۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

دختر زیبا و . . .

عکس بالا را از لحظه ایی که دیدم طوری فریفته اش شده ام که روزی چند بار نگاهش میکنم و این زیبایی طبیعی را بارها تحسین کردم و لکه های سیاهی را که بر سر و روی او میبینید از نفت سیاه تصویه نشده ایی که دولت عدل علی بر سر سفره آنان آورده نیست از فقریست که هدیه این مردان ها له ایی خدا بر آنان ارزانی داشته اند همانانی که سهم این کودک و تمامی کودکان این سرزمین بلا زده را یا روانه حسابهای شخصی خودکرده اند یا بصورت قرض ال پس نده با نام وام بانکی غارت نموده اند یا واریز حزب الله و امل و حماس کرده اند تا نسوان آنها با چاک سینه هایشان به ریش مابخندند و یا با حواله کردن پشتشان مانند تصویر روبرو و و . .
باری از لحظه دیدن تصویر دخترک که شیفته و واله اش شده ام واز دیروز تمامی حواس مرا به خود مشغول ساخته که بارها وبارها آرزو کردم تا توانش را داشتم که به روستایش میرفتم و این دخت ایران زمین را با آن مرغ یا خروسی که بالای سرش هست هر دو را در آغوش میگرفتم و سر و روی هر دویشان راهمانگونه که در عکس میباشد غرقه بوسه میکردم وامروز که اینجا بعد از تعطیلات چند روزه فروشگاه ها باز شدند و من برای تهیه مایحتاج روزانه رفته بودم در همه جا دخترک با من بود و هر لباس دخترانه زیبایی مانند خود را را که میدیدم اورا در آن مجسم میکردم و حسرت بودنش را میکشیدم و آرزوی خریدن آنها را برای او و با مشاهده هر عروسک باربی میدیدم دخترک من خود از تمامی باربیها سرتر است و مرغکش از هر باربی زیباتر .

اینجا هم روستا یا آبادی دخترک و هم بازیهایش و مرغک زیبایش و . . هست و روزی که من اورا شناختم از بد حادثه مقارن با پنجمین سالروز زلزله بم بود که بادیدن تصاویر خانه های در عکس که از قماش همان خانه های ویران شده آ ن فاجعه عظیم و با علم زلزله خیز بودن این مرز وبوم از وحشت عرق سردی بر تنم نشست و تصور. . . که دخترک ناز من با مرغ زیبایش بفریادم رسید که با نگاهی به چهره زیبای وحشیش اما با دنیایی معصومیت تا از این کابوس وحشتناک رهایی یابم .من که با شرمساری بجز اینکه وضعیت او وامثال اورا تا این حد که در توان قلم من میباشد رسم کنم و دیگران را با او آشنا کنم کاری دیگری نمیتوانم انجام دهم و اینجاست چاره ایی جز این ندارم که او وتمامی دخترکان میهن را به پروردگار بسپارم که خود حافظ جان یکایک آنها باشد واز او بخواهم که تمامی دختران سرزمین مادریم را هرچه زودتر از فقر و تبعیض و . . برهاند.

بقیه تصاویر مربوط به این مطلب را میتوانید در اینجا ببینند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خدا حفظ اش کنه من بجز دعا کار دیگری از دستم برنمی اید . اما این روستا چقدر قشنگ است . بی اختیار یاد کندوان افتادم . همان بغل دست بود و فرصت نداشتم بروم و از نزدیک ببینم

ناشناس گفت...

چه اینده ای در انتظار این عروسک زیباست؟