کوچه ای هست که قلب من آن را //
از محلههای کودکی ام دزديده است
۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سهشنبه
دیداری دیگر, اینبار آندارنیک . . .
پارسال تقریبا همین ایام ناصر حجازی میهمان برنامه صدای آمریکا بود که من چون از چند روز پیشتر میدانستم روز شماری و لحظه شماری میکردم تا زمان برنامه برسد وبعدش چه حالی داشتم که بعد از مدتها نه تنها دروازبان تیم محبوبم تاج که بچه محلی را میدیدم که شرحش را در مطلبی با عنوان دیدارنوشتم که بعد چند ماه بیماری او و بیوفایی آدمیان که خود حکایتی جداست و از این قوم مرده پرست هم جز این انتظاری نیست .یکشنبه شب یعنی همین پریشب که برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا که تمام شد ونوبت برنامه ورزشی رسید. حوصله اش را نداشتم میخواستم که از برنامه خارج بشوم که گوینده شروع به معرفی میهمانش نمود که از پیشکسوتهای فوتبال که سالهاست عکسی و خبری از او جایی نبوده و . . . که کنجکاوی مرا بر انگیخت تا ببینم کیست. وقتی اعلام کرد آندرانیک اسکندریان میباشد , یک آن خشکم زد میخکوب شدم و خوشحال که در خروج از برنامه تعلل کردم و حال میتوانم بعد از سالها عزیزی از روزگاران خوشگذشته را ببینم عزیزی از تیم عزیزم تاج تهران سرور تمام لنگیها ( برای مزاح) . آندرانیک از زندگی ورزشی خود میگفت وچه خالصانه میگفت وقتی گوینده پرسید الگویش در فوتبال چه کسی بوده من که گوشهایم را تیز کرده بودم او از پله یا بکن باور و اوزه بیو . . . نام ببرد با فروتنی گفت اولین بار که امجدیه رفتم مهراب شاهرخی (بازیکن سابق پرسپولیس ) را دیدم عاشقش شدم او و پرویز قلیچ خانی الگو هایم بودند . آندرانیک در پاسخ به پرسشها از کسانی نام میبرد مثل دکتر زرکش کوزه کنانی اوفارل امیر آصف ومهاجرانی . . . که میدیدم همه را میشناختم , همه ما آنها را میشناختیم و میشناسیم که نا جوانمردانه به بوته فراموشی سپردیمشان و منتظر نشستیم تا از پیشمان پر بکشند و روحش شادی بگوییم . آنشب برنامه تمام شد ولی دغدغه های فکری من شروع شدند و خاطراتم از فوتبال و امجدیه جلوی چشمانم صف کشیدند و آهی از پس آهی میکشیدم همین امروز صبح زود که مه غلیظ و زیبایی شهر ما را در بر گرفته بود و اتوبوس از میانش میگذشت منکه هنوز در افکار خود غرق بودم گویی از تونل زمان به گذشته همان دوران خوش بر گشته بودم پسر بچه نوجوانی که زیر نورافکن گوشه امجدیه به دنبال جایی میگشتم و با صدای بوق حسن تارزان با تمام وجود تاج را فریاد میکردم چه فضای شادی چه مردم با صفایی آنجا بودند , کنار هم نشسته بودیم بدون آنکه به دین و کیش همدیگر کاری داشته باشیم و بازیکنان تیمهایمان را باز بدون اینکه توجهی به آیینشان داشته باشیم تشویق میکردیم دختران و زنان هم بدون آنکه مجبور بشوند در لباسی مبدل و یا چاقچوری اجباری بر سر افکنده باشند هر جور که دوست داشتند , بینمان نشسته بودند . پسرکی نان بربری تازه اش و دیگری لیوان آب یخش و بعدی هم آلاسکاهای پرتغالیش را فریاد میزد . یکی از برادران خوشخوان بچه های خیابان ارامنه که هم محلی ما و برادران بیانی میباشدداور بازیست سوت پایان بازی را میزند. برنده و بازنده همه برنده ایم که لحظات فراموش نشدنی داشته ایم .همینطور که از در امجدیه بیرون میایم که زودتر خود را به کوچه مون برسونم و برای قرمزهای کوچه کرکری بخونم, همکاری صدایم میکند نمیخواهی پیاده شوی میبینم که بجای کوچه جای دیگرهستم همان جایی که هنوز بعد از ربع قرنی هنوز خانه من نیست .اینبار بجای آه, بغضی گلویم را میگیرد که بیاد میاورم گوینده خبر داد میهمان یکشنبه دیگر برنامه اش, ایرج دانایی فرد میباشد که از یکشنبه دارم روزها را میشمرم تا این آشنای دیرین را بعد از سالها دوباره ببینم.
