۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

آنتن ها . .

سفر به تبریز و اصولا آذربایجان بجز شادی دیدار قامیل و اقوام و . . یکی هم تماشای تلویزیون باکو بود که متاسفانه در تبریز براحتی برخی شهرهای دیگر نبود اولا آنتن بلندی میخواست و دیگر تنها با تلویزیون سیاه سفید میشد برنامه را دید که دایی من که میزبان اصلی بود و آنجا فرود میامدیم آنتن مزبور را نداشتند و تلویزیون فدیمی را هم طبقه پایین قرار داده بودند وفتی آنجا بودم پسر دایی را وادار میکردم پایین رفته هم بتوانم سیگارم را بکشم و هم باکو را نگاه کنیم همانگونه که گفتم آنها مجهز نبودند و آنتن را نداشتند برای همین صدا و تصویر همیشه خوب نبود اما برای من فرقی نمیکرد و نه مانع لذت بردنم نمیشد ونه آرزوی اینکه کاش پایم به آنور ارس میرسید .هنوز پرده آهنین بود و متاسفانه آنهایی که خانه دایی یوسف رفته بودند هم هرگز حتی کوچکترین اشاره ایی نکردند که به ما جوانان این پیام را برسانند در شرق خبری نیست و این همان آواز دهل شنیدن از دور است حال که دیوار فرو ریخته و پرده افتاده اوایل بسیار و حال گهگاهی همان ساکنان ساکت و مدیحه سرای دایی و سیستمش لب به افشاگری گشوده اند و غیره و ذالک . .
قبل از ادامه نوشته ام انصافا باید یاد آور شوم برخورد حکومت سابق را با آنتنهای ویژه بالای بامها با آنکه به روسیه حساسیت داشتند تا آنجا که بیاد دارم هرگز نشنیدم مانع شادی مردم گردند و به جمع آوری این آنتنها بپردازند در صورتی وقتی اینها آمدند اوایل که ماهواره نبود به همین آنتنها خیلی شهر ها گیر دادند . آخرین باری که تلویزیون باکو را تماشا کردم در خوی بود که اولین بازیهای المپیک بعد از تغییر رژیم بود که ایران شرکت نکرده بود که دل سیر هم بازیها را تماشا کردم و هم برنامه های موزیک آنرا که بیاد میاورم اوج شهرت خواننده معروفشان زینب بود که همان جایگاهی گوگوش برای ما داشت او برای باکویی ها داشت و من هنوز هم دوستش میدارم و با شنیدن ترانه اش داغلاری دومان . . . هم بغضی گلویم را و هم اشکی چشمانم میگیرد گوش کنید

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. یاد باد آن روزگاران یاد باد. خودتونو ناراحت نکنید دوست عزیز delamchoondaryast.persianblog.ir

ناشناس گفت...

حسین عزیز آن زمانها کاستهای خوانندگان باکو هم در دسترس بود. صدای زینب خانلار محشره
ممنونم در مورد موضوع ماهی هایم . البته پرندگان را هم خیلی دوست دارم . اما ترسیدم نتوانم خوب مراقبت کنم و بمیرند . کاش شما دوتا پرنده نر هم می خریدید.
شهربانو

ناشناس گفت...

این داستان آنتن ها من رو یاد خاطراتم انداخت

ناشناس گفت...

سلام
از خواندن نوشته شما مثل همیشه لذت بردم
و همچنین از شنیدن این آهنگ زیبا راستش قبلا نشنیده بودم

آرزومند سعادت و سلامت شما دوست عزیز رو دارم
و خیلی از اینکه بهم سر میزنید خوشحالم.