در امیریه مجازی که همراه بوده و هستند و با بزرگواری تشویقم کرده و میکنند و از پرویز و حسین و جلال که این امکان را مهیا کردند  در سالروز وبلاگ امیریه با تمام وجود سپاسگزارم به یاد روزهای خوشگذشته و امید بازگشتان         

۳ نظر:

آمیز نقی خان گفت...

حسین جان تولد "امیریه" مبارک. عشق و علاقه و پشتکار و زخمتی را که ابتدا در این وبلاگ و بعد در برپا نگاهداشتن صفحه امیریه داری من به سهم خودم تحسین می کنم و دوست دارم. صفحه امیریه نیز بیگمان به همت و پایداری و زخمت بیدریغ توست که امروز به مقامی چنین درخور رسیده است و امیئوارم همیشه سلامت و تندرست و شاد باشی و همچنان بنویسی

ناشناس گفت...

بچه محلی عزیز ، تولد وبلاگ " امیریه " رو تبریک گفته ، و شادمانی خودم رو از اینکه تا حدی به خواسته ات نزدیک شده ای ابراز کرده ، برایت بهترین ها رو آرزو میکنم ،،خسته نباشی،،، سلامت و خوش باشی همیشه.،، (دوست و بچه محلی شما)

ناشناس گفت...

آمیز نقی و ناشناس گرامی از مهر هردویتان صمیمانه سپاسگذارم.
حسین