سلامی دوباره . . .
با سلامی به گرمی خورشید ایران زمین به شما یاران در این آخرین روزهای پاییزی ابر گرفته بی آفتاب, خیلی خوشحالم که بالاخره مشکلات کامپیوتر و اینتر نت هر دو حل شدند و باز میتوانم با قلم حقیر خود در خدمتتان باشم لازم میدانم به اطلاع شما عزیزان برسانم در دو ماهه گذشته تنها از قافله شما مهربانان دور افتاده بودم نه اینکه گمتان کرده باشم همانگونه که دیدید با آذرهایم از آن فاصله ایی که بینمان افتاده بود با شما همراه بودم دستم برای نوشتن کامنت و پیامی بسته بود تا حظورم را به آگاهیتان برسانم, اما تا آنجا که در توانم بود و امکانش را داشتم به خانه های یکایک شما سر میزدم و مانند گذشته از نوشته هایتان لذت میبردم و چقدر دوست داشتم که با خیلی از شماها هم صدا و هم فریاد بشوم و بگویم لچک و چادر اجباری همانگونه که در این سالهای درد و اندوه از عزت دختان میهن نکاست که بر آن افزود و الفبایی برای مبارزه و استرداد حقوق به یغما رفته شان گردید, مطمنا همین تاثیر را اینک نیز خواهد داشت. همانطور که گفتم مشکلات برطرف شد حال با اجازه شما دوستان این سری نوشته های من و آذرهایم را با ترانه ایی از آذرمحبی (رامش) به پایان میبرم و ادامه آنها را اگر عمری باقی بود به آذر های دیگری میسپارم .
۲ نظر:
جایی که آفتاب خندان است, نوشته ها نوربارانند و جایی که دختان و پسران مرز و بومش استرداد حقوق می کنند, جاودان می ماند.
http://maziarworld.wordpress.com
حسین عزیز
ممنون از لطف و محبت همیشگیت
به امید دیدار در امیریه تهران
ارسال یک نظر