تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای؟
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه از رُستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را.
هرگز باور نداشتی
فغان ! که سرگذشت ما
سرود ِ بی اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه ِ روسپیان..
بازمی آمدند
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد
که مادران ِ سیاه پوش-
داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب
و باد -
هنوز از سجاده ها
سر برنگرفته اند .
از شعر شاملو
جشن طلاق
-
*یعنی چه؟*
خسته و مانده از مطب پزشک بیرون آمدم. چند روز پیش با دیدن روشنائی آفتاب، به
هوای پیاده روی، بدون کت از خانه بیرون پریدم. نگو که این روشنائی فری...
۲ روز قبل
۱ نظر:
سلام حسین جون.امیدوارم حالت خوب باشه شنیدی میدان منیریه بخاطر حفاری مترو کلا رفته. بچه محل قدیم
ارسال یک نظر