۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

طاهره صفارزاده


کودک این قرن

هرشب در حصار خانه ای تنهاست
پر نیاز از خواب اما وحشتش از بستر و آینده و فرداست
بانک مادرخواهی اش
آویزه ای در گوش این دنیاست
گفته اند افسانه هااز مهربانی های مادر
لیک آن کودک هیچ ندارد باور
شب چو خواب آید درون دیده او
پرسد از خود « باز امشب مادرم کو؟
. . .
طاهره صفارزاده درگذشت این خبری بود که برخی سایتها و وبلاگها امروز درج کرده بودند و برخی هم به دلایلی از آن گذشته بودند
که جای تاسف دارد بالاخره این بانو نیم قرنی برای فرهنگ این مرز و بوم قلم زده و خدمت کرده است راستش کسانی که با بلاگ نیوز در رابطه اند دقت کرده باشند دیده اند در طول این مدت مطالبی را که لینک داده ام چه مربوط به جامعه و اجتماع و چه قومی و فرهنگی و . . بدون ملاحظه بوده و دستچین و غیره و ذالک زیرا معتقد به حق و حقوق واحترام به ایده و مرام وایدولوژی هستم و با چیزی هم مخالف باشم نقد میکنم آری تنها برای کنجکاوی کمی دست نگاهداشتم ببینم چه کسی از خانواده ما بلاگ‌نیوز و.. این خبر را میدهد که عمو اروند زحمت کشیده لینک دادند که خیلی خوشحال شدم که میدیدم هنوز هم هستند انسانهایی که قدر ارزش ارزشها را میدانند .
آشنایی من با روانشاد طاهره صفارزاده برمیگردد به دوران نوجوانی من که با کتاب آشنا شده بودم و فهمیده بودم چه شعرا چه نویسنده ها بین خود حد و مرزی کشیده اند که حرف اول را چپ ها میزدند و هر که را که جز آنها میاندیشند مذهبی یا مومن بودند حتی ضد حکومت و یا در شعرهایشان از واژه های ممنوعه چون شقایق شب آلاله و سیاه و ... کم یا استفاده نمیکردند پس میزدند که این باعث شد که شعرایی چون این با نو و گرمارودی و چند تا دیگر هم دایره خود را شکل دهند و اینان با بعضی دیگر چون نوری زاده تنها کسانی بودند در قضای آنزمان به مظلومیت قلسطینی ها در اشعار خود میپرداختند و تاوانش را هم میپرداختند و این دلیلی میشد ما جوانان و نو جوانان که از سیاست حاکمین نسبت به خلق قلسطین به این شعرا هم سمپاتی پیدا بکنیم واما حال دو گروه را گفتم برای آشنایی از گروه سوم که بین مذهبی ها جایی نداشتند و چپ ها هم با خشونت پسشان میزدند مانند مشیری یا سپهری که این یکی بزرگترین قربانی مرز بندی ها بود.
آری در آن سالها بود که با صفار زاده آشنا شدم یکی دو کتاب شعری از او داشتم انصافا شعرهای زیبایی هم بودند و بعد از تغییر حکومت چیزی نخواندم بجز نوشته هایی که در مورد او اینجا و آنجا خوانده ام که بعد از انقلاب به ترجمه پرداخته و کاری کارستان کرده با ترجمه قران به فارسی و انگلیسی نه به گقته خودی ها بلکه حتی بگفته غیر خودیها و اهل فن که ترجمه اش بقدری روان و زیباست آدمی را وادار به خواندن میکند که یکی از آنها خانم من میباشد که همیشه تعریف میکنه و به دوستان که دنبال ترجمه انگلیسی هستند پیشنهاد وتوصیه که خوشبختانه جلدی سه زبانه آورده و دارد که متاسفانه تا به امروزنگاهی نیانداخته ام که از فردا جبران خواهم کرد در پایان طاهره صفارزاده و تمامی آنهایی که برای ادب و فرهنگ ایران در هر زمینه و با هر گرایشی جملگی روانشان شاد باد.
جدایی
من و تو کنون در پگاه سیری
در پگاه سردی
بذرها را چه کنیم
بذرها تشنه فرداها
طعمه طوفانها
بذرها میوه تابستانها بذرها
بندی انبان نوید
بذرهایی که به دامن کردیم
با دو دست امید
به که بسپاریم هنگام گذر

۳ نظر:

ناشناس گفت...

روحشان شاد
من با اشعارشان آشنا نبودم. خوشحال می شوم اگر در پستهای بعدی تات از اشعار ایشان استفاده کنید. ما چه دیر می شناسیم.
شهربانو

ناشناس گفت...

حسین جان
ممنون از نظرت اما نکته ای قابل ذکره که اولا من در ایرانم و پناهنده نیستم اماهرچند این روزنامه نگار دلیر توهین نکرد ولی اگر برنامه را خوب دوباره مرور کنی گذشته از جواب های افشاری سحر خیز دقیقا به این موضوع اشاره کرد که زندانی شدن ابزاری برای پناهندگی ایرانیان شده .
به هر روی از نظرت بی نهایت سپاسگزارم و ممنون .

عمو اروند گفت...

ممنون از محبتت هم این‌جا و هم آن‌جا که مرا شرمنده‌ی محبتت کرده‌ای.
من آموخته‌ام که وابسته‌گی به ایده‌ئولوژی خاصی انسان را از خردگرایی دور می‌سازد. یک کتابی بودن و همه را باطل انگاشتن، پس‌گرایی و از خردگرایی بی‌بهره بودن است.