۵ نظر:
sadaf
گفت...
cheghadr lezat bakhshe kesaey ke hamdoreh adam boodan bian o sohbat konan adami javooniasho khaterehasho too oona mibine.
من شش سالم بود که راهی امجدیه شدم . برای بازی شاهین . ولی مسابقات ملی رو هم می رفتم . حتی باشگاهها که با خارجی ها مسابقه می دادند . مسابقهتیم کیان و تیم شعاع و تیم بانک ملی و بعدها هما و قصر یخ و ابومسلم که مسیح مسیح نیا بازی می کردو البته که قرمز قرمز بودم و از اون شیش تایی ها که دیگه نگو ........ ولی نه الآن . دیگر قرمزی نیست که ارزش قرمز بودن داشته باشد . من البته عاشق بعضی از بازیکنان تیم تاج هم بودم . چون بازیکنان خوبی بودند . جباری , قلیچ , لواسانی , کارگرجم و ...ولی حیف که به جباری می گفتند : علی پیرزن ! نامردا !
حسین جان از تو چه پنهان من یه مدت تاجی بودم بعد پرسپولیسی شدم بازیکن موردعلاقه ام همیشه ایرج دانایی فر بود توی یک وجب جا چه دریبلی میزد از نظر تکنیک کسی به پایش نمی رسید خیلی کنجکاو هستم تو صدای امریکا ببینمش مصاحبه آندارانیک را هم دیدم تو خارج از کشور در دهه 60 تو شهر پروجا مسیح مسیح نیا را همیشه می دیدم فکر کنم رفت جنوب ایتالیا دیگه ندیدمش الان هم هر از گاهی تو تظاهرات های خارج از کشوری بهرام مودت و اصغر ادیبی را می بینم و هر از گاهی کرکری هم برایشان می خوانم
جشن طلاق
-
*یعنی چه؟*
خسته و مانده از مطب پزشک بیرون آمدم. چند روز پیش با دیدن روشنائی آفتاب، به
هوای پیاده روی، بدون کت از خانه بیرون پریدم. نگو که این روشنائی فری...
اختلاف من و مولانا روی حضرت علی
-
علي، عمرو را از پا درآورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر صلي الله عليه و آله
پرسيد: «چرا هنگامي كه با او روبه رو شدي، او را نكشتي؟» علي عليه السلام در
پاسخ گ...
دو داستان
-
-----------
در آکادمی داستان و رمان گردون، حسین امیریعقوبی یکی از بهترینهای من است؛
یکی از امیدهام در ادبیات داستانی ایران، یکی از داستاننویسانی که در...
تظاهرات ضد نژادپرستی و تورک ستیزی در ایران
-
سهشنبه ۱۹ آبان ۱٣۹۴ - ۱۰ نوامبر ۲۰۱۵
ساوالان سسی: روز دوشنبه ۱۸ آبان، معترضین مدنی تورک در شهرهای مختلف
آذربایجان، تهران و دیگر مناطق ترک نشین کشور به خ...
اینجا «تنهایی» عادلانه تقسیم میشود
-
باز به سرودن رسیده ام دفترکم! کوچه های ذهنم که حجمی از سرگذشت یک نسل بود
دیگر خالی شده اند دارم باور میکنم پاهایم نباید از کلیم خیالم بالاتر رود و
صدای قلب...
