۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

رمضان , شهریور و من


حلول ماه رمضان که امسال مقارن است باشهریور ماه این چند روزه پاک کلافه ام کرده البته دلیلش را میدانم آنهم رابط هایی است که این دو ماه من وپدرم با همدیگر داریم بنا برشنیده ها پدر که در طول سال هر کاری میکرده و در ماه مبارک عابد و زاهد میشده مثل خیلی ها و رسم آن دوران که در همان ماه رمضانی که مادر باردار من بوده در سحری که از سحر های آنماه پدر بعد از خوردن سحری تا وقت اذان خوابش میبرد و بعد از مدتی هراسان از خواب پریده مادر را صدا کرده میگوید این بچه پسر است ومادر متعجب که این موقع صبحی پدر حرفش را قطع میکند و به او میگوید خواب دیدم در مسجد شاه نوری در هوا مرا به اسم صدا کرد و گفت این بچه اسمش حسین است در خانواده قبل از من دو پسر بدنیا آمده بودند که هر دو دو اسمی مانند خانواده شاه هم پسوندش به رضا ختم میشد که متاسفانه دومی در یکسالگی اولین مسافر ما به دیار ازل شد که حکایتش رافقط شنیده ام و زیبایی بیش از حدش که بنا بر خرافات اعوام چنین بچه هایی نمیمانند.آری بنا بر این حکایت رمضان را دوست دارم و قبل از انفلاب در دوران تشیع صفوی خیلی بیشتر از این دوران علوی و چه بسا همان منش پدر را نیز دنبال میکردم و این ماه را منهم عابد وزاهد میشدم ولی از زمانی که روزه زوری شد عطایش را به لقایش بخشیدم و تنها از آش رشته اش و زولبیا و بامیه اش تا زمانی که بودم همچنان لذت میبردم.
اما شهریور را هر گز دوست نداشته وندارم نه برای نزدیکی باز شدن مدرسه و نه برای دادن امتحانات تجدیدی بلکه تیشه ایی که به ریشمان زد و پدر را در سی و پنجمین بهار حیاتش و من تقریبا در آستانه چهارمین سال زندگیم که تازه به بکاربردن نام پدر که هر فرزندی بکار میبرد داشتم خو میگرفتم با خود برد و بی انصاف حتی اجازه نداد لااقل خود خاطراتی از او به یادگار داشته باشم و نه به دنبال شنیدن خاطراتش از دیگران اما امسال شهریور را کمی دوست دارم با رمضان مقارن است ولی رمضان را نه مثل هر ساله چون امسال با شهریور مقارن است اما اینرا در پنجاه سالگی برای ننه من غریبم ننوشتم چرا که اگر شهریور به یاری ملک الموت پدر را گرفت پروردگار جانشینی از برایش تایین کرد که همه اشخاصی را آدمی در طول حیات نیاز دارد این یگانه شخص همه آنها بود مادر بزرگم که هرچه هستم ودارم از اوست بیست و چهارسال باهم بودیم هر روز زیباتر از دیروز و هر روز حکایتی شیرنتر از قصه های مجید که زین پس عمری بود به مناسبت هایی خواهم نوشت بیاد مادر بزرگ که وقثی فاتحه میداد همه را ردیف میکرد از بی وارث و بد وارث تا . . . و آخر برای اینکه کسی از قلم نیفتاده باشد بزبان خود او ترکی بود ترجمه اش پروردگارا در این ایام مبارک تمام اسیران خاک را بیامرز عزیزان مرا هم در جوارشان.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

رمضان برای من هم یاداور خاطره های خوبیه سفره های افطاری و نون و پنیر و سبزی و زولبیا و بامیا . ولی من برعکس شما شهریور رو دوست دارم چون تو شهریور پسرم بدنیا اومد ولی شهریور امسال با ناراحتی و استرس شروع شد و امیدوارم ختم بخیر بشه

ناشناس گفت...

حسین عزیز روح پدر عزیزتان شاد. ما می گوئیم نور ایچینده یاتسین.
اشاره شما به رمضان و روزه زورکی یک مقدار شبیه حجاب اجباری است اگر زور نمی شد فکر کنم وضع بهتر از این بود . یعنی آدم حرص اش می گیرد .
شهربانو

ناشناس گفت...

سلام

یادشون سبز

ممنون که سر زدین ،از اشناییتون خوشبختم، عکس بالای وبلاگتون چه نوستالوژیک و قشنگه

ناشناس گفت...

oseسلام حسین جان. چند سال پیش که به شیراز سفری داشتم با یک دوست قدیمی که او هم سالها بود شیراز نبود یک روز صبح قرار گذاشتیم و رفتیم دارالرحمه دیدار رفتگان. این دوست من هم پدرش را در سالهای کودکی از دست داده بود. توی دارارحمه شلوغ بود و محوطه قبر ها بعد از این همه سال زیاد و پهناور شده بود. زیر آفتاب داغ تابستان و عرق ریزان ساعتها هر په گشتیم قبر پدر دوستم را پیدا نکردیم. به ناچار گوشه ای نشستیم و فاتحه ای خواندیم. با ناراحتی و پشیمانی وقتی دارارحمه را ترک میکردیم دم در به دوستم گفتم حیف شد بعد از این همه سال و این همه راه آمدیم و پدرت را پیدا نکردیم بیا برگردیم و باز میگردیم و پیدایش میکنیم. جوابم داد نه بیا برویم یقین دارم فهمید ما به دیدارش امدیم فاتحه را که خواندیم صدایم به گوشش رسید. بعد سری تکان داد و گفت ولی علی کار دنیا را میبینی؟ انگار زمونه عوض شدنی نیست . همان روزهای کودکی هم من هر چه دور و برم را میگشتم این بابا را پیدایش نمیکردم ... حسین جان روح پدرت و همه رفتگانت شاد.

ناشناس گفت...

سلام.دنیا ار این بازیها فراوان دارد.

من هم خیلی وقت هست که روزه را با خیال راحت و لذت میخورم.

ناشناس گفت...

سلام . خدایش قرین رحمت کند. شهریور برای شما یادآور این خاطره تلخ هست و اردیبهشت برای بنده.

ناشناس گفت...

خدا رحمت کند پدر شما را.

ناشناس گفت...

هم محلی قدیمی سلام
خدا رحمت کند هم پدرتان را که شما را در کودکی ترک کرد و هم مادر بزرگتان که اینهمه مهربان بود .
روحشان شاد
www.farbanou.blogspot.com