تا شام آخر
نزديک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.
زنجيره ی اشاره همچنان از هم پاشيده است
که حلقه های نگاه
زنجيره ی اشاره همچنان از هم پاشيده است
که حلقه های نگاه
در هم قرار نمی گيرد.
در حول و حوش غفلت خود ديده است و چشم پوشيده است.
نزديک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دويد در زبان
که حنجره به صفت هايش بدگمان شد.
تا اينکه يک شب از خم طاقی يک صدايت
لرزيد و ريخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
يک يک درآمديم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نيمکتی يا زير طاقی
و گوشه ميدانی خلوت کرديم:
سيمای تابخورده که خاک را چون شيارهايش
آراسته است.
و خيره مانده است در نفرتی قديمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتی روی نيمکتی نمی بايست بنشينی
و در تراوت خاموشی و فراموشی بنگری .
نزديک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دويد در زبان
که حنجره به صفت هايش بدگمان شد.
تا اينکه يک شب از خم طاقی يک صدايت
لرزيد و ريخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
يک يک درآمديم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نيمکتی يا زير طاقی
و گوشه ميدانی خلوت کرديم:
سيمای تابخورده که خاک را چون شيارهايش
آراسته است.
و خيره مانده است در نفرتی قديمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتی روی نيمکتی نمی بايست بنشينی
و در تراوت خاموشی و فراموشی بنگری .
محمد مختاری
۲ نظر:
سلام
مثل همیشه سعادت سلامت و بهروزی برای شما دوست عزیزم آرزومندم
ممنونم که منو فراموش نمیکنید و با نظراتون بهم امید و دلگرمی میدید باور کنید از دیدن رد پای شما توی وبلاگم بقدری خوشحال میشم که حد و حساب نداره...
موفق باشید( نوشته هاتون حرف نداره)
یادش گرامی.
ارسال یک نظر