اندر احوالات شیخ بالد
-
مریدان شیخ بالد در وصف او چنین گفتند که در اصل از میسیونرهای مستفرنگ بود به
نام اسقف استپانوس که به نیت اشاعه کفر به ام القرا وارد شد که از قضا اربعین
بو...
برای آنها که در ( دهه ی شصت ) کودکی کرده اند.
-
اینقدر به من نگو « نوستالژی باز » ،
وقتی
در زادگاه « پت و مت » زندگی می کنم ،
نمی توانم از آن بگریزم!
وقتی « تام »با دوستم ازدواج کرده
و « جری » همسایه ی ...
چرا محمدي زاده را زياد مقصر نمي دانم !
-
يك هفته از رفتن محمد جواد محمدي زاده از سازمان محيط زيست مي گذرد. در اين يك
هفته به اين مي انديشيدم كه چرا آقاي محمدي زاده كه روز ورودش به سازمان با
اون اس...
تهران قدیم
-
تهران قدیم…. درود بر تو : من و فرندانم در تهران بدنیا آمدیم و شناسنامه
هایمان از تران صادر شده است تهران قدیم و
جدیدhttp://www.youtube.com/watch?v=bC...
برای آبی ترین آبی ها و زلال ترین زلال ها ناصر خان
-
از روزی که با خبر شدم ناصر خان حال خوشی نداره و بستریه هروقت که کامپیوتر
را روشن میکردم ترس و حشتی وجودم را میگرفت که با خبر پرواز عقاب آسیا روبرو
بشوم. ا...
ایمان
-
ایمان! همیشه برام سوال بود ایمان داشتن یعنی چی وقتی امروز از خواب پا شدم
معنی شو تمام فهمیدم
همه ی سلول هام بهم میگن داری درست میری دارن میگن دیدی آخرش شد...
۵ نظر:
cheghadr lezat bakhshe kesaey ke hamdoreh adam boodan bian o sohbat konan adami javooniasho khaterehasho too oona mibine.
cheghadr lezat bakhshe kesaey ke hamdoreh adam boodan bian o sohbat konan adami javooniasho khaterehasho too oona mibine.
سلام بچه محل
ای بابا پس شما ۶تائی ها هستید؟ من لنگی نبودم، همیشه جایم زیر ساعت قدیم امجدیه بود، همان ساعتی که علی جباری همیشه نشانه میگرفت!
من شش سالم بود که راهی امجدیه شدم . برای بازی شاهین . ولی مسابقات ملی رو هم می رفتم . حتی باشگاهها که با خارجی ها مسابقه می دادند . مسابقهتیم کیان و تیم شعاع و تیم بانک ملی و بعدها هما و قصر یخ و ابومسلم که مسیح مسیح نیا بازی می کردو البته که قرمز قرمز بودم و از اون شیش تایی ها که دیگه نگو ........
ولی نه الآن . دیگر قرمزی نیست که ارزش قرمز بودن داشته باشد . من البته عاشق بعضی از بازیکنان تیم تاج هم بودم . چون بازیکنان خوبی بودند . جباری , قلیچ , لواسانی , کارگرجم و ...ولی حیف که به جباری می گفتند : علی پیرزن ! نامردا !
حسین جان از تو چه پنهان من یه مدت تاجی بودم بعد پرسپولیسی شدم بازیکن موردعلاقه ام همیشه ایرج دانایی فر بود توی یک وجب جا چه دریبلی میزد از نظر تکنیک کسی به پایش نمی رسید خیلی کنجکاو هستم تو صدای امریکا ببینمش مصاحبه آندارانیک را هم دیدم تو خارج از کشور در دهه 60 تو شهر پروجا مسیح مسیح نیا را همیشه می دیدم فکر کنم رفت جنوب ایتالیا دیگه ندیدمش الان هم هر از گاهی تو تظاهرات های خارج از کشوری بهرام مودت و اصغر ادیبی را می بینم و هر از گاهی کرکری هم برایشان می خوانم
ارسال یک نظر