۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

یا د دوست در روز معلم - بخش اول


ساله تحصیلی 47/48 بود من و همکلاسیهایم آخرین سال دبستانی ما بود حالت میهمان را داشتیم و رفتار اولیا مدرسه از همان روز ثبت نام محسوس بودو ما پسران بزرگی شده بودیم نه اینکه کتاب تاریخ و جغرافی بزرگی که دوبرابر کتب معمولی که در کیف جای نمیگرفت واگر هم جا میگرفت ترجیحا در دست گرفته میشد بویزه بچه هایی که جثه کوچکی داشتند حتی اگر هم نیازی نبود برخی این کتابها را به دنبال میکشیدند که ثابت کنند بزرگ هستند آری روز اول مدرسه بود وصف ها بترتیب پشت سر هم از صف کلاس اولیها گاهی صدای گریه بگوش میرسید بچهای کلاسهای دیگر با حسرت به ما مینگریستند ساکت ترین صف ما بودیم گویی واقعا بزرگ شدن به ما مشتبه شده بود مدرسه ما خیلی کوچک بود و تنها هفت کلاس بیشتر نداشت برای همین تعداد دانش آموزان کم بود و دبستان بیشتر شباهت به یک خانواده داشت تا مدرسه اکثریت ما از کلاس اول با هم بودیم و میدانستیم راه خیلی از ما آخر سال از هم جدا خواهد شد و این دوستان صمیمی را رنج میداد بعد از مراسم راهی کلاسهای خود شدیم وبحث و گفتگو که چه کسی معلم ما خواهد بود هر کسی آرزوی معلمی از سالهای گذ شته را داشت که بجز معلمهای ورزش و نقاشی وسرود معلمین اصلی همگی خانم بودند چند دقیقه ای نگذشته بود که آقا ناظم با آقایی وارد کلاس شد بچه ها آقای بهروش معلم امسال شما هستند ومقداری تعارف و..که بعد ازرفتن او معلم جدید شروع به معرفی خود نمود با لهجه ایی آذری اما فارسی کلاسیک و کتابی که خاصه معلمینی از اقوامی با گویش دیگر میباشد ابراهیم بهروش که امسال به مرکز منتقل شدهام و افتخار اینرا دارم که آموزگار شما باشم و..بچه ها حتما میدانید تنها سال دیگر هم کلاس ششم خواهیم داشت با تغییر و تحولی که در سیستم درسی پیش آمده نام نسل شما را نظام قدیمیها نامیده انداولین باربود
معلمی با ما مثل آدم بزرگها صحبت میکردرفتار قیافه جدی او سکوتی را برکلاس حاکم کرده بود
که بر خلاف ناظم که ته لهجه شمالی وی موجب خنده و..ولی حال تنها چیزی که حس نمیشد لهجه ترکی آقای بهروش که مهرش در دل تمامی بچه ها جای گرفت او همه چیزش فرق میکرد حتی سبیلهای مرتب پر پشت او بعد از حضور غیاب ما که هدف او آشنایی با نام دانش آموزان بود برای آنکه سکوت شکسته شود و جو عوض شود پرسید که کی آذریست که برق آسا دست خود را بالا بردم که همراه بود با چند دست دیگر محمد رضا دوستم حتی مهرداد که همیشه جر میزد پدرش ترک است مادرش تهرانی و بچه هایی که در فکرشان بدنبال یافتن یک رابطه ایی مثلا آقا شوهر عمه ما یا زن دایی و...که بنوعی خودرا نزدیک کنند چه لذتی داشت در تهرانی که از ترس تمسخر و لطیفه و جوک ریشه ترکی خودرا نهان کنی امروز با افتخار بگویی من ترکم.

هیچ نظری موجود نیست: