۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

از عاشقانه ها . . .

بعد از ظهر ها بچه ها آماده بودند تا با آمدنش بازیشان را قطع کنند و سلامش دهند. تنها بچه ها نبودند که همه اهل محله شان از ریز و درشت , پیر و جوان انتظارش را میکشیدند تا اورا که با زیبایی جادوییش به روپوش بی ریخت مدرسه اش جلوه و جلا خاصی میداد, بیاید و وقتی هم میامد باز همه منتظر بودند که اینبار با چادر کودری سفید گلدارش از خانه شان بیرون آید که حال او پروانه ایی را میماند که گلها از پی اش روان بودند و عطرشان را در گذر پخش میکردند تا اوست حسین مسگر در حالی که کوره اش را میدمید وادار کنند واژه جوانی از دست رفته اش رابا آهی که از نهادش بر میامد و با آن می آمیخت را لعنت کند , آقا عبد اله روی چهار پایه چوبیش که تکه های عاج را مرتب میکرد با چشمانش اورا تا مغاذه ابراهیم ماست بند چنان دنبال میکرد گویی از او برای مینیاتورهایش بهره میگرفت تا در قابهای خاتمش زندانیش کند . شاگرد لحاف دوز, آه که اگر خدا قسمت میکردی روی ساتین آبی لحاف شب عروسی با آستر دبیت علایش طاووسی را سوزن میزدم که . . . و بچه ها این عاشقان کوچک که دیگر تمایلی به ادامه بازی نداشتند حسرت میخوردند چرا بزرگتر نیستند . . .

۵ نظر:

فرهاد گفت...

حالا این خانم چرا اینقدر مقبول عامه بوده ...
راستی دیدی استقلال گقدر حیف شد ، کاشکی یکی از اون موقعیتها گل می شد تا این عربها در تهران شادی نکنند

عمو اروند گفت...

شادی‌های دوران خردسالی و عطر کوجه‌ها در پیرسالی صد برابر می‌شود.

لیلی گفت...

مثل همیشه قشنگ و رون
ممنون

ناشناس گفت...

Dear Hossein
it was great.I know how was the girl.just kidding
shamy

soran گفت...

salam
houssin khan ,man ham dar amireyeh ,ghalevazir zendegi mikardam va onja bozorg shodam
salam bresunid