۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

مهر ماه . . .

مهر را دوست دارم برای دگرگونیهایش و پاییزش, پاییز را همیشه دوست داشتم بویژه در آن دوران خوش گذشته که آدمی هم توان و هم فرصت دیدن ودرک زیباییها و ارزشها را داشت آری پاییز را دوست داشتم برای امیریه, امیریه را هم دوستش داشتم برای خزانش خزانی که طلایه دارها یش و بشارت دهندگانش میهمانان کوچک و زیبای هرساله اش سارهای بدجنس بودند. همان سارهایی که روزشان را با غارت کردن خرمالو های سردرختی که در خانه های امیریه بیشمار بودند بسر میبردند و غروبها دسته دسته به میعادگاهشان که پاتوق همیشگی هرساله شان بود چنارهای سر انصاری و سینما ستاره تا انتظام و منیره بازمیگشتند و همچون گروه کری دسته جمعی به نغمه پردازی میپرداختند و بر روی سر و کول عابران نقطه ایی به یادگار میگذاشتند وباعث دلخوری قربانی خود و مایه خنده دیگران میگشتند . در آنزمان غارغارکلاغها ی بیحوصله که از مدرسه بازمیگشتند در حال پرواز از بالای درختان و سارها بسان غرغری بود برسر سارهای هلهله گر و همهمه کن که دست از هیاهویشان بردارند.با رفتن این میهمانها این درختان پیرکه هر کدامشان به اندازه سن خود حکایات ناگفته در سینه داشتند وهریک از اینها شاهدان صامت مرده بادها و زنده بادها بودند و تن تمامیشان زخمی دستان نامهربانی که بیادگار آثار رقت باری را بجا گذاشته بودند, بود. آری خزان رادوست داشتم برای قلم جادوییش که آنرا در اختیار درختان امیریه قرار میداد تا آنها بتوانند با آن برای بار دیگر و بار دیگرجامه خود را زرین کنند و با ریختن برگ برگشان بر سنگفرشها تابلوی زیبای زنده ایی را پدید آورند تابرای عشاق بهاری و برای شاعر و نقاش . . . سوژه ایی گردد.

۱۱ نظر:

پروین گفت...

همه اینها که گفتی عالمی داره:)

پگاه گفت...

خوب بود مثل هميشه.
در ضمن سالگرد فوت طوطي نازنينت دخي رو تسليت ميگم البته با تاخير.

بیتــآ گفت...

سلامی گرم به بزرگی خورشیر کم فروغ مهر
ابن نوشته شاهکار بود وبس زیبا توصیف نمودید وایکاش هرگزپاییز تمام نمیشد با این همه زیبایی رنکارنک که دل هر رهگذربا صدای خش خش در زیر پایش بلرزه در می آید ایکاش
شاد وموفق باشید

بهلول گفت...

آخ اگه بدنی اون زمان که از تو منیریه راه می افتادیم تا بریم مدرسه تو خیابون سپه . مثلا مدرسه هدف می رفتیم . مدرسه ملی ! واسه خودمون حالی می کردیم با اون فروشگاههای ورزشی . با پولمون هم یک تیکه کیک از قنادی آذربایجان می خریدیم و سق می زدیم . بعد هم که برای سیکل اول رفتیم خیابان البرز .مثلا بزرگ تر شدیم و بعداز ظهر ها قبل از خونه سری میزدیم به بستنی گواهی !
هتوز هست ولی اون گواهی چیز دیگه ای بود .
یاد آن روزگاران است که مار را زنده نگه می دارد .

پگاه گفت...

آخي پوزش مي خوام از دخي جون.
در ضمن لينك شما رو به وبلاگم اضافه كردم .شاد باشيد.

سارا گفت...

سپاسدار شما هستم ...

کوچه نادری گفت...

"خانم به تمام معنا" در دور دست ها خفه شده است. اما باد هنوز هم در او می وزد. هو هویش لحظه به لحظه افزون می شود.

nasim گفت...

nagoooooo toro khoda.asalan az mehr nagoo ke taze az share delhorehash raht shodim.

nafiseh گفت...

ich vermisse alles ueber vergangenheit.ich vermisse auch khormalooooooo!

آشنا گفت...

سلام استاد
در این وادی که ایران است مانده ام که از چرا نا اهلان شدند حاکمان این ملت.
اما در دل این جوانان که نخواهند گذاشت آنان حکومت کنند دیدم که حکمت ی از برای ناظم ی از آنان زاده شده و همه به فهم آزادی رسیده اند.
از پیامتان سپاسگزارم که سخنی است زیبا از ان مرد بزرگ.

شعری از او را مبنویسم البته با ترجمه ای که خیلی ها میگویند این ترجمه بهتر است ولی با اجازه ناظم حکمت ترجمه ان را برای ایران امروز نیز مینویسم امید که مقبول افتد:
Sisli bir sabahtl henüz
Etrafl bürümüŞtü bir duman
Uzaktan geldi bir ses ah aman aman
Sen bu feryadl-vatanl dinle iŞit
Dinle de vicdanina öyle hükmet
Vatanin parÇalnmlŞ bağrl
bekliyor senden ümit
فریاد وطن

صبح مه آلودیست هنوز
بخار اطراف را در خود بلعیده
از دور صدایِ فریاد آه... امان امان
گوش کن صدای ناله ی وطن است
به ندای وجدانت گوش بده عمل کن
سینه ی از هم دریده ی وطن
امید وار به تو ست
-------
اما ترجمه آزاد من
روز پر سر و سری است کنون
صدا در صدا به هم تنیدند
و از آن دورترها که اساطیر است
صدا آمد.... آی داد از این بی داد... امان ....امان
لحظه ای سکوت
گوش کنید این صدا , صدای ناله فرزندان وطن است
بازگردید به خویشتن خویشتان..... به سخنش عمل کنید
سینه انان دریده شد برای مردم وطن
و او امید به رهایی و آزادیت بسته

سجاد گفت...

آقا حسین! "آشنا" عجب شعر با احساس و گیرایی اینجا گذاشته. درود بر "آشنا" هم برای این شعر و هم برای ترجمه جذابش@};-