
۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه
علی کوچیکه , خاوران . . .

۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه
حیوان آزاری

وقتی بحث آزار حیوانات پیش میاید تا آنجا که شاهدش بودم برمیگردد به دوران طفولیت که مردی مفلوک و افیونی هر از چندگاهی در میدانگاهی محله ما میمون کوچکی که لباس دخترانه تنش کرده بود و برای مهار او زنجیری بلند را برگردنش بسته و اورا با نواختن دایره زنگی به ررقص در میاورد و در پایان برنامه هم وادارش میکرد که جای دوست و دشمن را نشان دهد و کلاهش را دست این حیوان زبانبسته میداد سکه ها را جمع کند ما بچه ها نمیدانستیم و فکرمان هم قد نمیداد برای ارایه این نمایش و برای فراگیری آن میمون کوچک چه شکنجه هایی را تحمل کرده و یا سهم او از این پول سیاهی که ما میدادیم چقدر است و امروز چقدر شرمنده ام که با دادن یکقران آن مردک را تشویق کرده ام و آزارها ادامه داشت میشنیدی کفتر باز کبوتر آزار محله از اعدام گربه ایی که بنا برغریضه ذاتی به قفس حیوانش شبیخون زده سخن میگفت یاشاهد بودی که چگونه قصاب محله و بچه ها که به ماده سگ گرسنه ایی سنگ میزدند و یا نور چشمان خانواده هارا میددی که با تیرو کمان از گربه پاچین دیوار تا گنجشکهای بالای درختان تا الاغی که مصلاح ساختمانی حمل میکرد را نشانه میگرفتند و تنها دغدغه والدین این عزیز دردانه ها ترس از شکستن شیشه همسایه یا چشم بنا آدمی که مجبور بشوند غرامتی پرداخت کنند بود نه پرهیز از آزار حیوانات زبان بسته و به همین چندتا اکتفا کرده از بیان خرس معرکه که دماغش را برای رد کردن زنجیر سوراخ شده بود یااز بجان هم انداختن خروسها و . . . طفره رقته به ادامه مطلب میپردازم که متاسفانه اینهایی که من شاهدش بودم مختص زمان من نبود بلکه از ابتدای آفرینش از جوامع بدوی وجود داشته و حتی بشر با متمدن شدنش آنرا به جامعه مدنی نیز بهمراه آورده در ابتدا اگر آزار خیوانات بخاطر ارتبا ط با اهریمن و سحر و جادو واین قبیل چیزها بوده با پیدایش دین و مذهب متاسفانه نه اینکه جلوی آن گرفته نشده چه بسا با دسته بندی و تبعیضی که دین بین حیوانات از حلال و حرام روا ومباح و . . دست آدمیان را باز تر نیز نموده باز بیاد میا ورم با مادر بزرگ که پای خیلی منبرها بوده ام از این مردان روحانی تنها در باب حیوانات نوح را که از هر حیوانی سوار کشتیش کرد یا سلیمان نبی که زبان حیوانات را میدانست و ذوالجناح و نجسی سگ که با هفت دفعه خاک . . .چیز بیشتری نشنیدم حتی یکبار برای منع نمودن آزار حیوانات چه بسا داستان انس و جنس بودن هم دستپخت همین حضرات بوده ودر کتاب راهنمای بزرگانشان که برای رهنمود امت میباشد نیز از شتر برای تایین دیه استفاده شده و یا تنها به اینکه اگر حیوانی بجز آزار جسمی مورد آزار جنسی قرار گرقت تکلیف حیوان چیست و شخص متجاوز چگونه میتواند خودرا از گناهی که کرده برهاند.
در اواخر حکومت سابق که برافراد با سواد جامعه اضافه میشد از یکسو و چه ورود برخی پدیده های دنیای مترقی آنزمان که از حرکتهای دهه شصت بود و خیلی تابوها را میشکست و حتی کپی برداری دولتمردان از آن جوامع که مارا تافته جدا بافته ایی از هم کیشان و همسایگان خود به جهانیان نشان بدهند این امید را میداد بالاخره در قوانین مدنی واساسی ماهم موادی در حمایت از حیوانات گنجانده شود که حکومت تغییر کرد و با وعده های حکومت عدل الهی و برابری و . . اشخاص جدیدی زمام امور را گرفتند که مردان خدا بودند و بیش از هر کسی میدانستند که هر آنچه که هست جاندار و بیجان مخلوق خدایند و هر تعرضی به آن گناهی نا بخشودنیست .
متاسفانه نه اینکه در وضع زندگی این دوستان چهار پای ما بهبودی حاصل نشد بدتر هم شد و دامنه آن وسیع تر هم گشت و دامان حیوانات آزاد را هم گرفت و باعث نابودی و انقراض برخی هم شد از سوزاندن و یا قلع قمع کردن درختان جنگلها تا خشکانیدن تالابها و . . که خود قصه پر غصه ایست و بدور از حوصله این مطلب آری در این سه دهه که متاسفانه برخی خرافات که مانند بعضی بیماریها که ریشه کن شده بودند به جامعه ما باز گشت نمودند و باعث گردیده اند که حیوانات آزاری بیشتر ببینند و متاسفانه رسانه های ارتباط جمعی بویژه تلویزیون کشور که میتوانند بهترین مشوق باشد برای بر حذر کردن آز آزار حیوانات بر عکس پرچمدار و آتش بیار معرکه گشته و امت را ترغیب هم مینماید که بعنوان مثال در همه مخلوقات خدا مطلبی خواندم مربوط به فیلمی بنام زمانی برای درنگ که بانوی خیری بهمراه شخص روحانی منوری سگی را آزار میدادند . . حال میتوان با این بد آموزی که از سیما پخش میشود مانع کودکان شد که به سگها سنگ نزنند ایکاش کسانی که این برنامه ها را تهیه و پخش میکنند مروری بر پرونده افراد جانی و آدمکش می انداختند و مبدیدند که اکثر این آدمکشان و جانیان همان کودکانی بودند که در طفولیت خویش حیوان آزار و حیوان کش بوده اند البته در جامعه ایی که در چهار راه و میادینش مجرمان را در مقابل چشمان مردم و کودکان به دار میکشند سگ کشی در معابر آنهم بطرز فجیع چیز غیر قابل انتظاری نیست.
۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه
پمپ بنزين در قم
که شاه فقید به دانشگاه پهلوی شیراز ( در زمان تحصیل استادم ) اعلام کرده بود که طرحی را برای احداث پمپ بنرین در دانشگاه ارائه دهند
علت را جویا شدیم ایشان اظهار داشتند که اساتید ایرانی نبایستی وقت گرانبهای خود را در پمپ بنزین از دست بدهند تا آنان با خاطر آرام و بدون هرگونه نگرانی
بتوانند برای بهبودی وضعیت ایران و معشیت مردم و بالابردن سطح فرهنگی جامعه طرحهای جامع ارائه نمایند
این صحبت حدود سالهای 55 است که پمپ بنزینها شلوغ نبوده و صفی هم نداشتند و سهمیه بندی در کار نبوده !!!!
و حالا
*
*


