کوچه ای هست که قلب من آن را //
از محلههای کودکی ام دزديده است
۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
از محرم ها . . .
در آن سالهای نه چندان دور و خوش خیلی خیلی بهتر از امروز با شروع محرم ولوله و همهمه ایی در محل میفتاد که با فرا رسیدن تاسوعا و عاشورا به اوج خود میرسید.من که در آن دوران نوجوانی بیش نبودم و همچون هم سنهای خود تمام عشق و علاقه ام حظور در تکیه و دسته بود . سوگلی تمام دسته های محل دسته بوعلی بود که مقرش در مسجد حاج حسن در خیابان ارامنه بود البته دسته بوعلی همان دسته مقدم بود که در کوچه وقفی در خانه خانواده مقدم شکل گرفت که با کوچ آنها دسته مزبور تغییر نام داده و بناچاربه مسجد مذبور اسباب کشی نمود که بخاطر وسعت و امکانات آنجا رشد کرد و خیلی بزرگتر از پیش گردید و به بزرگترین دسته محل مبدل گشت.محبوبیت بیشتر آن به خاطر حظور جوانهای محل بود که مسبب میشد بیشتر از هر دسته ایی تماشاچی داشته باشد ولی آنچه برای من و دوستانم مطرح بود با دسته بوعلی ما هم میتوانستیم پزی بدهیم در برابر دسته های نامی اطراف مانند دسته تمدن در خیابان شیر خورشید که برای خودش ارکستری وداشت و موزیک مینواختند یا دسته داوود صراف در قلمستا ن که بخاطر تعداد تیغه های علامتش زبانزد بود دسته بوعلی ما بیرق سیاهی با نوشته رسول اله داشت که بلندترین در بین تمامی دسته ها بود که بلند کردن و حمل آن بجز زور بازو برای خود هنری بود و برای من و دوستانم آرزویی خب همین دغدغه ها ی ذکر شده و سن و سال و خامی . . . دلایلی بودند که مانع میشدند توجهی به حاشیه داشته باشم و هر آنچه اتفاق میفتد و رخ میدهد که هرکدام بجای خود از لطافت و جذابیتی برخوردار بودند رانفهمم و یا درک نکنم اما امروزه در دلتنگیهای غربت بویژه در چنین ایامی که به بالاترین حد خود میرسد باعٍث میگردد که به گذشته ها نگاهی بکنم و آنچه شاهدش بودم حتی جزیی ترینش را نظری بیاندازم و حال فرصتیست راز و رمز خیلی چیزها را کشف کنم و غمگین تر از پیش و با حسرتی بیشتر به فاصله ها و هر آنچه که مرا از آنها دور کرد و یا از دستم گرفت لعن و نفرین کنم .
سالی که گذشت
-
سالی سرشار از تنش و مرگ و جنگ و حق کشی وگردنکشی. دیگر آدمی دلش نمی آید که
بگوید:« صد سال به این سالها» سال جدید شروع شد. سالی که آسمان آب زلالش را از
...
اختلاف من و مولانا روی حضرت علی
-
علي، عمرو را از پا درآورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر صلي الله عليه و آله
پرسيد: «چرا هنگامي كه با او روبه رو شدي، او را نكشتي؟» علي عليه السلام در
پاسخ گ...
دو داستان
-
-----------
در آکادمی داستان و رمان گردون، حسین امیریعقوبی یکی از بهترینهای من است؛
یکی از امیدهام در ادبیات داستانی ایران، یکی از داستاننویسانی که در...
تظاهرات ضد نژادپرستی و تورک ستیزی در ایران
-
سهشنبه ۱۹ آبان ۱٣۹۴ - ۱۰ نوامبر ۲۰۱۵
ساوالان سسی: روز دوشنبه ۱۸ آبان، معترضین مدنی تورک در شهرهای مختلف
آذربایجان، تهران و دیگر مناطق ترک نشین کشور به خ...
اینجا «تنهایی» عادلانه تقسیم میشود
-
باز به سرودن رسیده ام دفترکم! کوچه های ذهنم که حجمی از سرگذشت یک نسل بود
دیگر خالی شده اند دارم باور میکنم پاهایم نباید از کلیم خیالم بالاتر رود و
صدای قلب...
اندر احوالات شیخ بالد
-
مریدان شیخ بالد در وصف او چنین گفتند که در اصل از میسیونرهای مستفرنگ بود به
نام اسقف استپانوس که به نیت اشاعه کفر به ام القرا وارد شد که از قضا اربعین
بو...
برای آنها که در ( دهه ی شصت ) کودکی کرده اند.
-
اینقدر به من نگو « نوستالژی باز » ،
وقتی
در زادگاه « پت و مت » زندگی می کنم ،
نمی توانم از آن بگریزم!
وقتی « تام »با دوستم ازدواج کرده
و « جری » همسایه ی ...
چرا محمدي زاده را زياد مقصر نمي دانم !
-
يك هفته از رفتن محمد جواد محمدي زاده از سازمان محيط زيست مي گذرد. در اين يك
هفته به اين مي انديشيدم كه چرا آقاي محمدي زاده كه روز ورودش به سازمان با
اون اس...
تهران قدیم
-
تهران قدیم…. درود بر تو : من و فرندانم در تهران بدنیا آمدیم و شناسنامه
هایمان از تران صادر شده است تهران قدیم و
جدیدhttp://www.youtube.com/watch?v=bC...
برای آبی ترین آبی ها و زلال ترین زلال ها ناصر خان
-
از روزی که با خبر شدم ناصر خان حال خوشی نداره و بستریه هروقت که کامپیوتر
را روشن میکردم ترس و حشتی وجودم را میگرفت که با خبر پرواز عقاب آسیا روبرو
بشوم. ا...
ایمان
-
ایمان! همیشه برام سوال بود ایمان داشتن یعنی چی وقتی امروز از خواب پا شدم
معنی شو تمام فهمیدم
همه ی سلول هام بهم میگن داری درست میری دارن میگن دیدی آخرش شد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر