در روزگاران نه چندان دور در همین چند دهه گذشته در حکومت پیشین که مرز بندیهای دینی وجود نداشت و کسی هم به خاطر باورش مزیت بر دیگری نداشت ما مسلمانان که بخاطر کثرتمان اکثریت جامعه را تشکیل میدادیم و بقیه هم میهنان عزیزهم بنا بر اعتفادات مذهبی خود که تعدادشان اندک بود اقلیتهای دینی نامیده میشدند ولی این دلیلی نمیشد شهروندان درجه دو تلقی گردند و مانعی گردد که نتوانند به مقامات بالای مملکتی دست یابند و یا وارد مراکز آموزشی در هر سطحی گردند و همان آزادیهایی که ما داشتیم از برگذاری مراسم دینی و غیره آنها هم نداشتند باشند بجز آنکه قانون اساسی حامی آنان بود ومدافع حقوق شهروندیشان بود ما مردم همواره به آنها و باورهاشان احترام میگذاشتیم و آنها راهمواره هم میهن خود میدانستیم و میدانیم و امروزه که عده ایی از این عزیزان که مجبور به ترک خانه و آشیانه شده اند بدانند که هرجای این گیتی که باشند و به هر آیینی و مسلکی که گرایش داشته باشند آنها را تکه ایی جدا شده از وجود خود میدانیم و منتظریم که وطن از آفت زدوده شود و آنان به آغوش مام میهن باز گردند و این بار خیلی نزدیکتر از آن دوران شاد و بی دغدغه گذشته که دیوار به دیوار هم در کنار هم با عشق و محبت زندگی میکردیم زندگی کنیم و با یاری هم خانه ویران شده را دوباره برپا سازیم و آبروی از دست رفته اش را برایش باز گردانیم .
هدف از این نوشته بعد از مقدمه بالا از آنجایی که این روزها هموطنان مسیحی آماده برگذاری سالروز تولد پیامبر صلح دوستشان و سال نو میلادی میباشند بهانه ایست که من و آنانی که مانند من شاهد این ایام در دوران خوش گذشته بوده ایم مروری در خاطرات خود داشته باشیم و بیاد بیاوریم دورانی که بدون دغدغه و بغض و نفرت بودچه ساعات خوشی را در کنار هم داشتیم .
اصولا شب کریسمس مختص ارامنه و آسوری و. . پیروان حضرت عیسی بود ولی ژانویه اگرچه بنام آنها بود اما بیشتر بکام ما بود و با گذشت هر سال عمومی تر از پیش میشد که مطمعنااگر اوضاع و احوال بهم نمیخورد و با وضعیت فعلی دنیا و جهانی شدنها چه بسا شاید به تعطیلات رسمی افزوده هم میشد باری ازاوایل آخرین ماه پاییزی میشد با جنب وجوشی که بوجود میامد بوی عید را میشد حس کرد از تبلیغات هتلها رستورانها دیسکو ها و بویژه کاباره ها که خبر از برنامه ها و هنرمندان خود در شب ژانویه میدادند از سلطان جاز تا شاه ماهی هنر ایران و غیره که لازم به ذکر است که شاید تعداد انگشت شماری از هم میهنان مسیحی شرکت میکردند و در بست در اختیار مسلمانان بود مخصوصا کاباره ها که خیلی از حاجی بازاریها از قبل رزرو میکردند خلاصه همه در این عید زیبا سهیم میشدند واز برکتش لذتی میبردند و بقیه هم که اهل این حرفها نبودند در خانه از برنامه های متنوع تلویزیون که آنهم هرساله بهتر و حجم برنامه هایش بیشتر میشد سهمی از این شادی نصیبشان میگشت.