و حالا روحانیون
برای سربلندی ایران چه کارهای که نکرده اند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یادش به خیر
مطلب و تصویر بالا را دوستی امروز یرایم قرستاده که عینا در اینجا قرار دادم تا دوستانی که مانند من دور هستند و از پیشرفتهای سرزمینمان خبر ندارند آگاه گردند ضمنا این خبر را هم ویرانی خاوران، پاک کردن آثار هولناکترین جنایت تاریخ معاصر ایران بخوانید
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
بختیار - Bahtiyar
بختيار
مي گذرد از كنارم؟
در ميان سيرنها1
بر بالاي دستان سفيد
و در ميان گلها
بر لبانش
غم عشقي ناتمام
همانند شيري در ميان"
تركي"2 هاي آسماني
مي ديدمش ,در باگاهبا
هر نغمه اي كه خواند ه مي شد"
در نوشته قبلیم تسلا یکی از بیشمار دوستانی که در این دنیای مجازی سعادت آشنایشان را داشتم آشناي ديرينه میباشد که ایشان جدای از پیام زیبا و اطلاعات مفید متن ترانه بالا را به زبان اصلی (ترکی استانبولی) به همراه ترجمه فارسی آن که در بالا آمده است را در آنجا درج نموده بودند که یاران بخوانند و من حیفم آمد که این کار قشنگ ایشان که کلی هم وقت هرینه آن نموده اند تنها زندانی کامنت دان امیریه باشد و از طرفی هم میخواستم با قرار دادن آن در صفحه اول وبلاگ از این طریق بتوانم سپاس خودرا بیان نمایم و هم در این رهگذر از هنرمندی آزاده نیز یادی کرده باشم . احمد کایا را همیشه دوست داشته ودارم چرا که زبانش را می فهمم و درد و فریادش را که همان درد و فریاد خلقهای ستمدیده سرزمین محبوب من میباشد را میشناسم وحتی سرانجامش هم مانند خیلی از روشنفکران متعهد و میهن دوست وطنم که آواره گیتی شدند یا خود قصد جان خود کردند ویا مانند او دق مرگ دوری و هجران شدند که از انصاف بدور میباشد که یادی از هم ولایتی خویش نکنم غلامحسین صاعدی که همچو کایا قربانی غربت شد و مانند او نیز ساکن دایمی پاریس .
اینهم ترانه ایی ترکی آذری Bu Gala Dasli Gala با صدای احمد کایا بشنوید
۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه
تسلا

Du wirst immer mein Freund sein
( Antoine de Saint Exupéry )
۱۳۸۷ دی ۲۴, سهشنبه
دو تصویر و هزاران سخن

در پی یافتن پاسخی بودم که این عکس پایین را دیدم و یاد فیلمی افتادم یکی از رسانه های خبری خارج چند روز پیش پخشش کرد که جوابم را پیدا کردم دیدم همین معضلات همین شستشوهای مغزی که بغض و کینه ونفرت را بین آدمیان ترویج میدهد آنهم برایش فرقی نمیکند که طفل معصومی یا روستایی ساده ایی و . . باشد مثلا در همین فیلم که بناچار برای حفظ عفت کلام باید بگویم خانم مجری که صحبت از این میکند بچه های فلسطینی بدی را نمیدانستند و برای بو کردن گل آنهم در غزه به خیابان میرفتند و . . . آنوقت همانزمان به این طفلان معصوم از مرگ و کشتن حرف میزند. در این عکس پایین که دختران معصوم آنها را علاوه بر حجاب اجباری که در چپیه نیز مستور کرده اند برای مثلا همبستگی با بچه های فلسطینی که همین دیروز خالد مشعل که یکی از رهبرانشان میباشد و از جای امن در کت وشلوار فاخری که برتن داشت خط ونشان میکشید و مردم بیچاره غزه را به مقاومت و جنگ ترغیب میکرد که یاد جنگ خودمان می انداخت که آنانی که مانند او در جاهای بدور از جنگ و بی خطر نوجوانان ما را روانه میادین مین میکردند . . او چپیه ایی که مظهر خلقش میباشد را بر گردن نداشت کدام همبستگی آیا بچه های بدبخت فلسطینی که زیر بمباران یا رگبار گلوله ها از یک سو و نبود آب و برق و قوت لایموت میبینند بچه های دبستان ایمان و . . غیره وذالک برایشان چپیه بسته اند گیرم ببینند آیا برای آنها نان و آب میشود من مخالف آگاهی دادنی که به روحیه کودکان لطمه نزند نیستم چه بسا خواهان همبستگیشان نیز هستم مانند کشورهای متمدن که در بلاهای طبیعی و یا جنگها بچه ها ابتکار بخرج میدن از قلک پس اندازشان تا انجام دادن کارهای کوچکی که مزدی میگیرند تا وسایل شخصی که نیاز ندارند را جمع کرده و از طریق صلیب سرخ جهانی میفرستند و تا بحال هم همه کشورهای مخاصم اجازه عبور این هدایا را داده اند . این نوع دوستی میاموزد و از او موجودی صلح جو میسازد و این اجازه را به او میدهد از زیبایی برف و از گرمای آفتاب از پرواز پروانه تا . . لذت ببردو خون را مایه حیات بداند تا به نیازمندی اهدا کند برای زیستن نه آنکه برای رسیدن به مال و قدرت یا برای ارضا کینه و نفرت آنرا بریزد.

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه
خرافات , سرنوشت . .

در همان دوران طفولیت وقتی از خدا به مادر یزرگ که برایم قدرتی مافوق به حساب میامد شکایت میکردم که چرا موش آزمایشگاهیش شده ام و همه چی را روی من آزمایش کرده و میکند و او با ذکر استغفر اللهی با گفتن پروردگار کسانی را که دوست دارد امتحان میکند آرامم میکرد بگذریم آنشب برادر آمد و در مقابل تعارف من که به زحمت افتاده ایی حرف همیشگیش را بیان کرد تو بابامی و .. با آنکه چهار سالی بزرگتر است در تلفنهای روزانه اش هم پیوسته بزبان میاورد که با این توضیح کوتاه میتوان پی برد که چه جایگاهی این موجود دوستداشتنی خود وخانواده اش نزد من میتوانند داشته باشند آری آن دو با حظورشان بهترین هدیه ایی را که میشود به کسی داد را ارزانیم داشتند و جشن کوچک ما خود تبدیل به خاطره ایی گشت که اگر عمری باقی بود روزگاری هم از آن بتوان سخن گفت بعد از رفتن آنها که سر از شیوازChivas Regal که برادر زاده آورده داغ بود مرا پرت کرد به دورترین زمانی که بیاد دارم تا دفتر ایام را از آن روز ورق بزنم و همین افکار هم خواب را دزدیدند تا صبح که نمیدانم چه انگیزه ایی مرا سوق داد تا عکسهای نجات یافته ایی از روزگارن گذشته که در غربت همرام دارم نگاهی بیاندازم که در آنجابا عکسی برخوردم که دلیل این نوشته شد.
۱۳۸۷ دی ۱۷, سهشنبه
17 دی


۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه
شیطنت

در ادامه در دهه پنجاه بود که آبجوی قوطی به یخچال میفروشان راه پیدا کرد و کارخانه اسکول عرضه کننده آن بود و مشتری آنهم افراد خاص بودند چراکه برای آبجو خوران سنتی هیچ چیزی جای آبجوی شمس را نمیدادهمین آبجوی اسکول شیشه ایی هم داشت که با زرورق طلایی و شیشه ظریف و قهوهایی رنگش که اصلا به اسکول طلایی معروف بود و با استاندارد های جهانی برابر میکرد چه از لحاظ محتوی و چه از جهت شیک بودن و. . اما باز اینها هم نتوانست دلیلی گردد که هواداران شمس شیشه سبز زمخت آنرا به این ترجیح ندهند آری غروبی بود در بازگشت به خانه یک قوطی اسکول دوسیر پسته شور جارویی (نوع بو دادن پسته که کریستالهای نمک روی آن دیده میشود)و دو نخ سیگار وینستون آمریکایی خریده وهر کدامشان را در جیبهای کت خود جای دادم به خانه که رسیدم با احتیاط کت را آویزان کردم مادر بزرگ شام را آورد در حین خوردن شام شروع کردم به زمینه سازی برای کیف شبانه ایی که وسایلش را فراهم کرده بودم که امشب میخواهم در آن اتاق بخوابم درخواست غیر مترقبه ایی که در طول این سالها هر گز پیش نیامده بود و درست برخلاف آن که همیشه چانه زدن من با آنکه خرس گنده ایی شده بودم که تا آخرین حد ممکن رخت خوابم نزدیک اوباشد و گاهی ظاهرا برای لوس بازی اما باطنا شاید برای نیاز روحی با التماس چند دقیقه ایی بسان روزگاران گذشته اجازه دهد در جای او باشم نمیدانم آیا من این احساس را داشته و دارم که مادر بزرگ یک رایحه غیر قابل وصف ویژه ایی داشت که دوستش داشتم به من آرامش میداد . . و کسان دیگری که مادر بزرگ داشته و یا دارند هم چنین چیزی را حس کرده اند رایحه مادر بزرگ بعد جدایی از او برایم بمانند رایحه عطر یا ادکلن رهگذری که بویش در مشام میماند و تو هر چقدردر عطر فروشیها دنبالش میگردی نمیابی بود . از سر شب بی وقفه اصرار به جدایی داشتم و همین سادگی من باعث شک و تردید مادر بزرگ شده بود ولی من حس نمیکردم او که به جای خود ش عادت داشت طوری که میهمانی میرفتیم ساعتها از این رو یه آنرو میشد تا بتواند بخوابد هر کار کرد تا من از خر شیطان پایین بیایم کارگر نشد بنده خدا رخت خوابش را برداشت رفت اتاق دیگر که مجاور این اتاق بود و مابینشان دری بود و پرده ایی که در اتاق بغلی بود وپنجره در را میپوشاند که بعدا متوجه شدم از قصد خودش به آنجا رفت تا بتواند مرا زیر نظر داشته باشد بعد از رفتن او از روی رف (طاقچه)لامپا بقول مادر بزرگ که همان گردسوز باشد را آوردم روشن کردم مجله دنیا ورزشی را آورده به ورق زدن آن مشغول شدم تا آنجا که میشد فیتیله چراغ را پایین کشیدم تا زیاد روشن نباشد نیم ساعتی که گذشت احساس کردم مادر بزرگ خوابیده بساط سور و ساط خود را آورده پهن کردم آنموقع ها رادیو هم دیگر داشتم گوشی را وصل کردم جرعه ایی آبجو و دنبالش چند تا پسته و پشت بندش سیگاری تا اینکه همگی تمام شد و قوطی خالی و پوست پسته ها دوباره برگشتند سرجایشان در جیب کتم چراغ را خاموش کرده انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده با آهنگی که رادیو پخش میکرد خوابیدم غافل از اینکه از اول داستان تا انتها این زن شاهد تمامی وقایع اتفاقیه بوده وبا چه اندوهی خدا میداند شب را سحر کرده بود و حتی صبح هم به روی من نیاورد البته کمی دلخور بنظر میرسید که من فکر میکردم بخاطر سماجت من در شب گذشته بوده تا ظهر برطرف خواهد شد که بعد از اینکه من از خانه خارج شدم او هم رفته بود پیش مادرم که قبلا اشاره کرده ام که جدا از ما بود حکایت دیشب را مو به مو به او چنین توضیح داده بود :