در بالا از جنب و جوش شهر گفتم که باید اضافه کنم که سوای آن در محلات مسیحی نشین بویژه محدوده حافظ از چهار راه عزیزخان تا شاهرضا چهار راه کالج از خیابن نادری و قوام السلطنه که خوشبختانه همگی در نزدیکی ما بودند میشد دید وقتی وارد آن منطقه میشدی که پر از مغازه های متعلق به مسیحیان بود و خانه هایی که در آنجا بودند از نقاشی های روی شیشه تا لامپهای رنگی کوچک و تزیین ویترینها مخصوصا اسباب بازی فروشیهای خیابان نادری و قرار دادن مجسمه ها و یا نصب تصاویر بابا نویل صف قهوه قروشی ریو در چهار راه استانبول و یا در پیاده روهای چهارراه کالج که مملو از درخت کاج بود و و . . اینها نه اینکه بوی عید را میداد بلکه در اینجا عید را با تمام وجود میشد حس و لمس کرد .
در ادامه یادی و خاطره ایی از دوستانی که همواره یادشان بخیر, زیر پل حافظ بین چهارراه یوسف آباد و استادیوم فرح یا چهار راه فرانسه کوچه ایی بود که نبش آن مغازه آغذیه فروشی بود که به یک زوج ارمنی سالخورده ایی تعلق داشت که با شکل و شمایل اغذیه فروشی های آنزمان خیلی فرق داشت که هر وقت که سر راهم قرار میگرفت بدون برو برگرد وارد آنجا میشدم چه این مغازه و اشیا موجود در آن و چه این زوج خود نوستالژی بودند دکان از تمیزی بقول عوام الناس همیشه برق میزد از ساعت دیوار تا یخچال پت و پهن آمریکایی آن تا پیشخوان چوبی و حتی چافویی که نان بورکی با آن بریده میشد تا تابلوهای تبلیغی کالاها و . . همگی متعلق به زمانهای دوری بودند و مانند مادام و عینکش که وفتی مشتری نبود با آن روزنامه آلیک را میخواند سنه های فراوانی را پشت سر گذاشته بودند و تنها و تنها وسیله نویی که وجود داشت تقویم میلادی روی دیوار بود و بس ,آنجا را بخاطر این خصوصیاتش دوست داشتم و همیشه هم سعی میکردم که گرسنگی خود را به آنجا ببرم تا با ساندویچی که موسیو یا مادام درست میکردند آن را رفع کنم آنها که دیگر آفتاب عمرشان لب بوم بود و گهگاهی بیماری باعث غیبت یکی از آنها , اما این دکان بی وقفه باز بود با آنکه چه بخاطر پرت بودن جایش و چه بعلت محدود بودن کالامشتریان زیادی نداشت اما این زن وشوهربرحسب عادت دیرینه و هم برای سرگرم نمودن خود و با باقیمانده توانشان مغازه را رو پا نگاه داشته بودند و همان چند کالایی را هم ارایه میکردند از بهترین نوع آن اجناس در آنزمان بود از ژانبون ومارتادلا و . . تولیدی میکاییلیان خیارشور نول درجه یک تا . . من ساندویچی را که مادام درست میکرد طور دیگری دوست داشتم چرا که او با موهای خاکستری که پشت سر خود جمعشان کرده بود و آن دامن فراخ مشگی زیرزانو و پیشبند ی که روی آن بسته بود و با آنکه کهولت باعث کندی او شده بود و سعی و کوشش او که میخواست که بنحو احسن آنرا درست کند مخصوصا از دورانی که بیشتر آشنا شده بودیم یک رابطه دوستی بین ما سه نفر نقش بسته بود وقتی مادام ساندویچ مرا تمام میکرد و با لهجه شیرین خود مرا خسین صدا میکرد آنرا دستم میداد همان احساسی را داشتم که در خانه گرفتن لقمه از دستان مادر بزرگ داشتم . بیاد میاورم در دهه پنجاه بود و دیماه وسط چله بزرگه نزدیکهای غروب که وارد مغازه آنها شدم مادام با همسرش هر کدام صفحه ایی روزنامه در دست داشتند با ورود من که با برفهایی که بر من نشسته بود ند شبیه آدم برفی متحرکی شده بودم واین باعث خنده هردوی آنها شد .مادام دستمالی آورد تا سر وصورتم را خشک کنم و موسیو هم فنجانی قهوه روی پیشخوان نهاد بعد هرسه روی صندلی کنار پنجره نشستیم و بارش برف را نگاه میکردیم و گپی میزدیم و گهگاهی مشتری می آمد چیزی میخرید و میبرد که صحبت برف شد که به مادام گفتم همیشه این روز که روز تولدم میباشد از خدا میخواهم برایم برف بفرستد و چقدر خوشحالم که امسال هم آرزویم را بر آورد با شنیدن حرفهای ما موسیو بلند شد رفت پشت پیشخوان و با سه استکان و شیشه ایی و دکا نزد ما بازگشت و هر دو برای سلامتی من نوشیدند و تا زمان تعطیل مغازه گپ زدیم و آنها از گذشته ها یشان گفتند و از خاطراتشان از جنگ جهانی و اقوامی که در برون مرز داشتند و . . که بعد از خداحافظی در تمام طول راه به این میاندیشیدم چه خوب میشد که مادام و موسیو پدر بزرگ و مادر بزرگ دیگرم بودند
۱۰ نظر:
salam hosein aghaye aziz... valla in soozi sar az har ja dar biyare man motmaenam ke sar az hollywood dar nemiyare... in adam osoolan kheli khod shifte o khod bavare!! haala khahid did..salamato shad bashid dooste man az hala merry x-mas
حسین جان یکی از قواعد آموزشوپرورش یا همان پداگوژی به قول فرنگیها، دادن آگهی است و آشنا کردن مردم با کمبودها.
یافتن علل این رفتار عجیب و غریب ما ایرانیان، کار زیاد مشکلی نیست. مهم این است که قبول کنیم که آن عیوبی که هادی خورسندی بر میشمرد و ما ریسه میرویم، در خود ما هم هست.
گفتههای هادی، آیینهی تمام قد و نشاندهندهی کمبودهای ماست. و کاش داستان مرد زنگی و آئینهی سعدی بخوانیم. اگر آئینه مرد سیاه را سیاه نشان میدهد، گناه آئینه نیست و اگر حرفهای هادی ما در حد اشک به دیدهنشستن میخنداند، هادی و طنز او به تنهایی نیست، غربتِ عجیب و غریب بودن رفتار خود ماست که خنده دارد، ما بخودمان میخندیم در حقیقت.
کاش متوجه این موضوع بشویم!
بچه محل عزیز
چه خاطره ی زیبایی
یادش به خیر
کریسمس خوبی داشته باشید
با آرزوی بهترینها برای شما و خانواده گرامیتان
دوست دار شما پروین
سلام
کریسمس مبارک
تولدتون رو هم تبریک میگم
خاطرات زیبایی برامون تعریف می کنید
مرسی
سپیده خانم با سپاس از پیامتان تولد من متاسفانه با این پیامبر همزمان نیست همانگونه که در نوشته اشاره کرده ام درست نیمه چله بزرگ میباشد مجددا سپاسگزارم.
سلام. من هم تولد پیامبر صلح و دوستی را به همه پیروان صلح و دوستی و همه انسانهای آزاده تبریک میگم
میلاد عیسی مسیح بر تمامی مسیحیان و مسلمانان و تمامی فرقه ها و مذاهب دنیا مبارک باد.
با درود و آرزوی بهترین ها .
از آشنایی با شما بی نهایت خرسندم .
من نیز چون شما زاده خیابان امیریه هستم امیریه معزالسلطان - کوچه مازندرانی ... تنها خاطره ای برایم از فضای خانه پدری مانده ... گه گاه که به امیریه میروم متاسفانه باید خاطرات کودکی ام را از میان مجتمع های مسکونی سر به فلک کشیده - فضای دود آلود بی هیچ نشانی از صفای آن زمان جستجو کنم .
تولد پیامبر صلح و دوستی و محبت عیسی مسیح بر شما خجسته باد .
طبیعت نگهدارتان .
سلام.من برای بار اول هست که صفحه شما را می بینم بچه امیریه نیستم ولی اوایل دهه پنجاه در دبیرستان شرف که یک ساختمان مربوط به قاجارها بود درس میخواندم این دبیرستان درخیابان منیریه کوچه ترجمان قرار داشت.اگر اطلاع خاصی از ان ویا عکس در اختیار دارید بسیار ممنون میشوم اگر در وبلاگتان گذارید
ارسال یک نظر